
یه داستان دیوونه وار هری پاتری
(از زبان جینی) ولدمورت نعره میزد:هری پاتر مرده.هری پاتر مرده.هری پاتر مرده!یهو یه نور نقره ای ظاهر شد و دو نفر روی زمین پدیدار شدند.اونا کسانی بودن که ۱۶ سال قبل مرده بودند.تا پدرم آرتور ویزلی اونا رو دید نعره زد:امکان نداره!جیمز!لیلی!شما...شما زنده این! جیمز گفت:سلام آرتور.درسته.ما زنده ایم.الان وقت حرف زدن نیست.وقت انتقامه.آرتور گفت:شما دوست منین منم بهتون کمک میکنم و دوید پیش اونا
یه نور ابی دور هری پیچید و یه صاعقه به هری برخورد کرد و هری رو تو آسمون معلق کرد.یه دفعه چشمای هری باز شد و اومد رو زمین و گفت:سلام مامان.سلام بابا و دوید کنارشون و گفت:والدمورت تو منو کشتی؛اما خب بهم یه لطفی هم کردی پدر و مادرم رو زنده کردی و با زنده کردن اونا منو هم به زندگی برگردوندی؛ولی تو یه قاتلی.دوستامو ازم گرفتی.تو ریموس و تانکس رو درست بعد از تولد پسرشون کشتی.فرد ویزلی خیلی برای مردن جوون بود
رو کرد به طرفدارانش و گفت:اما نگران نباشید.بعد از مرگ والدمورت همشون رو زنده میکنم.بعد گفت:مامان بابا آقای ویزلی برای اولین بار تو عمرم باید یه طلسم مرگبار نابخشودنی رو به کار ببرم شما کمکم می کنید؟گفتن:البته هری.هر ۴ نفرشون داد زدن:آوداکداورا! والدمورت تجزیه شد و علامت مرگخوار بودن از رو دست مرگ خوار ها پاک شد.اونا صبر کردن که تجزیه شدنش تموم شه.بعد هری دوید طرف پدر و مادرش و اونا رو بغل کرد و با گریه گفت:خیلی خوشحالم که شما اینجاین.تمام عمرم آرزوم بود که شما رو ببینم و بغل کنم.
جیمز و لیلی گفتن:آروم باش هری.آروم باش.ما دیگه پیش تیم.دیگه هیچ وقت تنهات نمیزاریم.بعد هری از پدر و مادرش جدا شد و دید که رون و هرمیون دارن با تمام سرعت به سمتش میدون و وقتی رسیدن پریدن بغل هری و گفتن:هری.ما رو ترسوندی.جیمز و لیلی گفتن:هری اینا کین؟هری گفت:مادر، پدر.اینا دوستای منن رون و هرمیون.رون هرمیون این دو نفر هم پدر و مادر منن.جیمز و لی لی پاتر.هرمیون و رون گفتن:سلام آقا و خانوم پاتر.لیلی و جیمز گفتن:سلام بچه ها.رون و هرمیون گفتن:راستی هری منظورت از اینکه همه رو زنده میکنم چی بود؟هری گفت:خودتون بیاین تا ببینین.
(از زبان هرمیون) هری رفت تو سرسرا ی بزرگ و فرد رو پیدا کرد کنارش زانو زد و چوبدست شو به سمت سینه ی فرد گرفت و گفت:اکسپکتو لیونیوم.و یه نور ابی از چوبدست هری اومد بیرون و رفت طرف قلب فرد بعد از ۵ثانیه فرد چشاشو باز کرد و گفت:ممنونم هری واقعا ممنونم.رون گفت:هرمیون برو خونوادمو رو بیار و خودش رفت و فرد رو بغل کرد من بعد از ۵دقیقه با مالی و آرتور بیل و فلور چارلی و جرج و جینی برگشتم و رون رو در حالی داشت با فرد گل میگفت و گل میشنید دیدم خانواده ویزلی ها دویدن بغل فرد و جرج گریه میکرد.
دیدم هری هم کنار پدر و مادرش وایساده بود و به اونا نگاه می کرد و گفت:مامان.فکر کنم خاله پتونیا از دیدنتون خوشحال شه.اخه وقتی داشتن از اون خونه میرفتن بهم گفت(فقط تو اون شب پدر و مادرت رو از دست ندادی منم خواهرم رو از دست دادم)و طوری این جمله رو میگفت که معلوم بود دلش می خواد شما رو برای یه بار دیگه هم که شده ببینه.نظرتون چیه بعد از اینکه هاگوارتز و خونه خودمون و سیریوس رو سروسامون دادیم بریم ببینیمشون؟لیلی گفت:البته هری چرا که نه؟بعد هری رفت و تمام مرده ها رو زنده کرد و قبل از همه ریموس و تانکس رو.
ریموس تا جیمز و لیلی رو دید داد زد:جیمز!لیلی!شما زنده اید و دوید طرف جیمز و اونو بغل کرد و با لیلی دست داد.جیمز خندید و گفت:ریموس!مهتابی!رفیق قدیمی من!خوشحالم که دوباره میبینمت.تانکس اومد جلو و پرسید:ریموس دوستاتو معرفی نمیکنی؟ریموس گفت:نیمفادورا اینها پدر و مادر هری هستن جیمز و لیلی پاتر.جیمز لیلی ایشون هم نیمفادورا تانکس لوپینه همسر من.جیمز و لیلی گفتن:خوشبختیم.جیمز گفت:ریموس بهت تبریک میگم.شنیدم پسر دار شدید.اونم گفت:درست شنیدی.هری برگشت پیش اونا و گفت:سلام ریموس.سلام تانکس.ببینین کی اینجاس و تد پسر ریموس و تانکس رو آورد پیششون و داد بغل ریموس.
اونا گفتن:ممنون هری،به لطف تو ما الان یه خونواده ایم.هری گفت:خواهش میکنم.من که کاری نکردم.ریموس گفت:هری میشه پدر خونده تد بشی؟هری گفت:البته ریموس باعث افتخارمه.حال لیلی بد شد و گفت:جیمز!این امکان نداره!هری پرسید:چی امکان نداره؟لیلی و جیمز گفتن:هری تو داری برادر دار میشی!چشای هری گرد شد و گفت:دارین شوخی میکنین؟لیلی و جیمز گفتن:جدی میگیم.هری پدر و مادرش رو بغل کرد و گفت:واقعا بابت این خبر خوشحالم.
دراکو مالفوی اومد پیش هری و گفت:هری!من بابت بد رفتاری های این چند سال واقعا متاسفم و ممنونم که منو گویل رو نجات دادی و دستشو دراز کرد.هری گفت:ایرادی ندارد دراکو.خواهش میکنم و با دراکو دست داد.دراکو گفت: خوشحالم که الان پدر و مادرت پیشتن.جیمز و لیلی گفتن:هری معرفی نمیکنی؟هری گفت:پدر مادر این دراکو مالفویه پسر لوسیوس و نارسیسا مالفوی و الان جزو دوستای من محسوب میشه.دراکو این دونفر هم پدر و مادرم هستن.دراکو گفت:از آشنایی با شما خوش بختم آقا و خانم پاتر.
اسلاید اضافه جهت کرم ریزی.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
این قسمت هری مسیح میشود 😂😂👍🏻
پس سوروس چی 😢
خب من ادم رکیم و خیلی داستانتو دوست نداشتم ولی چون میدونستم براش زحمت کشیدی لایک کردم
داستانم لایک شد داستانم لایک شه
چشم