عشق زندگی پارت ۶

عمه:(داره به کلارا و کاملیا اینا رو می گه)بچه ها شما باید کاری کنید که اون پسرا ع☆ا°ش×ق+ت%و$ن بشن و باهاشون ازدواج کنید و همه ی ثروت خانواده ی آگراست مال ما بشه😈😈😈.کلارا:چه نقشه ی خوبی.کارل(پدر کلارا و کاملیا):ها ها ها ها (م.ر.زززززز😐😐😐)کاملیا:ولی مگه ندید چطور به مرینت چسبیده بود.عمه:باید یه بلایی سر اون دختر بیاریم😏😏😏😏.ماریا:از اتاقم این حرفا رو شنیدم و با خودم گفتم:شما نمی تونید بلایی سر خواهر من بیارید اون از هر کولم خشن تره😂😂😂😂 و بازم رفتم تو گوشی.کلارا:آهای ماریا بیا واسم غذا بپز.ماریا:خیلی خب.

مرینت:لایلا ولمون کن.لایلا:نمی کنم.آدرین:مری بیا بریم لایلا بی ارزش تر از اینه که باهاش دعوا کنیم.آریا:خب آماده ای برای مشت و مال لایلا راسی؟(نیلا:بچه ها آریان می رفت جلو و لایلا می رفت عقب😁😁خلاصش کنم واستون.بچه ها:نه بذار آریان خودش بگه با لایلا چی کار می کنه.نیلا:خیلی خب😐😐😐)آریان:لایلا رو حسابی کتک زدم جوری که همه جاش خونی شده بود بعدش ولش کردم گوشه ی ساختمون ولی امیدوارم حداقل زنده باشه.

گوشی آدرین:دینگ دینگ.آدرین:بله‌؟...... :سلام دادش‌😈😈😈.آدرین:تو برادر من نیستی فهمیدیییییییی؟😡😡😡😡😡😡فیلیکسسسسسس😠😠😠😠😠😠😠.فیلیکس:هنوزم منو یادت هست نه؟😏😏😏یا خواهرتو؟😒😒😒آدرین:خواهر من توی ۳ سالگیم مرده فهمیدی😡😡😡😡😡؟فیلیکس:بیا صداشو بشنو. ....... :به حرفش گوش نکن این یه طله س 😠😠😠.آدرین:س.س.سلنا؟تویی؟خودتی؟تو خواهر مرینتی درسته‌؟مرینت:سلنااااااااا تو خودتی؟سلنا:آره من سلنام تو خودتی مرینت؟

مرینت:آره من خودمم. ....... :آدرین به حرفش گوش نکن😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠.آریان:آ....آ......آ...د.....د...ر....ر...ی...ی...ن...ن.ا😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰. آدرینا:آریان نجاتمون بدید😡😡😡😡😡😡😡😡😡.فیلیکس:حالا که صداشونو شنیدی ازت یه چیزی می خوام تا آزادشون کنم😈😈😈😈.مرینت و آدرین:چی😯😯😯😯؟فیلیکس:حلقه ی خاله رو می خوام آدرین👹👹👹👹👹👹(حلقه ی امیلی).آدرین:چییییییییییییییی🤣🤣🤣🤣🤣؟

فیلیکس:چیز خنده داری گفتم😤😤؟آدرین:پدر من اونا رو به هیچکس نمی ده مخصوصا اگر بگم تو می خوایش😂😂😂😂.فیلیکس:قراره از طرف خودت اونا رو بگیری نه از طرف من.کلارا:آخخخخخخخخخخخ دستم.مرینت:کلارا تو اینجا چیکار می کنی😡😡😡؟ کلارا:آدرین دستمو بریدم یه کاری کن.زویی:بیا اینجا.زویی:بفرما پانسمانش کردم.فیلیکس:تصمیم با خودته آدرین یا میاریش یا میمیرن.لایلا:آدرین تو تقاص کارتو پس میدی.

مرینت:آدرین لایلا رو برد بیمارستان بچه های کلاسم رفتن خونه بعد آدرین من و کلارا رو برد خونه و خودشون رفت خونه ی خودشون.آدرین:پدر😣😣😣😣......گابریل:بله🙂🙂؟آدرین:فیلیکس به من زنگ زده بود😣😣😣.خواهر مرینت و آدرینا رو هم گروگان گرفته بود😧😧😧😧.حلقه ی مادر رو می خواست تا آزادشون کنه💍💍💍.گابریل:از کجا می دونی راست می گه مگه خواهرت وقتی ۳ سالت بود نمرده بود🤔🤔؟آدرین:منم همینو می گفتم تا صداشونو شنیدم😣😣😣😣.آدرین:پدر.....(این داستان ادامه دارد)