با کله افتادم وسط ماشین . بقیه اعضا هول شده بودند و هی ازم میپرسیدند خوبی؟ اروم سرمو آوردم بالا و با لبخند ترسناک نایلون گرفتم جلوشون و گفتم( بی زحمت این یه لحظه دست شما باشه .) نایلون ازم گرفتند . کامل بلند شدم و با لبخندی ترسناکتر از قبلی گفتم (کی اینکار رو کرد؟ )همه دستشان را روی یک مرد گردن کلفت گذاشتند . گفتم (آوا واقعا ؟ چه جالب.) بعد قیافم به طور ترسناکی جدی کردم و گفتم (از گردن کلفتایی مثل تو متنفرم) و با سرعت طوری که نفهمید نزدیک شدم و با لگد یکی زدم زیر چونش . و بعد با مشت زدم تو صورتش طوری که ۱ متر و ۱۶ سانتیمتر اونطرف تر پرتاب شد . (من خیلی دقیقم😏😎)بعد خیلی کیوت دوباره لبخند زدم و نزدیک ماشین بی تی اس شدم . ازشون تشکر کردم ، داشتم با شادی میرفتم که یک دفعه صدای شکمم بلند شد . با ناراحتی گفتم (همش تقصیر هینا و کاترینا هست .) اعضا رو به من کردن و گفتن( میای بریم غذا بخوریم؟ )با تعجب گفتم( اگه شیرینی هم باشه قبوله . ولی اول برم اینا رو بزارم تو ماشین و به یونهو بگم بره خونه ، اخه هوس پیاده روی کردم .)
رفتم نزدیک ماشینمون و نایلون گذاشتم و برگشتم پیش اعضا . وقتی اعضا داشتن به رانندشون میگفتن بره من دستم رو کردم تو جیب دامنم تا کارت رو پیدا کنم . که یک دفعه فهمیدم تو نایلون جاش گذاشتم . خب همونطور که حدس میزنید من بدم میاد به کسی بدهکار یا مدیون باشم پس تصمیم گرفتم تا اونا سرشون شلوغه اروم فرار کنم .
اروم با نوک پا هام داشتم در میرفتم که ناگهان یکی از اعضا به نام جیمین از اونور گفت (جایی تشریف میبرین؟) بقیه اعضا هم روشون به من کردن . هول شدم _ نه .. چیزه .... نمیتونم بیام . _چرا؟ _ آخه... آخه کیف پولم رو جا گذاشتم . یونگی نیشخند افتضاحی زد و گفت (اشکال نداره ما حساب میکنی) رومو برگردوندم و گفتم( نمیخوام) زبون در آوردم و سریع در رفتم .
ایییییی پام درد میکنه. خیلی راه رفتم . خسته شدم . من الان یونهو رو میخوام . رفتم و رو پله های پایین یه مغازه نشستم ، تو افکارم غرق بودم که یک دفعه دیدم یک سگ داره بهم نزدیک میشه . جیغ زدم و فرار کردم ولی سگه دنبالم میومد و پارس میکرد . رفتم اشتباهی داخل یه کوچه بن بست گیر کردم . (هیچ وقت مسیر یابیم خوب نبود .) اروم عقب عقب رفتم . داد زدن و کمک خواستنم هیچ فایده ای نداشت ، چون این کوچه خیلی دور افتاده و ساکت بود . دیدم سگه دهنش کف کرده و داره میاد نزدیک . ناگهان سایه یک نفرو حس کردم . چشمام رو باز کردم و دیدم اعضای بی تی اس جلومن . یک دفعه جیهوپ نزدیک سگ شد و نشست ، قیافش جدی بود . گفتم الان میگیره میکشتش . +اوا پنکیک اینجایی ؟ نمیدونی چقدر دنبالت گشتم شیرینم . پنکیک؟ شیرینم ؟ _ اون سگ توعه؟ + اره پنکیک سگ خوشمل منه . بلند شدم . دیگه رد داده بودم . اروم ولی ترسناک گفتم (گم شید . اینجا چیکار میکنید؟) گفتن (تو الان یواشکی اومدی تو خونمون بعد من باید جواب پس بدم؟) خونشون ؟ نگو که😱........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وی وییییییییییی برا منم ازین پنکیکا بخر:/برا اونا گزاشتی خب پ من چی؟ :/
عالی بود
همش هم کامنت میدمXD
عالی بود💜