10 اسلاید صحیح/غلط توسط: izana انتشار: 4 سال پیش 446 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اگه غلط املایی داشت ببخشید . خب حرف خاصی ندارم .
چشمام رو باز کردم هنوز توی دست شویی بودم و زن داشت خونم رو می خورد . گفتم : خ.. خواهش ... می کنم ... صدام در نمیومد . زن از خوردن دست کشید و گفت : خیلی خیلی خوشمزست واقعا عالیه و دوباره شروع کرد به خوردن . پاهام جون نداشت سر پا وایسم .
از زبان کوران :
رفتم پیش بچه ها و گفتم : یوکی رو ندیدید ؟ هلن گفت : فکر کنم رفت دست شویی . رفتم سمت دستشویی و در اصلی رو باز کردم .
از زبان یوکی :
یکی اومد تو هیچ جونی نداشتم که صدا کنم کمکم کنه . زن جلوی دهنم رو گرفت و گفت : بهتره ساکت باشی . دیدم کورانه چون داشت منو صدا میکرد . بازوی زن رو گرفتم و فشار دادم ولی قدرتم خیلی نبود کوران داشت از دست شویی خارج میشد این تنها فرصتم بود با لگد زدم به در دستشویی و دست زنه رو چنگ زدم و با جیغ گفتم : کورا...
از زبان کوران :
صدای یوکی بود زدم به در دستشویی و گفتم : یوکی خوبی ؟ بو میومد مثل بوی خ*و*ن . دستگیره در رو فشار دادم ولی قفل بود گفتم : یوکی در رو باز کن . دستم رو گذاشتم روی دستگیره و چشمام رو بستم و تمرکز کردم . صدای باز شدن قفل رو شنیدم . دستگیره رو فشار دادم و در رو باز کردم . یکی دو قدم رفتم عقب گفتم : خ*و*ن*آ*ش*ا*م ؟ زنی که یوکی رو گرفته بود یوکی رو هل داد طرف من و از دیوار رفت بالا . یوکی رو قبل از اینکه بیوفته زمین گرفتم و به زن خیره شدم . زن گفت : ب... ب...خ...شید ببخشید ارباب . گفتم : ارباب ؟ زن دولا شد و گفت : با اجازه ارباب و بعد ناپدید شد . به یوکی نگاه کردم لباسش خ*و*نی شده بود . دستم رو خیس کردم و زدم به سر یوکی داغ داغ بود . بد تر از این نمیشد .
از زبان یوکی :
بازم همون بوی آشنا . بویی که من خیلی دوسش دارم . چشمام رو آروم باز کردم و دیدم کوران من رو گرفته و داره بهم نگاه میکنه . گفتم : کوران ... کوران گفت: حالت خوبه ؟ گفتم : آره فقط گردنم درد میکنه . کوران کمکم کرد پاشم . گفتم : اون زنه ... اون ... کوران یه دستش رو گذاشت روی چشمام و گفت : ببخشید یوکی ولی بهتره همیچین چیزی رو یادت نمونه . گفتم : چی ؟ کوران داری چیکار میکنی ؟ با ارنج زدم تو پهلو کوران و مچ دستش رو گرفتم و از روی چشمام برداشتم و گفتم : چی ؟ بهتره یادم نمونده من ... کوران کمرم رو گرفت چسبوند به خودش و دوباره دستش رو گذاشت روی چشمام و در گوشم خیلی آروم گفت : ببخشید یوکی ...
