

سعی کردم با اعتماد به نفس به نظر بیام و محکم قدم برمیداشتم اما تو دلم همش فکرم این بود که اگه نقشم کار نکنه چی؟ از اونجایی که دفعه قبل فهمیده بودم اتاق آدرین کجاست بدون اجازه و وقت گرفتن شیک و مجلسی رفتم سمت اتاقش و دو تقه به در زدم و بی اینکه منتظر جواب شم رفتم داخل و با نگاه آدرین و یه مرد تقریبا میانسال مواجه شدم. آدرین که از دیدنم تعجب کرده بود با ناباوری به مرد روبروش گفت: خیلی عذر میخوام. این واقعا مهمه میشه ازتون خواهش کنم بعدا راجب این موضوع صحبت کنیم؟ مرده سری تکون داد و گفت: هرجور راحتی. بعدا میبینمت و رفت. آدرین چشمش دنبال اون مرد رفت و وقتی از بسته شدن در مطمئن شد نگاهش و از در چرخوند روی من و از جاش بلند شد. خیلی ترسیدم و خواستم به عقب برم اما سریع خودم و حفظ کردم و با ذکر آروم باش مرینت. اون آدرینه و کاریت نداره توی دلم، سر جام بی حرکت ایستادم، از افکارم بیرون و اومدم و بی توجه به عرق نشسته روی شقیقه و پیشونیم به آدرینی که داشت به سمتم میومد نگاه کردم. ظاهرا چشمای مضطربم کار خودش رو کرده بود چون آدرین گفت: 1یاد بگیر ازم نترسی... و 2 ... منتظر حرفی از جانبش بودم که یهو توی آغوش گرمش فرو رفتم. و آدرین حرفش رو اینطور ادامه داد: ترکم نکنی! یه دقه وایسا ببینم. اون الان داره بهم میگه چرا ترکش کردم؟؟ آقا یادش رفته باعث و بانی رفتنم کی بود و یا خودش و زده به نفهمیدن؟ من که اگه بهم اجازه میدادی تا صد سال دیگه هم توی بغلش شوک زده حرکتی انجام نمیدادم و فقط فکر میکردم، پس خودش از بغلش بیرونم اورد و گفت: باورم نمیشه این تویی. واقعا برگشتی. این حرفا رو با مظلومیت و حالت خاصی میگفت. مرینت: فکر کنم قبل از این 3 بار دیگه هم ملاقات داشتیم و... یهو با فهمیدن سوتی ای که دادم ساکت شدم. آدرین: 3بار؟ تا جایی که یادم میاد 2بار ملاقات داشتیم که یه بار آلیا بردت و یبارم خودت فرار کردی! برای اینکه فراموش کنه چی گفتم، گفتم: هی من فرار نکردم گفتم که قرار کاری داشتم. آدرین: جدی؟ آخه فکر کردم سعی داری بپیچونیم. مرینت: ببینم اگه میخواستم بپیچونمت چرا الان با پای خودم اومدم اینجا؟ آدرین: منطقی بود. از این حالتش خندم گرفت ولی لبم و گاز گرفتم و گفتم: نمیخوای دستت و برداری تا من بتونم تکون بخورم؟
آدرین: اوه. درسته و کمی ازم فاصله گرفت. مرینت: پس... هردو بعد از 2 سال ملاقات بر خلاف خیلی از مردم، هیچ حرفی نداشتیم که بگیم. آدرین: اممم... آ.. خب میخوای صحبت کنیم؟ و به صندلی اشاره کرد. مرینت: حتما. آدرین روی صندلی خودش پشت میز نشست و منم جای اون مرد روبروش. آدرین: میشه یه توضیح کامل بدی؟ مرینت: از؟ (به معنی از چه چیزی؟) آدرین: خب فکر کنم اون کسی که بی دلیل و حرف عشقش رو ترک کرده و رفته، بعد از گذشت دو سال توی دیدار دوباره باید توضیحاتی داشته باشه که چرا رفته و چه اتفاقی براش افتاده و... ، میدونی که. مرینت: منظورت رو میفهمم اما ترجیح میدم راجبش صحبت نکنم. یه تای ابروش رو بالا داد و گفت: مطمئنی دوست نداری من بدونم چی شده؟ زیر لب گفتم: تو بهتر از هرکسی میدونی چی شده. آدرین: واقعا؟ ولی من که چیزی نمیدونم. وااات د... 😐 این بشر چه گوش تیزی داره. از کجا شنید من چی گفتم. اهههه حالا بیا و جمعش کن😐. آدرین: هوم؟ من چیزی نمیدونم، آگاهم میکنی آیا؟ مرینت: حالا من یه چی گفتم ولش زیادم مهم نی. شابد بعدا خودت کشف کنی چی میگم. آدرین: باشه هر چی تو بگی. اتاق برای چند دقیقه توی سکوت محض فرو رفت و هردو درو دیوار رو نگاه میکردیم. مرینت: اممم فکر کنم وقت... وقت رفتن باشه. آدرین: خب... فکر میکردم بعد این همه مدت، حالا که همدیگرو دیدیم دوست داشته باشی کمی باهم وقت بگذرونیم.
