دوباره سلام 🙂🙂👋👋 اومدم از خماری درتون بیارم
یونگی : حتی ... حتی اگه ... اون ... اون شخص ... من باشم ؟ اینسوک : چ ... چی ؟ یونگی : خب دیگه ترسی ندارم ... بزرگ شدم و از جواب منفی نمیترسم ... اینسوک ، من عاشقت شدم ، خیلی وقته ... ۱۲ ساله ... الان میخوام نظرت رو بپرسم ، نظرت چیه ؟ میدونم از من متنفری و منم اجبار نمیکنم ، فقط ... فقط من واقعا عاشقتم ❤️ همین . اینسوک : ی ، یونگی ؟ ت ... تو جدی هستی ؟ یونگی : خب آره ... باورش سخته ولی من خیلی وقته عاشقتم ، دیگه خسته شدم از اینکه تظاهر به چیزی که نیستم کنم ... من ازت متنفر نیستم ... من عاشقتم ( عررررررر 🤧🤧🤧 نمیدونید خودم سر این قسمت چقدر عر زدم 🥺🥺 ) اینسوک : ی ... یونگی ... من نمیدونم چی بگم . یونگی : میدونم ، مشکلی نیست ... میتونی بعدا جواب بدی یا اصلا جواب ندی ... شاید تا الان ازم متنفر نبودی ولی بعد از این بشی ... ولی ... دیگه مهم نیست ، الان احساس میکنم یه بار از رو دوشم برداشته شد . اینسوک : خ خب من ... من ازت متنفر نیستم ، حتی الان ... فقط ... نمیدونم الان چی بگم . یونگی : مشکلی نیست . اینسوک : پس این همون قضیه بود که گفتی نمیخوای بگی ؟
یونگی : خب آره ، ۱۲ سال پیش ... وقتی به بابا گفتم عاشقت شدم ... عصبانی شد و گفت به هیچ وجه قبول نمیکنه ... اون موقع فقط ۱۷ سالم بود ، واقعا ناراحت شدم ... بابا گفت دیگه نباید راجع به اینکه عاشقتم حرف بزنم وگرنه از خونه بیرونم میکرد ، خب من جایی رو نداشتم . ( دیگه خیلی فیلم هندی شد 😐 عیب نداره یکم هم شما حال کنید 😑 ) اینسوک : اوه ... واقعا متاسفم ، فکر نمیکردم پشت اون لبخند ها و مهربونی های بابا ، همچین داستانی باشه ... الان ، خب اگه من قبول نکنم ... چی میشه ؟ یونگی : هیچی ، قضیه رو تو همین خونه چال میکنیم و برمیگردیم به زندگی قبلی ، انگار که اتفاقی نیوفتاده . اینسوک : خب ... من ... من ... قبول م ... میکنم . یونگی : چی ؟ اینسوک : من ... من قبول میکنم ، خب راستش رو بخوای ... من ازت متنفر نیستم . یونگی : اوه ... اینسوک ... . اینسوک : خب به نظر من بیشتر این قضیه رو زمان حل میکنه . یونگی : خ ... خب ، من واقعا شوکه شدم ... اصلا نمیدونم ... نمیدونم ... تو جدی هستی ؟ اینسوک : معلومه که جدی هستم .
اینسوک : خب ... حالا بابا رو چیکار کنیم ؟ یونگی : نمیدونم . اینسوک : خب بیا فعلا قضیه رو مخفی نگه داریم تا خودشون بفهمن . یونگی : ممکنه اگه خودشون بفهمن اوضاع بدتر از چیزی که انتظار داریم بشه . اینسوک : پس فعلا بیا داستان رو توی همین خونه نگه داریم ... به موقع یا خودمون بهش میگیم یا خودشون میفهمن . یونگی : نظرت چیه ... بدزدمت ؟ اینسوک : چی ؟ چرا ؟ یونگی : خب اگه اجازه ندن من مجبورم بدزدمت . اینسوک : یاااا مگه میخوایم قتل انجام بدیم . یونگی : نه بابا همینجوری گفتم . ( با این داستان نوشتم ... چجوری انقدر زود با هم کنار اومدم خودمم نمیدونم -_- ) اینسوک : اصلا ولش کن ، ما فعلا فقط توی این خونه میمونیم تا پام درست بشه و آب ها از آسیاب بیوفته و باهم صمیمی تر بشیم . یونگی : باشه ، فکر خوبیه :) اینسوک : خیلی کیوتی .
