
ناظرررر منتشرررر😐❤💚💙💖💜💛
Marinet❤: آدرین: مرینت؟ مرینت؟ مرینتتتتت؟؟ .... آروم پلک زدم و چشمامو باز کردم: هوی چته وحشی / آدرین: بلند شو رسیدیم / مرینت: جدا؟ چه زود.. ولی من هنوز خوابم میاد / آدرین: مرینت ۶ ساعته تو هواپیماییم و تو هر ۶ ساعتش رو خواب بودی و شونه بدبخت من ترکید خانم خانما😑 / مرینت: خیلی خب بابا / آدرین: بلند شو پیاده شیم همه رفتن..... بعد یه خواب عالی رو شونه های آدرین کش و قوسی به خودم دادم و خمیازه کشیدم... بلند شدیم و از اون قسمت بالایی هواپیما (همونجا ک توش چمدونارو میزارن اسمشو نمد😐) کوله هامون رو برداشتیم و رفتیم پایین.. از محوطه باز به داخل فرودگاه رفتیم... آدرین: خب حالا چیکار کنیم؟ / مرینت: به نظرم امم.. یکمی استراحت کنیم چطوره؟ / آدرین: مرینت تو که کلا خواب بودی😑.... پاهامو بلند کردم تا باهاش هم قد بشم، زل زدم تو چشمش و گفتم: خواب توی وسایل نقلیه بیشتر ادمو خسته میکنه... اینو همیشه یادت باشه😏 / آدرین: 😐خیلی خب.. پس استراحت میکنیم.. بیا بریم اونجا روی صندلی بشینیم..... باشهای گفتم و همراهش رفتم... نشستیم... آدرین شروع کرد ور رفتن با زیپ کیفش و هی باز و بستش میکرد... منم چند دقیقهای مردم رو نگاه کردم که با چه سرعتی از این طرف به اونطرف میرفتن.. چمدون هارو میگرفتن و میدویدن... میدویدن برای زندگی که ارزششو حداقل برای من یکی از دست داده... هر کدوم هم صددرصد داستان زندگی خودشون رو دارن... مشکلانت و سختی های خودشون... من هم داستان خودم رو دارم... فکر نمیکنم از مال من عجیب تر هم داشته باشیم... داریم؟!
آدرین با تعجب به من نگاهی کرد و با لحن خاصی گفت: هوم.. چی شده موش کوچولو تو فکری؟ / مرینت: امم.. نه.. یعنی آره.. خب راستش دارم به این آدمای عجیب نگاه میکنم / آدرین: عجیب؟🤔 / مرینت: آره... تمام تلاششونو میکنن که زندگی رو با چنگ و دندون حفظ کنن.. زندگی که ارزشی نداره... یه روز میاد و یه روزی هم میره.. به نظر من مرگ جالب تره / آدرین: دفعه اخرت باشه از مرگ حرف زدیااا... درسته زندگی عجیبه.. آدماش عجیب ترن... ولی ما آفریده شدیم تا برای زندگی بجنگیم... / مرینت: نفس کشیدن که زندگی نیست.. / آدرین: اره درسته.. ولی تو هنوزم ناراضی هستی؟ چون من نیستم... / مرینت: منظورت چیه / آدرین: از بودن با تو لذت میبرم.. وقت گذروندن باهات جالبه... حرفات، کارهات، نگاهت.. همشون منحصر به فرد هستن.... خودشو بهم نزدیک کرد و دوتا دستم رو گرفت... لپام بدجوری سرخ شد... ادامه داد: چون خود توهم منحصر به فردی موش موشک😉.... لبخند زدم... اما بعد فهمیدم افتادم تو تله ی کثیفش😑 برای همین سریع دستم رو کشیدم عقب و گفتم: اوق... ادرین دیگه ازین حرفای احساسی نزن حالت تهوع میگیرم😶 / آدرین: واا خدا شفا بده.. بریم؟! / مرینت: آره آره بریم فقط دیگه ازین حرفا نزن🤢 / آدرین: خیلی خب توهم.. پاشو پاشو بریم بدو.. (نکته: خب دیگه اینا الان با آژانس فرودگاه میخوان برن خونه بابای آدرین تو لندن..)