از خواب بیدار شدم چشمام رو مالیدم و گفتم : کجاییم ؟ کوران گفت : بیست دقیقه دیگه تو فرودگاه فرود میایم . گفتم : کی سوار هواپیما شدیم ؟ کوران یکم من من کنان گفت : خب خوابت برد تو فرودگاه... دوین از بالای صندلی گفت : هوی یوکی لطفا دیگه تو دست شویی نخواب . گفتم : دست شویی ؟ ها ؟
کوران خنده ارومی کرد و گفت : دیگه بسه الان که دیگه خوابت نمیاد ؟ گفتم : نه خوبم ولی ... دست گذاشتم روی دلم . یوهی صندلی بقلی بود بهم ساندویچ رو داد و گفت: بیا غذای خودته . ساندویچ رو گرفتم و شروع کردم خوردن . کمربندم رو باز کردم و دست در دست کوران از هواپیما اومدیم پایین . وسایلمون رو پیدا کردیم و از فرودگاه خارج شدیم . تا زانو توی برف بودم . کوران گفت : امسال بارش برف خیلی زیاد بود . گفتم : ارع خیلی کریسمس قراره چقدر بشه ؟! دوین گفت : یوکی ، شاهزاده شما برید من و بچه ها شرط بستیم . گفتم : شرط چی ؟ دوین خندید و گفت : اون دیگه مهم نیست فعلا . رفت سمت بچه ها خنده کنون رفتند . چشمم به لباسم افتاد گفتم : من این لباس تنم نبود . کوران گفت : خب معلومه وقتی تو دستشویی یهو می افتی لباس کثیف میشه دیگه . لپ هام سرخ شد و گفتم : تو که لباسم رو عوض نکردی ؟ کوران گفت : نه فکر کن من عوض کردم خب چی میشه ؟ صدام ترکیبی از جیغ شده بود گفتم : نه نه تو چرا وایی . دوییدم سمتش و هلش دادم و باهم افتادیم روی برف ها . کوران سرش رو تکون داد و برف های روی موهاش رو زد کنار و گفت : نه نترس دوین کمک کرد . ( ولی درواقع خود کوران پیرن یوکی رو عوض کرده ) یه گوله برف درست کردم و زدم تو صورت کوران و گفتم : این تلافی اون گوله برفی که زدی تو سرم تو کانادا. کوران خندید و گفت : آفرین خوب زدی . یکی دیگه دست کردم و پرت کردم طرف کوران ولی جا خالی داد و گفت : هه هه خطا رفت . گفتم : یه جا وایسا تا خطا نره
کوران گفت : چه زرنگ دیگه چی بانو ؟ که یهو یکی از پشت منو سفت گرفت و گفت : فقط یه لب . به کوران نگاه کردم چشماش کاملا گرد شده بود . سرم رو چرخوندم و به کسی که منو گرفته نگاه کردم . گفتم : آیدو تو کی برگشتی ؟ آیدو خندید و گفت : من شماره 378 بودم . سه تا صندلی با شما فرق داشتم . کوران گفت : حرف هات تموم شد ؟ آیدو خندید و گفت : با تو اره ولی با یوکی نه . منو فشار داد گفتم : آیدو نکن . آیدو گفت : می خوام یه حقیقتی رو برات روشن کنم یوکی . گفتم : حقیقت چی ؟ آیدو گفت : حقیقتی درباره کوران . کوران و آیدو نگاه ترسناکی بهم انداختن گفتم : یعنی چی؟ آیدو خندید و گفت : راز . کوران گفت : آیدو دهنت رو جمع کن نزار من بیام جمع کنم . آیدو گفت : وای واقعا خیلی خونسردی الان باید من رو با ... کوران گوله برفی که تو دستش بود رو زد تو صورت آیدو و گفت : گفتم ببند . آیدو گفت : اگه خودت نگی خودم میگم و اون وقت شاید یوکی از دستت ناراحت بشه آخی بعد عقدتتون بهم بخوره و وای دوین ... کوران یه گوله برف دیگه پرت کرد و خورد تو دهن آیدو و گفت : وای زدم به هدف 😂 . آیدو من رو ول کرد و افتادم روی برف ها . کوران آیدو به هم نزدیک شدن و باز هم یقه همو گرفتند . آیدو گفت : دلم برای یوکی می سوزه که قراره با چه هیولایی زندگی ... یهو کوران محکم زد تو صورت آیدو . چند قطره خون روی برف ها ریخت . هول شده بودم نمی دونستم چیکار کنم .
