
اصلا کامنت نزاریا😐لایکم نکن😐
ملودی:دختره ی ترسو فرار کرد.به دختره روی زمین کمک کردم بلند شه.گفتم:«سلام،خوبی؟چیزیت که نشده؟»_نه نه چیزیم نیست.ممنون که نجاتم دادی.+اسمت چیه؟_اسمم؟من می یونگ هان هستم.+سلام می یونگ من ملودیم._اسمت کره ای نیست.+میدونم داستانش طولانیه.راستی،چرا اون دخترا اذیتت میکردن._خب،اینم داستانش طولانیه.حس میکردم دارم با لونا حرف میزنم.دلم براش تنگ شده بود.جلوی گریه کردنم رو گرفتم و گفتم:«خب می یونگ،من دیگه باید برم.الاناست کلاسم شروع شه._اوه،راست میگی!کلاس منم الاناست که شروع شه!خداحافظ!
توی کلاس همه داشتن راجب دعوای امروز پچ پچ میکردن و وقتی من اومدم ساکت شدن.بعد معلم وارد کلاس شد و داد زد:«خانم ملودی،چرا همچین کاری کردی؟»+خانم من فقط داشتم از حق اون دختر بیچاره دفاع میکردم._به هر حال نباید توی بحثشون دخالت میکردی.منم با داد گفتم:«بحث؟داشت اون دختر بدبخت رو شکنجه میداد.اگه کل مردم دنیا بزارن در حق همه بی عدالتی بشه که دیگه جایی برای زندگی نمیمونه!حتی اگرم به خاطر این کار اخراج شم،هیچوقت از کاری که کردم پشیمون نخواهم شد.»معلم ساکت شد.مثل اینکه قانع شده بود.بعد گفت:«خب بچها،بریم برای مبحث امروز...
لایک کن برو بعدی❤
هیون کی:ملودی،خیلی عجیب و خاص بود.کاری کرد که معلم که کاملا مخالف دعوا بود قانع بشه ملودی کار بدی نکرده.حس عجیبی بهش داشتم.به طرز راه رفتنش،طرز صحبت کردنش،دستخط بدش،استایل عجیبش و طرز نگاه کردنش؛همشون خاص و عجیب بودن.هیچ دختری رو مثل ملودی نمیشناختم.دختر مرموزی بود.تقریبا هیچی دربارش نمیدونستم.تنها چیزی که میدونستم این بود که عاشق موسیقیه و یه خارجیه.که اصلا چیز زیادی نبود.
کل کلاس رو داشتم به ملودی نگاه میکردم.نمیدونستم چرا،فقط حس خوبی بهم میداد.یه حس غریب که تا به حال تجربه نکردم.یعنی این چه حسی بود؟اسمش چی بود؟جوابی برای سوالاتم نداشتم.
نظرت رو راجب داستانم توی کامنتا بگو😃بعدی میخوام یچیزی بگم و چالش داریم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من منتشرش کردم اگر دیدم یکی دیگه از پارتت توی صف هست من برات منتشر می کنم💖💖🔱🔱
ممنونم💖💜🌼🌷
عالی 🥺 نونا
ممنون🙏
داستانات عالینننننننن حتما ادامه بده😍
ج.چ:فکر کنم عاشق ملودی شده😂🥴💔
ممنون🙏
شاید😀
بعدی😍
هر روز یکی میاد بعدی ممکنه فردا یا امشب بیاد💜🌷
عالی
ممنون🙏