9 اسلاید صحیح/غلط توسط: مهسا انتشار: 7 ماه پیش 57 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لیلی و جیمز گفتن:همچنین.هری یاد یه چیزی افتاد و گفت:اکسیو برومز.مادر پدر من چند دقیقه دیگه بر میگردم وقتی آذرخش اومد گفت:این هدیه از طرف سیریوس بود.اگه از بچه ها در مورد سیریوس بپرسین بهتون میگن.
(از زبان جیمز)
هری رفت طرف درخت بید کتک زن و تبدیل به یه سگ شد.با دندوناش یه چوب بلند ورداشت و زد به درخت درخت وایساد و اون رفت تو درخت و دیگه ندیدمش.
(از زبان هری)
دیدم پروفسور اسنیپ روی زمین افتاده.چوبمو به سمت قلبش گرفتم و گفتم: اکسپکتو لیونیوم و پروفسور اسنیپ کمکم چشماشو باز کرد تا منو رو سرش دید ازم پرسید:لیلی و جیمز؟اونا..اونا زنده ان؟گفتم:بله پروفسور پدرو مادرم زنده ان.سرشو گذاشت رو شونم و گریه کرد.گفت:هری من همیشه تو رو دوست داشتم اما چون منو یاد لیلی مینداختی باهات بدرفتاری میکردم چون اگه باهات مهربون بودم از فکر لیلی دیوونه میشدم.واقعا متاسفم هری.واقعا متاسفم.گفتم:اشکالی نداره پروفسور اشکالی نداره.
حالا بیاین بریم پیششون و مثل سیریوس تبدیل به یه سگ بزرگ و سیاه شدم و پارس کردم و عملا به زبون سگ ها گفتم: بیاین دنبالم و بردمشون پیش اونا.سوروس تا لیلی رو دید به زانو در اومد.همون لحظه هم لیلی داشت به جیمز میگفت:بیخیال جیمز بیا سوروس رو پدرخونده ی پسرمون بکنیم.هری که الان زنده اش میکنه.بیا اختلافات بین تون رو فراموش کنین و با هم دوست باشین.الان که سیریوس هم رفته. برادرش به یه پدر خونده احتیاج داره.جیمز گفت:باشه لیلی.حالا بزار به دنیا بیاد بعد.من سوروس رو بلند کردم و بردمش پیش لیلی و جیمز و گفتم:مامان.بابا.ببینین کی اینجاس.
اونا گفتن:سوروس!سوروس مامان رو بغل کرد و با بابام دست داد.گفتم:تا شما با هم گپ میزنین من برم هدویگ رو زنده کنم سوار اذرخش شدم و گفتم:پوینت می.بهم مستقیم رو نشون داد بعد از ۱۵دقیقه دوباره بهم غرب رو نشون داد و منو رسوند به یه دریاچه کنار دریاچه هدویگ افتاده بود.چوبمو گرفتم سمتش و گفتم: اکسپکتولیونیوم و یه صدا از گلوی هدویگ اومد بیرون و هدویگ رو هوا معلق شد نور سفید بهش خورد و چشاش باز شد.گذاشتمش رو دسته جارو و رفتم هاگوارتز.
(دوماه بعد)
(از زبان جیمز)
اخیش بالاخره کار مدرسه تموم شد.هری گفت:بابا.فکر کنم بدونی که سیریوس مرده.گفتم: آره هری میدونم.دوستات برام گفتن.گفت:خب میشه قبل از خونه ی خودمون بریم و خونه ی سیریوس رو درست کنیم.اون تنها چیزیه که ازش دارم.اخه قبل از مرگش اون خونه،کریچر،و تمام ثروتش رو برام به ارث گذاشت.فکر نکنم برم توش زندگی کنم،اما اگه یه وقت ازدواج کردم باید یه خونه داشته باشم.اونجا کار زیادی نداره.فقط یه تمیز کاری میخواد.گفتم:باشه هری.فعلا بیا برای من و مامانت بگو تو این ۷سال هاگوارتز چکار کردی.گفت:باشه؛اما باید رون و هرمیون هم باشن.اونا تقریبا همیشه کنارم بودن و بهم کمک می کردن.
گفتم:برو و به شیون آوارگان بیارشون اونجا می بینمتون.هری رفت و ۵دقیقه بعد با رون و هرمیون اومد.شنیدم که داشت بهشون میگفت:بچه ها قراره تمام ماجرا های ۷سال رو برای پدر و مادرم بگیم و من قراره شما رو شگفت زده کنم.چوبشو گرفت سمت خودش و یه ورد رو زمزمه کرد.تبدیل به سگ شد.
(از زبان رون و هرمیون)
داشتیم شاخ در میاوردیم.هری تبدیل به یه سگ سیاه و بزرگ شد و رفت و به تیکه چوب رو گاز گرفت و اومد پیش ما.پدرش در حالت جانورنما بود (شاخدار)
یه گوزن بزرگ و مادرش هم خودش بود.هری چوب رو به درخت زد و رفت تو سوراخ بعد پارس کرد😂.جیمز (شاخدار)و لیلی رفتن تو و بعد ما.هری و جیمز تبدیل به خودشون شدن.هری گفت:قبل از اینکه شروع کنیم باید یه چیزی بگم.من قراره هفته بعد برم اداره کل.چون...یه لبخند ملیح زد و گفت:چون قراره رییس مفتش ها بشم و هرمیون از تو هم خواستن که بشی رییس اداره ی کل.
(از زبان هرمیون)
گفتم:بیخیال هری.داری میگی که از تو خواستن رییس مفتش ها بشی و از من خواستن بشم رییس اداره کل.هری گفت:دقیقا درسته هرمیون.فکر کردم میدونی که رییس کل قبلی چند روز قبل استعفا داد.گفتم:نه نمی دونستم.هری گفت:خب حالا قبوله یا نه؟گفتم: البته هری چرا که ن...یهو حرفمو قطع کردم و گفتم:وای نه مامان و بابام.اصلا حواسم به اونا نبود.اخه حافظه شون رو اصلاح کردم.هری گفت:برو پیششون و بگو:اکسپکتو پاتریلیوم.اما صبر کن تا اون تمام ماجرا هامون رو برای مامان و بابام بگیم بعد.
(از زبان لیلی)
گفتم:هری به نظرم اول حافظ ی پدر و مادر هرمیون رو درست کن و پدر و مادر و خانواده رون و هرمیون رو هم بیار اونا هم باید ماجرا رو بشنون.هری گفت:باشه مامان.هرمیون تو برو حافظه ی مامان و بابا رو درست کن و بیارشون اینجا فقط قبلش...لیکاردونارول.جیمز گفت:هری!اینو از کجا یاد گرفتی؟هری گفت:خب یه مفتش باید این چیزا رو بلد باشه دیگه.
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
چقدر دلت خوشه🤣
داستانی زیبا
داستانم لایک شد داستانم لایک شه
نمیدونم جطوری بگم استانت عالیه🙃
من تند تند میخونمش پارت بعدددددد