
ناظررررررر منتشررررررر😐❤💚💙💜
Adrian💚: بدنم بدجوری سنگین بود... حال عجیبی داشتم... مطمئن نیستم اما حدس میزنم بیهوشم.... اما صدایی میشنوم که خیلی برام اشناست: من.. من واقعا متاسفم آدرین.. متاسفم که بهخاطر من اینجوری شدی... منو ببخش.. واقعا شرمنده😭 / آروم آروم چند بار پلک زدم... خودشه... اون مرینته! سرش رو روی سینم گذاشته بود، اشک میریخت و باهام حرف میزد... متوجه نشد بهوش اومدم! نگاهی به دور و بر انداختم... فضاش چقدر شبیه بیمارستانه... به سختی مرینت رو صدا کردم: م..ممرینت؟ / چشماش گرد شدن... سرش رو آروم بلند کرد... خوب که دقت کردم دیدم با دوتا چشم به رنگ اقیانوس مواجه شدم... چرا تا حالا دقتی نکرده بودم...؟! مرینت: پ...پرستاار!!! دستمو جلوی دهنش گذاشتم: هیس! آروم.. نمیخواد... خوبم! / مرینت: آد.. آدرین... خوبی؟ / آدرین: اوهوم.. / مرینت: خداروشکر... .... با مشت آروم زد به کتفم: دیوونه خل و چل... میدونی چقدر نگرانت شدم؟؟ / پوزخندی زدم: واقعا؟😏 / مرینت: آره واقعا... / اصلا حواسش نبود هنوز تو بغلمه😂 آدرین: ببینم... مرینت.. تتو الان... منو.. بغل کردی؟!😈 / بدجوری دستپاچه شد و سریع صاف وایساد: ننخیرم😑 / آدرین: چرا کردی.. / مرینت: نه نکردم.. یعنی.. کردم... خب... چیزه... / آدرین: ولش کن... مهم نیست.. ممن.. من کجام؟! / مرینت: یادته از حال رفتی؟ خب الان میخواستی بجز بیمارستان کجا باشی؟ / آدرین: یعنی هنوز.. زندم؟ / مرینت: نه مردی اینم روحته... عقل کل... چجوری تو پلیس شدی با این هوش فراوانت؟
آدرین: خیلی خب حالا... مما.. اینجا تنهاییم؟ / مرینت: نه.. نینو، پدرت و مادرت بیرونن... اما خب.. خوابیدن😅 / آدرین: مامانم؟ چقدر دلم... براش.. تنگ شده🙂 / مرینت: میرم صداش کنم... / دستشو کشیدم... اونقدر با شتاب کشیده شد سمتم که فاصله صورتمون تقریبا به ۱ سانت رسید! با تعجب بهم خیره شدیم... گرمای نفساش رو حس میکردم... مرینت: چته؟ / آدرین: دلم برای... توهم تنگ شده... بود...😉 / مرینت: عه نه بابا! همش ۵ ساعته بیهوشی... / آدرین: ولی... برام... ۵ سال گذشت مرینت بانو.. / احساس کردم لپاش بدجوری سرخ شد... مرینت: آره آره... منم دلم برای خنگول بازیات تنگ شده بود... خو... خوشحالم که حالت خوبه😁 / آدرین: ممنون... / مرینت: حالا لطف میکنی دستمو ول کنی بلند شم؟ نفست خیلی داغه!😑 / آدرین: اوه آره متاسفم😅 / مرینت: خب پس گفتی حالت خوبه دیگه؟ / آدرین: آره عالیم... / مرینت: دردی چیزی نداری؟ / آدرین: بیخیال فقط دو تا قطره سم خوردما چیزی نشده که... / مرینت: خیلی خب باشه... پس من.... / که باز شدن در اتاق حرفش رو قطع کرد... مامانم، بابام و نینو یهو حجوم آوردن تو اتاق... مامانم فوری با هق هق اومد بالا سر تختم و مرینت رو کنار زد... بعد آن چنان محکم بغلم کرد که نمیتونستم نفس بکشم😑 امیلی: پسرم.. پسر شازده پسرم... حالت خوبه ؟ اخ مامان فدات بشم😭 (امیلی واقعا اینجوریه؟😐😂) آدرین: ممنون .ما..مان ولی ... نمیتونم.. نفس.. بکشم🙄 / امیلی: اوه درسته عزیزم متاسفم... حالت خوبه؟ سالمی؟ درد نداری؟ سردرد، سرگیجه، حالت تهوع... اگه داری برم برات چایی نبات بیارم (مود مامانا😭😂) / گابریل: خوبه حالا لوسش نکن... پدرم آروم اومد سمت تختم... لبخند زدم.. دستش رو روی پیشونم گذاشت و آروم موهامو نوازشکرد و با لحن سرد همیشگیش گفت: اهم اهم... حالت خوبه پسرم؟😑 / آدرین: ممنون پدر خوبم😅