کوران گفت : اینو باید زود تر میزدم . آیدو گفت : هه خیلی از دستم عصبانی بودی نه ؟ کوران گفت : این تلافی همه کار هایی بود که کردی البته باید محکم تر می زدم ولی دستم درد میگرفت . آیدو صورتش رو نزدیک صورت کوران کرد و گفت : ادامه حرفم این بود که خیلی دوست دارم قیافه ای ترکیب از تعجب و ناراحتی یوکی رو ببینم . کوران در گوش آیدو یه چیزی گفت که آیدو هم یه دونه زد تو صورت کوران . دوییدم وسطشون و گفتم : بسه فکر میکردم شما تو بچگی باهم دوست بودید ولی الان مثل ... حرفم رو ادامه ندادم . کوران خون روی لبش رو پاک کرد و گفت: بهتره این قضیه زود تر تموم شه .
آیدو گفت : ارع منم موافقم . آیدو من رو هل داد کنار . دستام یخ کرده بود نمی دونستم چیکار کنم به اطراف نگاه کردم کسی نبود . گفتم : من سردمه . کوران گفت : خب برو تو .
گفتم : آیدو چه می خواستی بهم بگی ؟ کوران دست گذاشت رو دهن آیدو و هلش داد و بازو منو گرفت و گفت : برو تو منم الان میام ☺️ گفتم : من هیچی نمی فهمم بهم بگید آیدو گفت : به زودی با یه واقعیت ... کوران پرید وسط حرفش و گفت : مگه بهت نگفتم برو تو من تکلیفم رو با این پسره مزاحم مشخص کنم . گفتم : نه من نمیرم تو می خوام بدونم حرف حساب آیدو چیه ؟ کوران گفت : من می دونم چی میخواد بگه خواهش میکنم برو منم کارم... آیدو با زانو زد تو کمر کوران انداختش تو برف ها رو با پا رفت رو کمرش و گفت: تو با من کار داری نه این دفعه نوبت منه . با داد گفتم : از روش بلند شووووووو . آیدو گفت : با تو هم کار دارم یوکی من با همتون کار دارم . گفتم : چی از ما می خوای خواهش میکنم برو پی زندگیت . آیدو گفت : نه دیگه نشد یوکی اگه تو برای من نیستی حق نداری برای کوران هم باشی فهمیدی ؟ یا تو رو نابود میکنم یا اینو . بغض کردم و گفتم : تو غلط میکنی آسیب به اطرافیان من بزنی . کوران پای آیدو رو گرفت و پرتش کرد اون ور از روی زمین پاشد و اومد سمت من و دستم رو محکم گرفت و هلم داد طرف درب فرودگاه و گفت : برو . گفتم : من می... کوران گفت : گفتم برو . سرم رو انداختم پایین و رفتم تو فرودگاه . روی صندلی نشستم آروم و قرار نداشتم . از روی صندلی پاشدم و دوباره رفتم بیرون ولی کوران و آیدو نبودن . گوشیم رو در اوردم تا اومدم به کوران زنگ بزنم دوین بهم زنگ زد : الو دختر کجایید ما داریم میریم سمت خوابگاه شما کجایید ؟ گفتم : ما تو فرودگاه. دوین گفت : چی هنوز تو فرودگاه هستید اخه چرا ؟ گفتم : دوین بعدا اگه شد برات تعریف میکنم الان کاملا گیج شدم . دوین : با کوران باز... گوشی رو قطع کردم و تو دلم گفتم : ببخشید دوین .