مرینت: اووو... خب... باشه من فقط فکر کردم زیاد از دیدنم خوشحال نشدی... آدرین:چرا همچین فکری کردی؟ حوصله نداشتم پس چیز کشداری نگفتم. مرینت: راستش خودمم نمیدونم. بلند شد و گفت: خیلی خب، میخوای کمی قدم بزنیم؟ مرینت: اوم فکر خوبیه و پشت سرش راه افتادم و از اتاقش بیرون رفتیم که صدایی اومد. آلیا: اهم اهم. همونطور که داشتم میرفتم برگشتم سمتش و به پشت قدم برمیداشتم. با دیدن قیافش حرفش رو گرفتم و به نوشته ی روی لباسم «جاست فرند» اشاره کردم، زبونم رو براش در اوردم و دوباره با آدرین همقدم شدم و از شرکت خارج شدیم. همینطور که قدم میزدیم آدرین سر بحث رو باز کرد: خب، دوست داری از اینکه کجا رفتی تعریف کنی؟ مرینت: راستش و بخوای من جاهای زیادی رفتم. شروع کردم با انگشت شمردن: ترکیه، آمریکا، آلمان، ایران، انگلستان، چین، کره، برزیل و... آدرین: هوم... به نظر جالب و هیجان انگیز بوده. مرینت: آره همینطوره، خیلی عالی بود. با رسم و رسومات زیادی آشنا شدم و خاطرات زیادی ازشون دارم. آدرین: من تا حالا چین رفتم. دوست دارم از زبون توهم بشنوم اونجا رو چجوری توصیف میکنی؟ مرینت: چین؟ جز اون غذاهای اجق وجق و چوبای اجق وجق تر از اون، هیچی و مثلا اوق زدم. آدرین خندید و گفت: چرا؟ مرینت: آخه کی میگوی خام میخوره؟ واقعا خیلی بده. آدرین: این رو قبول دارم ولی واقعا مردم خوب، خونگرم و با ادبین. مرینت: اون که آره ولی اگه شکم نپسنده من رو حرفش حرف نمیزنم🙂🤗. با این حرفم آدرین شروع کرد به خندیدن. اشک بود که از چشای آدرین میبارید و من که نظاره گرش بودم و از دیدن این خنده ها بعد این همه مدت، احساس عجیبی پیدا میکردم و چیزی ته دلم رو چنگ میزد و احساساتم دوباره زنده میشد و احساس میکردم دوباره و دوباره در مقابل آدرین همون دخترک ضعیفم. آدرین خنده رو تموم کرد و با پشت دست اشکای گوشه چشمش رو پاک کرد. مرینت: فک کنم چنان چیز خنده داری هم نبود مگه تا حالا سلطان شکم رو ندیدی. آدرین حالت چهره ش عوض شد و گفت: شادی و خاطره خوب زیادی ازت به یاد ندارم که برام عادی باشه. از این حالتش دلم گرفت. روم رو برگردوندم و گفتم: خب حق داری که من رو فراموش کنی. شونه هام رو گرفت و به سمت خودش برگردوندم و توی چشام نگاه کرد. نگاهم رو ازش دزدیدم که گفت: نگاهم کن. نگاهم و به سختی به چشماش دوختم و منتظر شدم. آدرین: من گفتم فراموشت کردم؟ وقتی دید فقط به چشماش نگاه میکنم و چیزی نمیگم گفت: هوم؟ من همچین حرفی زدم؟ سرم رو به معنی نه تکون دادم. آدرین: خودت خوب میدونی منظورم چیه و میدونم که توهم مثل من دوست نداری به خاطر بیاری. پس لطفا بیا دوباره به اون زمان برنگردیم و حالا که میتونیم، کنار هم خوشحال باشیم.