Rechard🖤: از اون روزی که پسرم رو کشتم... خواب و خوراک دیگه برام نمونده... حالم خیلی بده.. اون تنها کسی بود که داشتم.. اه لعنتی.. قسم میخورم که مرینت رو دوباره پیدا میکنم و میکشم... ایندفعه اون پسره نمیتونه جلومو بگیره... هیچکس نمیتونه😠 انقدر بدشانسم که حتی نمیتونم برم سر قبرش.. البته که طبق چیزایی که نوچه هام میگن هنوز تو کاربردشکافیه... یهو یکی در زد... ریچارد: کیههههه😡 / 👤: قربان امم.. خبر آوردن که مرینت با اون پسره رفتن لندن... / ریچارد: چیییی؟ برای چی باید برن اونجا؟ / 👤: قربان فکر میکنم پسرتون بهشون گفته که پدر و مادر مرینت اونجان.. حتما رفتن پیداشون کنن / ریچارد: ای لوکای بوقق... پسره بی عقل خنگ جوگیر... دستم بهت برسه.. که یادم اومد پسرم مرده.. ادامه دادم: همین الان افرادو جمع کنید، نباید بزاریم تام و سابین رو پیدا کنن😡 / 👤: چشم قربان.... بلند شدم و با عصبانیت تمام رفتم سمت 👤 و یقهاش رو گرفتم: اگه اینبار اشتباهی بکنید، به سیخ میزنم میدم سگای کوچه بخورنتون فهمیدی یا نههههه😡 / 👤: بب..بله قربان.... هولش دادم و پرتش کردم بیرون... با مخ رفت تو دیوار... اه اه یه مشت بی عرضه خنگول... خودم باید همه کارهارو بکنم... آن چنات دادی زدم که احتمالا پشم همشون میریزه: جمع کنید میریممم لندننن😡 ،.... (نکته: ببینید، اون گاراژی که آدرین توش سم خورد وو.... در حقیقت یه محل قرار بوده... اما اینجا خونه ریچارده... در مورد اینکه چرا این همه نوچه داره هم میفهمید)
Adrian💚: تاکسی نگه داشت... پول رو حساب کردم و بعد از تشکر پیاده شدیم... همونطور که به دور شدن ماشین نگاه میکردم با شیطنت گفتم... آدرین: تا حالا چند تا پول تاکسی دادم؟🤔 / مرینت: اولیشه گدا😑 / آدرین: نخیر یه بارم با لوکا سوا.... حرفم رو خوردم.. اه چرا اسم لوکا رو اوردم...؟ مرینت با بغض نگاهی بهم کرد و سرشو پایین انداخت... آدرین: متاسفم... / مرینت: نه.. تقصیر تو نیست که🙂 ،..... حس کردم خیلی ناراحته؛ دستم رو زیر چونش گذاشتم و آروم سرشو بالا گرفتم... آدرین: هی مرینت، اگه ناراحتی اشکالی نداره گریه کنی😉 ،... همونطور که سعی داشت بغضشو بخوره با عصبانیت و البته سرعتی بیشتر از نور گفت: نخیررر من گریه نمیکنممم هیچوقت هیچوقت اصلانم عصبانی و ناراحت نیستم حالم خیلی خوبه به کمک توهم هیچ نیازی ندارم به کمک هیچکس نیاز ندارم من نمیخوامم گریه کنم حالم عالیه عالیم عالیم فقط میخوام بمیرم اثلانم برام مهم نیست فهمیدیییی😭 (بچم عقلشو از دست داد😐) ،... و بعد قطره های اشکش شروع به باریدن کردن... ای لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود... آدرین: آروم مرینت آروم... نفس عمیق بکش...، دستم رو بردم سمتش اما بی درنگ دستمو پس زد: نمیخواممممم😭 / آدرین: درک میکنم ناراحتی اما ما اینجاییم که درستش کنیم پس انقدر غصه نخور... / مرینت: اون مرده🙂 / آدرین: اما شک ندارم روحش هنوز اینجاست.. اون کنارته مرینت.. هیههههه مرینتتتتت😨 / مرینت: چیه؟😒😭 / ادرین: یادته لوکا چی گفت؟ / مرینت: انقدر منو یادش ننداز