به رد برف ها نگاه کردم میرفت داخل کوهستان . نه بابا اونا نمی رن تو کوهستان . البته اونا میرن حالا چیکار کنم . ( فرودگاه کنار جنگل و کوهستان بود مثل مرز بین دو تا شهر ) آروم رفتم دنبال رده پا ها . از فرودگاه یک کیلو متر دور شده بودم کاملا وسط جنگل بودم . دستام از سرما میلرزید . اطرافم همش برف و درخت بود . به یه درخت تکیه دادم که چشمم به یه چیزی خورد . نزدیک درخته شدم و دست کشیدم روی تنه درخت دستم قرمز شده بود( خ.و.ن ) . امیدوارم بلایی سر هم نیورده باشن . چند قطره هم ریخته بود زمین. دنبال رد خ.و.ن رفتم وقتی رد تموم شد در جا خشکم زد و دو زانو افتادم زمین با صدای خفه ای گفتم : خوبی ؟ کوران چشماش رو بست . دوییدم طرفش . بعضی از تیکه های لباس خونی شده بود و با سر و صورتش . خواستم بهش دست بزنم دستم رو پس زد . گفتم : چ...چ...چرا ؟ با خ...خودت...خودتون چ...چیکار کردین ؟ آیدو از پشت درخت اومد بیرون اونم مثل کوران زخمی بود گفت : مگه بهت نگفتم اگه مال من نشی حق نداری ما این بشی . بغضم ترکید و کوران رو بغل کردم و گفتم : هرگز تو رو از دست نمیدم . آیدو دو زانو رو به روم نشست و چاقویی که تو دستش بود رو سمت کوران نشونه گرفت . گفتم : اگه اونو بکشی من هرگز مال تو نمیشم . کوران گفت : منو بکشی فرقی به حالت نداره . یه قطره اشک از روی صورت آیدو افتاد پایین . آیدو گفت : نه تو رو نمیکشم ولی کاری میکنم که بدونی نداشتن یعنی چی کوران چشماش گرد شد و گفت : تو اون کار رو نمیکنی . آیدو با گریه گفت: دیگه برام مهم نیست... یهو احساس کردم بدنم داغ شده چشماش تار میدید و ...
از زبان کوران : کاری که آیدو کرد تو کتم نمیره آیدو گریش بیشتر شد فرار کرد . نزدیک یوکی شدم بغلش کردم و گذاشتمش روی پام . لعنتی چرا گریم گرفته . دستم رو گرفتم جلوی صورتم . اصلا تمرکز نداشتم . با دستمال دستم رو رو پاک کردم و گوشیم رو در اوردم و می خواستم شمار فوجی رو بگیرم اون به کسی نمیگه شمارشو گرفتم : بَه سلام شازده . گفتم : س...سلام . فوجی : هی حالت خوبه چرا صدات میلرزه؟ گفتم : بدون اینکه به کسی بگی بیا فرودگاه بین و المللی فقط زود . فوجی: باشه باشه الان میام . گوشی رو انداختم زمین . نیم تونستم زخم یوکی رو خوب کنم . صورتم رو نزدیک صورت یوکی کردم و چشمام رو بستم . هنوز صورتش گرم بود . گوشیم زنگ خورد : کجایی ؟ گفتم : پشت فرودگاه نزدیک کوهستان . فوجی : واقعا اونجا چیکار میکنید ؟ گفتم : بعدا بهت میگم . یه ربع بعد فوجی رسید بالا سرم و گفت : اِااااِ چرا اینجوری شده ؟ گفتم : الان وقت سوال کردن نیست میشه کارت رو انجام بدی ؟ فوجی نشست کنارم و گفت : فرضا من حال یوکی رو خوب کردم بعد می خوای بهش چی بگه ؟ گفتم : کار دیگه ای جز اینکه یکم حافظه اش رو دست کاری کنم می تونم انجام بدم ؟ فوجی گفت : نه نمی تونی حالا برو اون ور . یوکی رو گذاشتم زمین و بلند شدم و رفتم اون ور تر . می خواستم آیدو رو تیکه تیکه کنم . دنبال رده پاها رفتم و آیدو رو دیدم که تکیه داده بود به درخت . گفتم : هه با این فرار کردنت . آیدو گفت : حرف نزن . گفتم : بله اعصابت داغونه زدی یوکی ناکار کردی بعد ... آیدو گفت : من به یوکی آسیب هم بزنم ماشالله هیچیتون نمیشه که ۹ تا جون دارید . گفتم : نکنه واقعا دوست داشتی یوکی بمیره . آیدو گفت : بسه دیگه خواهشا رو مخم نرو . از دست تو عصبانی یه کاری کردم . گفتم : آها اون وقت یه چیزی اون موقعی که کلو و کلارا بدبخت رو دزدی منو یوکی رابطه ای نداشتیم . بازم از دست من ناراحت بودی ؟ آیدو گفت : اه اه اه ساکت شو . گفتم : دیگه این ورا نیا خواهش میکنم کلا دور و بر یوکی نباش . بعد از حرف زدن با آیدو اومدم پیش فوجی . فوجی گفت : خب خودت هر کاری میکنی انجام بده که بویی نبره .
