مرینت خوب شده بود.یه روز داشت می رفت بیرون مامانش پرسید:کجا میری؟مرینت گفت :دارم میرم خونه ی ادرین.اخه باباش فوت کرده می خواهم بروم دلداریش.مامانش گفت:باشه دختر مهربانم.مرینت زنگ زد به الیا و گفت:سلام الیا می دونی پدر ادرین مرده؟الیا گفت:بله و خیلی ناراحتشم.مرینت گفت:منم.دارم میرم خونشون که دلداری کنم میای کمکم لباس خوب بپوشم و اماده بشم؟
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالیــــــــــــ
مرسی اجی جونم