آدرین: نه نه مرینت... لوکا گفته بود... *فلش بک* لوکا: من.. همیشه عاشقت بودم.. و به آدرین.. حسودیم میشد.. *پایان* چشم جفتمون گرد شد😳 یعنی چی که به آدرین حسودیم میشد؟ این چه معنی داره؟ من که فقط یه مدت کوتاهیه با مرینتم.. (آیا میدانستید نیم ساعته وسط خیابون وایسادین زر میزنین😐) مرینت اشکاشو پاک کرد و گفت: این یعنی چی؟ / آدرین: واقعا نمیدونم😟 / مرینت: به نظرم پدر و مادرت خوب میدونن / آدرین: تقریبا میشه گفت باهات هم نظرم / مرینت: احتمالا عموم هم میدونه / آدرین: اینم موافقم / مرینت: و پدر و مادرم که حتما باید بدونن... / آدرین: اینو خیلی موافقم / مرینت: عههه توهم هی موافقم موافقم در آورده / آدرین: ببخشید😅 / مرینت: خیلی. خب نقشه عوض شد.. میریم یکم استراحت میکنیم و برمیگردیم پاریس / آدرین: چرا؟! / مرینت: چون پدر و مادرت همه چیزو میدونن / آدرین: نمیتونیم برگردیم... تازه اگرم برگردیم امکان نداره حرف بزنن.. میپیچونن / مرینت: اینجا راهی از پیش نمیبریم / آدرین: چرا خب پیداشون میکنیم... اصلا از پلیس کمک میگیریم / مرینت: چقدر خنگی... چجوری کسایی که حتی اسمشونو نمیدونیم پیدت کنیم؟ / آدرین: هعی خدا دیوانم کردی بچه... پس چیکار کنیم؟ / مرینت: فعلا بیا بریم تو پام شکست.. / آدرین: اوکی بریم... رفتم در رو با کلیدی که پدرم داده بود باز کردم و رفتیم داخل... تا حالا اینجارو ندیده بودم.. چون اصلا انگلیس نمیام... عجب جای خفنیه😻
Marinet❤: یه خونه خیلی بزرگ... خیلی خیلی بزرگ... یه حال با مبل و فرش و تلویزیون وو... آشپزخونه و البته یه طبقه بالا با ۴ تا اتاق😐 چه خبرههه.... پرده های سفید و پنجره های دودی... فضای خونه انقدر باز بود که یه لحظه فکر کردم تو بیابونم😐 آدرین: مرینت؟ / مرینت: بله / آدرین: ببینم آشپزی بلدی؟ / مرینت: هی.. یه چیزایی.. چطور؟ / آدرین: واسه اینکه گشنمه / مرینت: خو الان زنگ میزنم رستوران مرغ حنایی / آدرین: فکر نکنم از پاریس بیان اینجا😒 / مرینت: اووه اصلا یادم نبود فرانسه نیستیم😅 / آدرین: تو آشپزخونه مواد غذایی هرچی بخوای هست... بپر یه چیزی درست کن بخوریم.. یکمم خجالت بکش نینو آشپزی بلده تو.. / مرینت: خیلی خب خیلی خب.. الان میرم یکاریش میکنم.. / آدرین: عا باریکلا بجنب / مرینت: دستووور نده هااا ،... با بی میلی رفتم تو اشپزخونه... اخه ادم عاقل من اشپزیم کوج بید؟ آدرین: اهم اهم... داری فکرتو بلند بلند میگی😑 / مرینت: ها؟ چی؟ کی؟ من؟ جرر نه بابا من اشپزیم فول فوله باور کن جان تو😅 / آدرین: بیا برو بیا برو بیرون بزار خودم درست میکنم / مرینت: مگه بلدی / آدرین: نه / مرینت: 😐خودم یکاریش میکنم ،... در یخچال رو باز کردم.. خب چی درست کنم؟ امم... نودل چطوره؟😋 اتفاقا آمادشم هست.. کاری نداره میندازی خودش درست میشه... در تکتک کابینت هارو باز کردم تا قابمه پیدا کنم... نودل هارو انداختم تو آب جوش و شروع کردم نمک زدن... اما کلا یادم رفت و همینجوری فقط نمک میزدم😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی بودددددد