از زبان یوکی :
چشمام رو باز کردم تو اتاق رو تخت بودم . بلند شدم و نشستم دوین بهم خیره شده بود گفتم : امم ... دوین گفت : هوففف دختر سکته کردم . گفتم : چرا ؟ گفت : تو فرودگاه خوابت برده بود . گفتم : خوابم برده بود ؟ دوین گفت : ارع رو صندلی خوابیده بودی . گفتم : آها . دوین گفت : به هر حال دیگه ما رو سکته نده . بلند شد و رفت . از روی تخت پاشدم یکم کسل بودم گوشیم رو برداشتم و به کوران زنگ زدم . بوق می خورد ولی جواب نمیداد . بهش پیام دادم : سلام . ببخشید من چیزی یادم نمیاد فقط یادمه که با آیدو رفتید باهم حرف بزنید و من مثل اینکه خوابم برده بود تو فرودگاه و دیگه چیزی یادم نمیاد . براش ارسال کردم و از اتاق اومدم بیرون کاترین و هلن داشتن وسایلشون رو مرتب میکردن . یوهی و هانی سر میز ناهار خوری داشتن کتاب می خوندن نیلا هم که در حال آهنگ گوش کردن بود . دوین هم داشت به گلا آب میداد . هلن گفت : ساعت خواب . گفتم : مگه چند ساعته خوابیدم . هانی کتاب رو بست و گفت : ساعت ۶ تقریبا هشت ساعته که خوابیدی . گفتم : هشت ساعت ؟!!! دوین گفت : ارع ۸ ساعت کاشکی منم خوراک خواب تو رو داشتم . حالا شب خوابت میبره ؟ یوهی خندش گرفته بود . گفتم : خب می خوابم دیگه . دوین گفت : بخدا تو یه موجودی عجیب غریبی . صدای خنده همه رفت بالا . گفتم : تاریخ امتحانا مشخص شد ؟ یوهی گفت : آها راستی باید بری پیش شاهزاده چون فکر کنم ملکه الیزابت باهات کار داره . گفتم : باشه . یوهی گفت : همین الان برو چون خیلی تاکید کردن که وقتی بیدار شد سریع بیاد . گفتم : باشه الان میرم . کتم رو پوشیدم و از تو خوابگاه اومدم بیرون . چند تا دختر جلوی در بودن نمی تونستم رد شم گفتم : ببخشید میشه برید کنار که رد شم ؟ یکی از دخترا آدامسش رو باد کرد و گفت : نه خوشگل خانوم کجا می خوای بری ؟ گفتم : ببخشید ولی اونش به تو ربطی نداره . دختر گفت : ببینم برای خوابگاه f هستی ؟ گفتم : که چی ؟ دختر خندید و گفت : بله دیگه خوابگاه خر شانس باید حتما امسال قرعه به نام شما در میومد که تو مهمونی های قصر شرکت کنید . گفتم : خب الان چه ربطی داره من می خوام رد شم و برم تو داری چی میگی ؟ دختر گفت : الهی با کدوم شاهزاده قرار داری ؟ اعصابم رو خورد کرده بود گفتم : برو کنار به تو ربطی نداره . دختره رو هل دادم اون طرف و رد شدم . دختر گفت : اگه من گذاشتم تو آرامش داشته باشی . گفتم : تو کی هستی که بخوای آرامش منو بهم بزنی . دیگه به حرفاش گوش نکردم و دوییدم تو حیاط قصر داخل سالن اصلی شدم . ندیمه گفت: بانو بفرمایید . دنبال ندیمه رفتم جلوی در اتاق ملکه بودم در زدم . خود ملکه در رو باز کرد و گفت : بیا تو عزیزم . داخل اتاق شدم ملکه الیزابت گفت : یوکی شما تاریخ عقد رو انتخاب کردید ؟ گفتم : راستش دو روز دیگه کریسمس من و ک... شاهزاده تصمیم گرفتیم که تو اون تاریخ با هم عقد کنیم . ملکه و گفت : کریسمس خانواده خودت خبر دارن ؟ یکم مکس کردم و گفتم : خانوادم .... ملکه الیزابت گفت : اگه اونا ندونن من اجازه نمیدم . گفتم : بله نمی دونن . ملکه خندید و گفت : پس تاریخ عقدتون کریسمس نمیشه دیر تر میشه . گفتم : بله متوجه شدم . ملکه گفت : دیگه کاری باهات ندارم می تونی بری . احترام گذاشتم و اومدم بیرون . رفتم سمت اتاق شاهزاده . در زدم گفت : بیا . در اتاق رو باز کردم و داخل شدم و گفتم : سلام . کوران با صندلی چرخید و گفت : هه یوکی خوش اومدی . انگار همه رفتارشون عوض شده بود .
رفتم کنار میزش و به کتابی که داشت می خوند نگاه کردم . گفتم : داری برای امتحانا می خونی ؟ کوران کتاب رو بست و دستش رو گذاشت زیر سرش و گفت : نه یه کتاب از تو کتابخونه پیدا کردم از عکس جلدش خوشم اومد گفتم بیشنم بخونم ببینم چیه. گفتم: با ملکه حرف زدم . کوران از روی صندلی بلند شد و گفت : عا ارع میدونم . گفتم : یعنی می دونی ما چی بهم گفتیم ؟ کوران دستم رو گرفت و من رو انداخت روی تخت و گفت : ارع می دونم تاریخ رو جابه جا کردین . خودم رو جمع کردم و گفتم : بله ولی چرا منو ... کوران لبخند زد و اومد کنارم . بغلش کردم چشمام رو بستم . خیلی گرم بود و بوی عالی داشت . کم کم خوابم گرفت . که در اتاق باز من کوران رو هل دادم اون طرف و سریع خودم رو جمع و جور کردم 😅 . کوران چند تا پلک زد و گفت : چه خبره؟ 😐 خدمتکار گفت : ببخشید شاهزاده چند بار در زدم ولی جواب ندادین فکر کردم مشکلی پیش اومده . کوران : نمی خواد نگران من باشی برو بیرون . ( بدبخت چه گیری کرده 😂 ) خدمتکار از اتاق خارج شد . کوران به من نگاه کرد و گفت : خب بریم سر اصل مطلب تاریخ رو باید دوباره انتخاب کنیم . گفتم : ارع ولی چه روزی ؟ کوران تقویم گوشیش رو اورد و گفت : بعد کریسمس یا... حرفش رو قطع کردم و گفتم : نه من امشب به خانوادم میگم اگه تونستم عقد همون کریسمس بمونه . کوران گوشیش رو خاموش کرد و گفت : نظری ندارم . بعد از حرف زدن با کوران از قصر اومدم بیرون و تو حیاط نشستم و گوشیم رو در اوردم و به مامانم زنگ زدم : مامان ! مامانی . با خوشحالی گفت : یوووکی عزیزم خوبی مامان ؟! گفتم : بله خوبم ممنونم شما خوبید ؟ بله ما هم خوبیم دوین چیکار میکنه .... بعد از احوال پرسی و ... گفتم : مامان می خواستم بگم که ... مامان حرفم رو قطع کرد و گفت : دوین بهم خبر داده مبارک باشه . گفتم : پس گفته نظر شما چیه ؟ مامان گفت : طبق گفته های دوین پسری خوش اخلاق و مهربونی . درباره گذشته اش خیلی بهم نگفت ولی مطمعنم خیلی دوست داره . گفتم : ارع منم خیلی دوستش دارم . مامان گفت : شما عقدتون رو کریسمس بگیرید وقتی اومدید کالیفرنیا عروسیتون رو اینجا بگیرید .... گوشی رو قطع کردم و به کوران پیام دادم و بهش گفتم .
