بنده با ورودی با افتخار انگیز بازگشتم (اصن چی گفتم)
شب شده بود من توی اون انبار بزرگ توی حیاط بودم یهو یه صدای خش خش اومد بارونم که اصلا بند نمی اومد مشعل های اطراف یهو خاموش شد
ترسیدمو چون دست و پام و دهنم بسته شده بود هیچ غلطی نمی دونستم بکنم (🦋🦋پیامممممم بازرگانییییییی🦋🦋) یکی از پشت بهم گفت: اسمت چیه؟ چرا اومدی اینجا؟
بهش هیچ جوابی ندادم یهو یه شمشیر بلند کنار گردنم رد شد(فقط رد شد زخم نشد😂) همون صدا بهم گفت جواب سوالمو بده منم گفتم باشه باشه فقط لطفا اینو ببر اونور
شمشیر رو ازم دور کرد و ماجرا رو بهش گفتم چرا اومدم اینجا و گفتم من دلم میخواد واقعا قاتل پدرو مادرمو پیدا کنم یهو منو بلند کرد
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
خماری داره منو میکشه
کی پارت بعد رو میزاری؟؟؟؟
گذاشتم منتظرم منتشر شه
دیدم رمانتو گزاشتی بغص کردم خیلی ذوق کردم😂❤❤❤😍
قلبانت
وایییی ترو خدا پارت ها رو زود بزار لطفا 🥺
چش حتما امشبم یکی میزارم
😭😭😭💔💔
از مناظر موندن واقعا بدم نیاد مخصوصا برای داستان های مورد علاقم ... داستان تو چهارمین داستان از شوگاست که واقعا ازش خوشم اومده 🥺💜
پارت بعد بزار لطفااا داستانت قشنگ
پارت بعد پلیززر
چش