چالش : اهم فاطمه امیددهنده وارد میشودددددددد😂👌🏻😅😎ببین اجو تو بهترینی داستانت عالیه اشکال نداره که هیجانی نیست درواقع داستانت درست مثل خودت فوقالعادس✨🙂❤
مرضیه خانوووووم لوسسسسسس💔✌🏻😐
شوخی کلدم نالاحت نسی💔😞❤❤❤❤❤
عالیــــــ بود عسلکمـ❤
ج چ: تو خیلی قشنگی، کیوتی، مهربونی، بانمکی، خیلییییییییی تو دل برو هستی❤❤❤❤❤✌🏻
حالاااااا🙌🏻😁
زیاد پارت بزار وگرنه...💔🙌🏻
خودت باید بودونی😐✌🏻
💣💣💣💣💣💣👡👡⚰️⚰️🥊🥊🥊🥊
ای بابا پس بعدی چی شددددددد
گذاشتم بی بخون
سلام عالی بود آجی نه عیبی نداره که هیجانی نیست ج چ:اوممممم البته به دروغ عمرا قربون صدقت برم ولی به راست میتونم بگم که از اینکه با آجی خوب و عالی ای آجی شدم خیلی خوشحالم تو اولین آجی من هستی 😘️ و رمان های قشنگی مینویسی ، گرچه فکر میکنی رمانات بعضی وقتا چون هیجانی نیست یک جوریه ولی در واقع رمانات عالین 😍 فعلا😊
مرسی اجی❤
اجی توهم یکی از بهترین اجیامی خیلی دوستت دارم قربونت برم مرسی🙃😻💜
خواهش میکنم ممنونم آجی;-)
چ انلاینم هس😂😐
بلی بلی من آنلاینم😂
عالی
چالش: نمدونم چی بگم بهت من خودم سه سال تمام با کسی جز مامان بابام حرف نزدم
ممنون...💚
اوهوم.. درکت میکنم..!
اوکی دلم برات سوخت 🥺 هر چند درکت میکنم خودمم حال خوبی ندارم 🙂 خوبی گلم ( چرا احساس میکنم زیاده روی کردم ؟ ولش ) ؟ حالت خوبه ؟ من خیلی داستاناتو دوست دارم گلم 😘 یاااا خدااااااااااااا 😨
میدونم الان میگید چی شد این بالا خر ما همیچین پرید لوستر هنوز داره تکون میخوره یک دقیقه قلبم واستاد 😨
حیح... اره اره خوبم عالیم... مرسی عزیزم اجی قشنگم💖💖💖
خخخ😄😅
یک چیزی جالب بگم ؟ نه
خیلی خوب خودت خواستی ولی از اونجایی که اون موقع برعکس بودم میگم 😉
من حواسم نبود اومدم تو پروفایل این خر بعد پارت ۲۱ رو که دیدم گفتم پای نویسنده چه خوب شده حالا نگو خواندنش حسابی ذوقم کور شد
نمیدونم چرا فاصله دادم ولی میخواستم بدونم اینهمه آدم فاصله میدن چی میشه ؟ 🤔
واووو خدا چر منو میخندونید میخوام دپ باشم😂😐😔
خندیدی ؟ ولی من نگفتم بخندی
ولی مح خندیدم😐 خب باشه نمیخندم گریه میکنم چیطوره؟😐😭😂
😂😂 باو راحت باش
آخه نکاه کن همسایه ها چقدر خر شدن ! منم همین میپرم پشم های همسایه پایینیمون بریزه
نکن همسایتون گناه داره عه😂😂
اصلا نداره تازه یکبار بهم دروغ گفته 😠
چ ج :بهتتتترریییننن نننوووییسسنننددهه دااااسسسستتتتتتتااااااننننننییییی
(از نظر من)
عالی بود
پارت بعد😑
ممنون از اینکه با اینکه پسری انگیزه دادی😁❤🙏
خوب انگیزه دادی چون اگه مث اجیام انگیزه میدادی اونوقت پخپخ😐🔫
این *پارت بعد* باید ته پیام همتون باشه دیگه نباشه نمیشه؟😂
خواهش
متاسفانه بله
عالیییییی بود اجیییییی بهترین داستان دنیییا😍😍😍🥺
مرسی بهترین اجی دنیا😍🥺 (این دیالوگو ب همتون یه بارو گفتم😐😂)