( شب قبل کریسمس )
از زبان کوران :
رو صندلی نشسته بودم و با گوشیم ور می رفتم . در اتاق رو زدن گفتم : بله ! فوجی داخل اتاق شد و گفت : خب ارباب قدرت حال و احوال خوبه ؟ گفتم : ارباب قدرت ؟! فوجی نشست رو تختم و گفت : اوهوم ارباب قدرت . گفتم : من متوجه منظورت نمیشم . فوجی گفت : منبع قدرت های ماورایی تویی دیگه پس میشی ارباب قدرت . گفتم : آها فهمیدم ولی میشه نگی ارباب قدرت خیلی خوشم نمیاد . فوجی گفت : باشه ولی درباره یوکی اونم فراطبیعی درسته ؟ گفتم : تو که همه چیز رو می دونی پس نپرس . فوجی گفت : ارع می دونم قدرتشم زیاده و بدنش نمی تونه خیلی قدرت رو مهار کنه . مکث کردم و گفتم : بدنش نمی تونه یعنی چی ؟ فوجی گفت : یعنی ظرفیت قدرت رو نداره اگه نتونه مهارش کنه ممکنه به خودش یا اطرافیانش اسیب بزنه . گفتم : خب باید چیکار کنم ؟ فوجی گفت : باید کمکش کنی . گفتم : می دونم ولی اگه بخوام کمکش کنم هویت خودم لو میره . فوجی گفت: فعلا دردسری ایجاد نکرده پس نگرانش نباش . در اتاق رو باز و گفت : بگیر بخواب فردا روز مهمی . در رو بست و رفت بیرون . چراغ رو خاموش کردم و رفتم خوابیدم .
از زبان یوکی :
یوهی گفت : عروس خانوم بشین اینقدر کار نکن بزار ما کارا رو انجام میدیم . گفتم : نه خب بشینم چیکار کنم ؟ نیلا گفت : فردا برای آرایشت ... کاترین گفت : فردا ساعت ۶ میان دنبال یوکی که ببرنش و آماده اش کنن پس آرایشی و ... با ما نیست . نیلا گفت : اوه چه با کلاس . همه خندیدم گفتم : شما چی می پوشین ؟ هلن گفت : تو به فکر خودت باش عروس . گفتم : هنوز که نشدم شما خیلی میگید عروس عروس . دوین گفت : آخی ما تو عروسیت نیستیم . گفتم : اینجوری نگو . همه هم دیگه رو بغل کردیم و کلی حرف زدیم . ساعت ۱۱ شد دوین گفت : خب عروس برو بخواب فردا خوابالو نباشی.
