
های اولین بارمه تست میذارم امیدوارم خوش تون بیاد
نکته:شما ایرانی هستید اما کره زندگی میکنید از زبان ا/ت: با صدای زنگ آلارمم که آهنگ لاو شات اکسو بود(اکسوال بودید) از خواب بیدار شدم چه خوبه با صدای بهشتی 9 تا فرشته ی آسمونی از خواب بیدار شی البته 12 تا(اینجا هنوز گروه 12 نفره است) ولی من آهنگ لاو شات رو گذاشتم آلارمم 3 تا از اعضا تو این آهنگ نبودن رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم برای صبحونه به همه سلام دادم و جواب هم گرفتم بابا:ا/ت کنسرت اکسو که گفتی امشب ساعت 7 کنسرت هست بلیط گرفتیم برات با ذوق پریدم بابامو بوسیدم ا/ت:میسی بابا صبحونم رو خوردم و با ذوق رفتم تو اتاقم
وایییییییی باورم نمیشه بلخره دارم میرم کنسرت اکسو باید به هانا بگم زود رفتم زنگ زدم به هانا هانا:سلام ا/ت:سلام هانا جونم خوبی؟ رها:مرسی ا/ت خوبم تو خوبی چیشده خوشحال به نظر میای😂😂 ا/ت:وای نپرس رها دارم میرم کنسرت اکسو امشب ساعت 7 رها:چه جالب منم ساعت 7 قراره برم کنسرت😍 ا/ت:واییییی واقعا؟ 😳 هورااااا بیا خونه مون با هم آمادع بشیم بریم رها:باشه
گوشی رو قطع کردم تا کنسرت 5 ساعت مونده بود منم صبر نداشتم رفتم حموم دوش گرفتم بعد رفتم 2 ساعت دور گوشیم بودم بعد هانا اومد 2 ساعتم با اون حرف زدم ا/ت:وایییییی هانا بلند شو یه ساعت وقت داریم آمادع بشیم بلند شدیم زود لباس پوشیدیم آمادع شدیم خوشگل کردیم 20 دیقه فقط آمادع شدیم بعدش تا رسیدیم سالن کنسرت 20 دیقه دوباره طول کشید و رفتم سالن کنسرت و نشستیم رو صندلی هامون 5 دیقه دیگه کنسرت شروع میشد
5 دیقه هم زود گذشت و بلخره 12 تا فرشته ی من و هانا یعنی ما اکسوالا اومدن رو استیج و شروع کردن به خوندن هانا خیلی ذوق کرده بود منم از خوشحالی و ذوق اشک تو چشمام جمع شده بود اشکام رو پس زدم تا بتونم درست ببینم شون
خیلی خوب می خوندن و می رقصیدن وایییییی مخصوصا سهونی😍
همیشه آرزوم بود که از نزدیک ببینم شون و حالا.... به آرزوم رسیدم😍 دلم می خواست زمان همین جا متوقف شه و من تا همیشه تو این لحظه بمونم اما نشد و زمان گذشت و کنسرت آرزوهام به پایان رسید
با اینکه با تمام شدنش غمگین شدم اما بهترین روز عمرم بود تازه یادم افتاد من و هانا خونه ی جدا از خانواده گرفته بودیم و قرار بود امشب بریم اونجا خونه اماده بود اعضا خداحافظی کردن و رفتن ما هم رفتیم خونه ی جدا مون
چون همسایه جدید بودیم می خواستیم یکی از همسایه ها رو دعوت کنیم خونه مون قرار بود خونه رو به رویی رو دعوت کنیم خوابیدیم و فردا بلند شدیم رفتم دم خونه رو به رویی که بهشون بگم امشب خونه ی ما دعوتن در زدم که در باز شد که باورم نمیشد یعنی اونا همسایه مون بودن
اینم از این پارت حمایت کنید راستی این رو 14 بهمن نوشتم نمی دونم کعی منتشر میشه
بااااای💜❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لاییییک
وری وری وری وری نایس😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
❤
عالیییی بود فقط یه چیزی لاو شات ۹ تا نیست ۸ تا میخونن😅😆
آها اوکی
مرسی که گفتی
ممنون از نظرت❤
قشنگ بود داستانت🤩
مرسی❤