و مرینت خیلی خوشحالم که بالاخره پیدا شدی .گابریل میدونم که چرا شدی حاکماث و بعد هم شدوماث اول خیلی ازت ناراحت بودم ولی وقتی دیدم دخترمونرو پیدا کردی دیگه مهم نیست.راستی ساعت چنده؟🐞:گوشیمو نگاه کردم و گفتم ساعت ۱:۳۰صبح.گفت:شما دوتا برین بخوابین که فردا مدرسه دارین گفتیم چشم مادر .پدر گفت مرینت اتاقت آماده شده چون تغییر دکور لازم داشت طول کشید گفتم ممنون پدر.من و آدرین گفتیم : شب بخیر مادر شب بخیر پدر اونام گفتن شب بخیر بچه ها و رفتیم بخوابیم البته من اول رفتم اتاق آدرین تا وسایلمو بر دارم
وسایلو ور داشتم و گفتم شب بخیر ادرین🐾گفتم شب بخیر مرینت و تیکی تو هم بیا یکم از این پنیرهای پلگ بخور ببین خوشت میاد گفت باشه پلگ یه پنیر رد کن بیاد.اونم گفت بیا حبه قند .و یه کممبر داد به تیکی تیکی هم یکم ازش خورد و دیدم یهو همش رو یهو انداخت تو دهنش و گفت پلگ پنیرات کجان گفت تو کمد آدرین که دیدم تیکی با سرعت جت رفت سراغ پنیر ها .من مرینت و پلگ رفتیم ببینیم تیکی داره چکار میکنه که
دیدیم داره سریعتر از پلگ پنیرا رو می کنه و دهنش قیافهی مرینت🤯قیافه ی من🤯قیافه پلگ🐱قیافه ی تیکی😇پلگ گفت حبه قند از کممبر خوشت اومده تیکی هم گفت آره پلگ این پنیرا خیلی خوش مزه ن و مرینت اگه از این به بعد بهم کممبر ندی به پلگ میگم یه کتاکلیزم حرومت کنه.مرینت که کلا مخش داشت سوت می کشید گفت بببب باشه برات میخرم اصلا همین الان برات سفارش میدم .فعلا از پنیرای پلگ بخور
تیکی گفت ممنون مرینت و ممنون آدرین که منو با این پنیر آشنا کردی و شب بخیر عزیزم ممنون که از پنیرات به من دادی مرینت میشه من امشب اینجا بمونم و با پلگ پنیر بخوریم و بخوابیم گفت باشه تیکی خوب بخوابی فعلا 🐞:اون ۳تام گفتم شب بخیر مرینت و رفتم تا برسم به اتاقم با خودم حرف میزدم و می گفتم آخه چرا تیکی اصلا اون تا حالا کممبر نخورده بود.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)