داخل اتاق شدم و نشستم رو به رو پنجره به ماه نگاه کردم کامل شده بود . اما همین که به ماه نگاه کردم قلبم تیر کشید و نفسم بالا نمی اومد ( نگران نباشید ☺️😂 ) افتادم زمین به ناخن هام نگاه کردم داشت بلند میشد . موهام رو گرفتم و گفت : چه اتفاقی داره می افته ؟ موهام بلند تر شد از دیوار گرفتم و بلند شدم و رفتم جلوی آینه چشمام قرمز شد بود . نه نه نه دارم خ*و*ن*آ*ش*ا*م میشم . عقب عقب رفتم خوردم به میز و نشستم زمین . عطرم افتاد زمین و شکست . در اتاقم رو زدن : یوکی حالت خوبه ؟! صدام در نمیومد از ترس داشتم میمیردم . مو هام رو انداختم جلوی صورتم و رفتم زیر پتو . یوهی در اتاق رو باز کرد و گفت : یوکی خوابی ؟! گفتم : یوهی میشه به بچه ها بگی داخل اتاقم نشن . یوهی گفت : باشه ولی حالت خوبه ؟ با لکنت گفتم : ا...ارع خوبم برو بیرون . یوهی در اتاق رو بست . گوشیم رو از زیر بالشت در اوردم و رفتم تو مخاطبینم . دستم میلرزید شماره کوران رو گرفتم : ا...الو کوران ... کوران گفت : یوکی چی شده چرا صدات میلرزه ؟ گفتم : ترو خدا بیا اینجا ... ولی... ولی از در نیا پشت خوابگاه بیا دیگه سوال نپرس و فقط بیا . گوشی رو قطع کردم . داشتم از گشنگی میمردم دلم رو گرفتم و پنجره رو باز کردم و پریدم پایین . از درخت رفتم بالا و قایم شدم . سایه یه نفر رو دیدم یکم از درخت جلو تر بود . گفت : یوکی ! همین که گفت یوکی کنترل خودم رو از دست دادم از درختم پریدم پایین و از پشت گرفتمش و کوبوندمش به درخت و یقه لباسش رو پاره کردم و گردنش رو لیس زدم و دندون هامو فرو کردم تو گردنش ....
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
عربدههههههههههههه😢😢😢😭😭😭😭تستچی بودو دیگههه...همه داستان هایی که من میخونم اینجوری میشه چرااااااا💔💔💔
کیانا ( نمیدونم چی صدات کنم برای همین اسمتو گفتم اگه میخوای یه چیز دیگه صدات کنم ) چند روزه تو برسیع دیگه تاقت ندارم😢
الان ۹ روزه تو برسی خودمم خسته شدم 😕
برای اسمم هم میتونید ریکو صدام کنید
لقبم ریکو چان هست 😅
واییییخیلیعالیبود
ببخشیدمنبهخاطرخرابیگوشیمنتونستمبخونمولیالانخوندمونظرهممیدمترکوندیدخترمنتظربعدیهستیم
یکسوالعاشقانفراطبیعیکلاچندقسمتهستوبعداینداستانکدامیکیازداستاناتومینویسی
خیلیخوببودتشکرازنویسندهیداستان
ممنونم راستش خودم نمی دونم یه داستان کامل دارم که بخش معرفیش رو گذاشتم تو برسی و ...
فکر کنم بعد عاشقان فراطبیعی طعم عشق رو شروع کنم حالا باید ببینم که طعم عشق بیشتر طرفدار داره یا این داستانی که گذاشتم تو برسی اسمش زندگی پس از مرگ
عرررررر اول عاشقان فراطبیعی رو تموم کن بعد برو سراغ داستان بعدی.
داستانت عالیه
عقدشون به خوبی و خوشی تموم بشه
تستچی مردیم منتشر کن دیگهههههههههه.
بعدی رو کی میزاری
چهار روز در حال برسیه
عالی بود
عقد به خوبی بگذره ولی بعد عقد اوضاع خراب شه
عالیی ولی بزار عقدشونو بکنن طفلیا گناه دارن . بعد اون یوکی قهر بکنه و بفهمه که کوران یه فرازبیعی یا همون ارباب قدرته و ناراحت بشه از اینکه کوران بهش اینو نگفته . بزار بهتر بگم شب عقدشون آیدو بیاد یواشکی به یوکی بگه که کوران ارباب قدرته و یوکی بخواطر آبرو عقدو خراب نکنه ولی بعد عقد با کوران دعوا کنه به کوران بگه فکر میکردم منو دوس داشتی فکر میکردم همرازتم و اینا اها و اینکه اون دختره اسمش چی بود دست از سر کوران برداره کوران اون شب عقد بوسش کنه و یوکی بینه و همونجا که دارن دعوا میکنن بگه و اخرش قهرو ...
خوبه ولی تیکه آخر نه
عالی بود فقط کوران رو نکش لطفااااااااااااااااا
دیگه شخصیت اصلی
عقد به خوبی بگذره عالیه