ین لحن حرف زدنش و این چهره ی آشفتش خیلی اذیتم میکرد، مثل قدیم. انگار زندگی برای ما دوتا نمیخواد متفاوت باشه و یه چیزی سرنوشت ما رو به غم و ناراحتی گره زده. دارم چی میگم من که الان خوبم. اون داره خودش رو اذیت میکنه، در ضمن من و اون دیگه ما نیستیم. مرینت: ببین، من میدونم سختی های زیادی کشیدیم؛ اما تو به خواستت رسیدی. پس دیگه مهم نیست، مگه نه؟ تو الان خوشحالی. اون خاطرات رو فراموش کن. به راحتی در حالی که خودم توی اون خاطرات شنا میکردم داشتم به آدرین میگفتم فراموش کن و این یه جورایی خیلی مسخرست. انگار حرفام تاثیری نداشت و اون تو حال و هوای خودش گفت: من بابت اینکه تورو خیلی تحت فشار قرار داده بودم متاسفم و نمیتونم زمان رو به عقب برگردونم تا بعضی چیزایی رو که الان به عنوان درس عبرت به یاد دارم درست کنم، یا چیزی رو تغییر بدم. فقط میتونم با از نو شروع کردن و فکر نکردن به گذشته برای هردومون جبران کنم و همون کسی برای تو باشم که میخوای. مرینت: من... ادامه ندادم. نمیدونستم چی بگم. یعنی اون واقعا پشیمونه؟ نه اینطور نیست اون از من سو استفاده کرد و من نباید دوباره گول بخورم. نباید انقد ساده باشم. من تاوان قلب شکستم، انتقام این آدم سنگ رو ازش میگیرم. آدرین که دید حرفی نمیزنم و توی فکرم گفت: ببین، میدونم امروز خیلی عجیب بود. من هم انتظار این رو نداشتم اما بیا زیاد بهش فکر نکنیم. باشه؟ مرینت: موافقم. توی این نیم ساعت انقدر گیج شدم که نمیتونم به چیز دیگه ای فکر کنم. اگه مشکلی نیست این دیدار رو اینجا تموم میکنم، من میرم یکم استراحت کنم. آدرین: دفعه بعد چه زمانی میبینمت؟ مرینت: نمیدونم. آدرین: خب... شمارم رو که داری؟ مرینت: نه. ابروهاش بالا رفت. آدرین: تایم و فکر آزاد داشتی، بیا شرکت من همیشه هستم. توی دلم گفتم معلومه هستی، باید باشی، بخاطر منه که توی اون شرکت جا داری. افکارم رو دور کردم و گیج و منگ گفتم: بسیار خب. میبینمت و سریعا از اونجا رفتم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
نه خدایی ایرانننننننننن !!!!!!!!!!!😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
عالی بودددددد😂
هدیههه من همین الان 6 رو تو صف بررسی دیدم سریع منتشرش کردم امیدوارم بشه :/
تنکس ولی حذفش کردم یه بار دیگه گذاشتم بررسی🤦🏻♀️😂
هدیه میگم عکس پروفایلت خیلی باحال بید میخوای کیو باهاش بزنی😀
ااا میدونی اتفاقا داشتم فکر میکردم تورو باهاش بزنم🙂😂😂 به دل نگیری، شوخیه😂🤦🏻♀️
میدونم بابا😂😂😂😂😂
داستانت مثل همیشه عالی😃 و اینکه یه تست میخوام بسازم اگه وقت کردی و منتشر شد بیا توش بهت خبر بدم وقتی منتشر شد یا نه؟اخه میگم شاید وقت نداری😊
مرسی عزیزم🙂🧡
آجی باورت میشه قبل اینکه بیام تست خودم و کامنتت رو ببینم رفتم توی پروفایلت و اون تستت رو دیدم 😂؟
😃💝💝💝
اما ربطی به ادرین نداره چون کت نوار در واقع پلگه💙💙💜ببخشید به خاطر اینکه کلی حرف میزنم🙂🙂
یه جورایی ولی من فکر میکنم کت شخصیت کامل آدرینه🙂 این چه حرفیه🙂💛
🙂💚💚💚💚💚دیگه🔥🔥❤️❤️❤️❤️❤️بهترین تجسمی❄️🥺🥺❄️❄️❄️❄️❤️❤️❤️❤️وقتی رفتی هیچکی جای تو رو پر نمیکرد💖💖💖🥺😍😍😍
هدیه ژون تلفدار ادلینی یا ملینت 😶دوست دالم بدونم من از یه طرف به خودم میگم ادلین گناه داره دلشو نشکون🥺از یه طرف هم میگم😐داستان اینجوری قشنگ میشه🤝🤣
اما نظرم در مورد میراکلس اینه که مرینت هر چی بگه حق داره😐🤣🤣دوست دارم مرینت دیگه ادرنی رو دوست نداشته باشه آه😐آخه چرا آدرین نمیفهمه خدااااا😞دیوانس🙂و به خاطر همین دلایل آدرین را دوست ندارم اما آدرین های داستان خودم با داستان تو رو خیلی میپسندم🤣🤣🤝🤝و همینطور دلم واسه کتی توی میراکلس میسوزه که لیدی باگ دوسش ندارم😞
همه به اندازه هم برام جذ.اب..ن اما بیشتر لیدی باگ و ریناروژ
اوهوم خیلی نایسن😂
😊❤️
گل گلابم داخل مسابقه بردی😃❤️❤️❤️میدانستی؟
عالی بوددددد💜🌟🍓😍
مرسیییی
عاااااالی بود نفس اجییی💕
مرسییییی عشق آجی🫂🫀