یونگی : ممنونم ، بیا فعلا به هیچی فکر نکنیم . « اینجا یونجی اینسوک رو بغل میکنه و روی مبل لم میدن » ( منحرف نشید دوستان =/ # نه - به ذهن - منحرف ) یونگی : اینسوک ... . اینسوک : جانم . یونگی : یه دفعه ای مهربون شدی . اینسوک : یااا یونگیاااا من همیشه مهربون بودم . یونگی : آره از اون دفعه ای که با آب یخ بیدارم کردی معلوم بود . ( مراجعه به پارت ۲ @-@ ) اینسوک : امممم ... باشه قبوله ولی خب الان ... نمیدونم چجوری بگم ولی واقعا زمان کمک میکنه کم کم عاشقت بشم . یونگی : اینسوک ؟ اینسوک : بله ؟ یونگی : ت ... تو واقعا ... میخوای عاشق من بشی ؟ اینسوک : معلومه ... خ ، خب تو ... خیلی مهربونی و عشق خالصی که داری ... خیلی خوبه و من ... دوستش دارم :) یونگی : خیلی دوستت دارم . اینسوک : راستی ... اگه ما با هم باشیم ، اینجا زندگی می کنیم ؟ یونگی : اگه تو بخوای آره ولی خب میتونیم یدونه بزرگ تر رو بخریم . اینسوک : نه ، من واقعا اینجا رو دوست دارم ... خیلی قشنگه
با اینسوک نشسته بودیم که یه دفعه گوشی اینسوک زنگ خورد . یونگی : کیه ؟ اینسوک : ب بابا . یونگی : خب جواب بده . اینسوک سریع گوشی رو جواب داد . ( کمکالمه ی اینسوک و باباش : اینسوک & ، یونجون ¢ ) & سلام بابا . ¢ سلام ، خوبی ؟ & ممنون بابا شما و مامان چطورید ؟ ¢ خوبیم ، از یونگی خبر داری ؟ موهوا حسابی نگران شده . اینسوک به من نگاه کرد تا ببینه چی باید جواب بده . یونگی : بگو نه . & نه بابا ، مگه نیومده خونه ؟ ¢ نه نیومده ، راستی تو کجایی ؟ مگه قرار نبود دیروز برگردید ؟ & چرا بابا من اومدم خونه ی یکی از دوستام ¢ آهان باشه ، راستی اینسوک & بله ؟ ¢ تا فردا شب خونه باش & چرا ؟ اتفاقی افتاده ؟ ¢ نه فقط کار دارم باهات & چی شده بابا ؟ ¢ شیدونگ رو یادته ؟ فردا میاد برای خواستگاری & چ چی ؟ ...
لایک ، کامنت و فالو فراموش نشه ❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا تست عشق عجیبو نمیسازی
سلام ببخشید من این اواخر کرونا گرفتم شرمنده بیمارستان بودم اصلا گوشی دستم نگرفتم 😭😭😭😭
الاهی ایشالا زود خوب شی عزیزم❤️😞
من تستتو توی لیست منتخبم گزاشتم تا بیشتر بخوننش❤️🍓
اگر دوست داری منو تبلیغ کن ممنون🍓❤️
ممنونم بابت این کارت حتما تبلیغت میکنم ولی چجوری ... اممم خب من تازه وارد شدم 🥲🥲🥲
عععععررررررررر خخخخیییلییییییی ببببدددددییییییی جاااای حساس قط موکولیییییی☹️☹️☹️
ببخشیددددددد من رو بخششششش هانیییییی 🙂🙂🙂
این پسره که میاد خواستگاری دیگه کیه ؟
پسر دوست یونجون 🙂🙂🙂 رو مخه میدونم