یه داستان دیوونه وار هری پاتری
(از زبان جینی)
ولدمورت نعره میزد:هری پاتر مرده.هری پاتر مرده.هری پاتر مرده!یهو یه نور نقره ای ظاهر شد و دو نفر روی زمین پدیدار شدند.اونا کسانی بودن که ۱۶ سال قبل مرده بودند.تا پدرم آرتور ویزلی اونا رو دید نعره زد:امکان نداره!جیمز!لیلی!شما...شما زنده این! جیمز گفت:سلام آرتور.درسته.ما زنده ایم.الان وقت حرف زدن نیست.وقت انتقامه.آرتور گفت:شما دوست منین منم بهتون کمک میکنم و دوید پیش اونا
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
این قسمت هری مسیح میشود 😂😂👍🏻
پس سوروس چی 😢
خب من ادم رکیم و خیلی داستانتو دوست نداشتم ولی چون میدونستم براش زحمت کشیدی لایک کردم
داستانم لایک شد داستانم لایک شه
چشم