Marinet❤: خیلی از اینکه حالش خوبه خوشحالم.... داشتم با حالت خاصی آدرین رو که با پدر و مادرش صحبت میکرد و میخندید نگاه میکردم..! چه حسی داشتم؟ شاید حس حسادت... آره... چون اگه من یه روز حالم بد بشه... یا بلایی سرم بیاد... اصلا کسی هست که من براش مهم باشم؟! پدر و مادذی دارم که انقدر نگرانم باشن؟ نه.... هیچکس! با حسرت غرق غین افکار بودم که نینو زد به شونم: من مطمئنم که تو هم برای خیلی ها مهمی😉 / مرینت: چچی؟ منظورت چیه؟ / نینو: بیخیال... ازتو چشات میشه حسادت رو خوند... من متخصص این کارم / مرینت: ولی من حسودیم نشد / نینو: چرا شد / مرینت: خیلی خب شد... ولی براش خوشحالم🙂 / که یهو آدرین پرید وسط: هی نینو... چرا انقدر نزدیک مری وایسادی؟😑 (بچم غیرتیه😂) / نینو با تعجب نگاهی به فاصله بین من و خودش انداخت... نینو: چی میگی تو... نیم متر فاصله داریم... / آدرین: نیم متر زیاده؟😒 / امیلی زیر زیرکی خندید... گابریل هم درحالی که سعی داشت لبخندش رو جمع کنه سرفهای کرد... حتی نینو هم لبخند زد... همشونم به من خیره مونده بودن... مرینت: چیه چرا اینجوری نگام میکنید؟ / گابریل: اهم اهم😑 / امیلی: جعررر😂 / نینو: هیچی همینجوری🙄 / یک قدم از نینو فاصله گرفتم... چشم غرهای به آدرین رفتم و با پررویی گفتم: اونوقت اگه ما بهم بچسبیم مشکلی نداره؟ نینو مشکله😐 / آدرین: بله مشکله.. من فرق میکنم😑 / امیلی: خیلی خب حالا... فهمیدیم دوسش داری...بسه / آدرین(در حالتی که انگار روش یه سطل آب جوش ریختن😐): چییی نخیر... من فقط چیزشم... یعنی.. مراقبشم...😅 / نینو: باشه نقش بازی نکنید... دیگه همه فهمیدن... من میرم یه صبحونهای چیزی بگیرم بخوریم... / امیلی: آره برو منم گشنمه😋 / گابریل: برو برو / مرینت: منم همینطور / آدرین: امم.. ولی برای من نگیر.. من مجبورم صبحونه ی بیمارستان رو بخورم
نینو: باش حله... / آدرین: نه وایسا... برا مرینتم نگیر / مرینت: عهه چرا من گشنمه / آدرین: سهم شما پیش من محفوظه😉 / مرینت: نمیفهمم... / آدرین: من قبلا غذای بیمارستانو خوردم.... از رستوران ۵ ستارم خوشمزه تره... تازه برا یه نفر اندازه ۳ نفر میارن... من و تو باهم میخوریم / نینو: این اصلا عادلانه نیست / آدرین: چرا عادلانست حالام برین بیرون استراحت کنم😑 / گابریل: باشه.. بیاین بریم... / دستشو دور امیلی انداخت... نینو هم خودشو به اونا رسوند... منم دنبالشون رفتم... آدرین: تو دیگه کجا؟ / مرینت: گفتی میخوای استراحت کنی / أدرین: یعنی منو تنها میزاری؟ / مرینت: نه.. خب پیشت بمونم؟ / أدرین: البته😀 / گابریل: مرینت پس چی شدی / قبل اینکه حرفی بزنم آدرین جواب داد: مرینت پیشم میمونه فعلا خدافظ😁 / گابریل زیر لب: آرزوی صبر و شکیبایی برای امیلی عزیزم که به زودی مامان بزرگ میشه😑 / و به راهشون ادامه دادن و رفتن بیرون... درم بستن! ادرین: خب.. کمکم میکنی بلند شم؟ / مرینت: حتما عزی... چیز منظورم اینه حتما / آدرین: خواستی بگی عزیزم؟ / مرینت: آدرینننن😑 / پشت کتف و دستش رو گرفتم و هلش دادم سمت جلو... کمکش کردم بلند بشه... اخ و اوخی کرد و کش و قوسی به خودش داد... ادرین: آخیش.. ممنون / مرینت: خواهش میکنم... / آدرین: راستی از لوکا چه خبر؟ چیزی نشد؟ پلیسا عموتو گرفتن یا نه؟ / سرم رو پایین انداختم و با ناراحتی گفتم:
نمیدونم😔 / آدرین: متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم / مرینت: نه تقصیر تو که نیست🙂 / آدرین: اگه من عرضه داشتم لوکا خودشو فدای من نمیکرد / مرینت: یا اگه من... اگه من بهت شک نمیکردم و انقدر باهات کل نمینداختم... / آدرین: حالا دیگه ناراحت نباش... قسم میخورم ته و توی این قضیه عموتو دربیارم... به محض اینکه مرخص بشم میریم لندن / مرینت: لندن؟ / آدرین: آره... لوکا تو لحظات آخر گفت پدر و مادرت اونجان.. باید پیداشون کنیم / با نگرانی دستم رو لای موهاش کردم و تکون دادم (نکته: الان آدرین نشسته روی تخت و تکیه داده مرینت هم موازیش وایساده) سمتمش چرخیدم و زل زدم تو یه جفت چشم زمردی رنگ... چه چشمای خوشگلی! همینطور که با موهاش ور میرفتم گفتم: پیداشون کنیم نه... پیداشون کنم... دیگه بسه هرچی اذیتت کردم... آدرین دیگه نمیخوام اذیتت کنم... دیگه نمیخوام آسیب ببینی.... فهمیدی؟ / آدرین: فکرشم نکن... من تا تهش باهاتم / مرینت: اما... / آدرین: چه بخوای چه نخوای باهات میام
نمد کجا بودیم😐:)) Adrian💚: آدرین: من تا تهش باهاتم / مرینت: آخه... / آدرین: آخه بی آخه اذیتم نکن... / مرینت: باشه ولی چرا؟!... چرا میخوای تا تهش هوامو داشته باشی؟🤔 / واقعا چرا؟ خیلی عجیبه.... ولی سوالش که نمیشه بیجواب بمونه پس با سیاست گفتم: چون عادت ندارم کاری رو نصفه ول کنم😉 / مرینت: خیلی خب قبوله... اما قبل از اینکه بریم، باید حالت کامل خوب بشه.. چون دکتر بهم گفت تا چند روز سردرد، سرگیجه و بیحالی داری / آدرین: اما من حالم خوبه / مرینت: همین که گفتم / آدرین: باشه قبول / مرینت: خوبه... / آدرین: حالا لطف میکنی دست از بازی با موهام برداری؟😐 / مرینت: اوه.. آره ببخشید😅 و خیلی آروم انگشتاشو از لای موهام بیرون کشید... نرمی و لطافت بیش از حدشون باعث شد قلقلکم بیاد... دیگه بعدش حرف خاصی بینمون رد و بدل نشد! چند دقیقه بعد هم پرستار اومد تو که هم معاینم کنه هم برامون صبحونه آورد.... کالباس سرخ شده با ناگت😋 (صبحونه اونا رو صبحونه مارو😐😂) اما همونطور که گفتم اول معاینم کرد... گوشی رو روی قلبم گذاشت چند بار جابجا کرد، نوار قلبمو گرفت، تب سنج گذاشت و یه سری چیزمیز نوشت رو برگه.... مرینت هم فقط با کنجکاوی و البته نگرانی نگاه میکرد.... بعد چند دقیقه ور رفتن بالاخره گفت: بدنخیلی قوی داری پسر جون... حالت تقریبا خوبه، ۲ روز دیگه مرخص میشی / لبخندی زدم: ممنون☺ / دکتر زیر گوشم اومد و آروم گفت: با این بانوی جوان تنهات میذارم😉 / و قبل از اینکه منتظر جوابم بشه رفت... خب ولش کن مهم نیست... چقدر گشنمه😋 آدرین: هی مرینت اون خوشمزه هارو بیار بخوریم / سینی رو بلند کرد و گذاشت جلوم. با سو ظن نگاهم کرد و گفت: دکتر در گوشت چی گفت؟🤔 / نیش خندی تحویلش دادم: چیز خاصی نگفت... بیا... بیا بشین پیشم رو تخت.....😀
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ : گوشی بازی،تلویزیون دیدن،کلاس بدمینتون و والیبال و کلاس زبان ( حالا که فکرشو می کنم چقد سرم شلوغ بوده چقد من زرنگم آخه!😁😅😜 )
عالی نه عالی نبود بی نظیر بود 🥺❤❤❤
موافقم
جوووووون لایکارو😐😂😂
اجی ۱۸رو منتشر کردم
ممنووون
💕💕💕💕
نمیدونم چرا هر دفعه تست تو میفته با من که منتشرش کنم الانم پارت ۱۸ زیر دست منه هنوز نخوندم 😄
ولی خوبه قشنگن 🌹
جررر😐
مرسی😊❤
خواهش 🌹😄
بعدی بدوووو
نوشتم😁
دمپایی یا قابلمه فرزندم؟
مرضیه بزار پارت بعدی رو
هیچکدوم چون منتشر شد😐😂
عالی بود🌹🌹🌹🌹
تنکس🤗💜💜
مرضیه🩴🩴🩴🩴😐💔😹
جاااان😁
کو بد باش ولی مال*باش🩴🩴🩴🩴🩴🩴
نوشتمششششش
عالی
ممنوون❤