
سلامی دوباره.امیدوارم از تستم خوشتون بیاد.
از زبان مرینت:وقتی ماریا خودش رو به خواب زده بود و فیلم بازی می کرد من فهمیده بودم که چه نقشه ای دارن.برای همین هم خواستم ضد نقشه بزنم ولی میدونستم که آدرین ناراحت میشه پس تصمیم گرفتم سریع تمومش کنم.تا وقتی که سوار هواپیما بشیم که اصلا حرف نمیزدم ولی توی دلم آشوب بود.نمیتونستم توی هواپیما خنده هام رو کنترل کنم که خدا رو شکر اون سه تا رفتن عقب هواپیما.من هم از فرصت استفاده کردم و تا میتونستم خودم رو تخلیه کردم.بعد یهو دیدم که آلفرد و آدرین و ماریا دارن میان.پس خودم رو کنترل کردم.آلفرد و ماریا هم همه چیز رو توضیح دادن.منم که داشتم منفجر میشدم دیگه کنترل خودم از دستم خارج شد و تا میتونستم خندیدم.
از زبان آدرین:آلفرد و ماریا همه چیز رو برای مرینت تعریف کردن.یهو مرینت شروع کرد به خندیدن.من که کپ کرده بودم که یهو مرینت گفت من میدونستم شماها چه نقشه ای دارین برای همین اومدم ضد نقشه بزنم.میدونستم آدرین ناراحت میشه ولی برای ضایع کردن شما دوتا اینکار رو کردم تا یادتون باشه که مرینت دوپن چنگ کیه.من یک نگاه به آلفرد و ماریا کردم و دیدم که قشنگ کپ کردن و آروم و بدون حرفی نشستن روی صندلی شون.منم نشستم بغل دست مرینت .مرینت گفت آدرین ببخشید که ناراحتت کردم.میشه من رو ببخشی؟من گفتم آره میشه ولی تلافی میکنم.اونم وقتی رسیدیم به خونه.از قیافه مرینت فهمیده بودم که ترسیده.پس یه نقشه برای تنبیهش کشیدم.
از زبان لایلا:سوار هواپیمای پاریس به نیویورک شدم.نگاه نگاه مرینت عوضی چه لوس بازی هایی برای آدرین در میاره.ولی من دیگه عاشقش نیستم و فقط میخوام از مرینت و اون لیدی باگ عوضی که من رو جلوی آدرین خوار و حفیف کرد رو نابود کنم.ای کاش الان میتونستم یک چاقو به پهلوش بزنم که دیگه جرات نکنه جلوی من راست راست راه بره و من رو تحقیر کنه.یک کاری میکنم که هردوتاتون به پاهام بیفتین.هاهاهاهاهاها.
از زبان مرینت:وقتی که آدرین بهم گفت که تلافی میکنه خیلی ترسیدم.واقعا ترسیدم.بدجورم ترسیدم.یعنی میخواد چیکار کنه.وای.چه غلطی کردم حالا معلوم نیست چه بلایی قراره سرم بیاد.بعد از چند ساعت بالاخره به نیویورک رسیدیم.ولی وقتی داشتم پیاده میشدم لایلا رو دیدم که داره من رو نگاه میکنه و میخنده.واقعا وحشت کرده بودم.یعنی اون اینجا چیکار میکنه.باید مراقب باشم.ما رفتیم و سوار ماشین هوشمند آدرین شدیم تا بریم خونمون چون قرار همه با هم یک جا زندگی کنیم.آدرین جلو نشست و ما سه تا هم عقب نشستیم.بعد از اینکه رسیدیم به خونمون.من و آدرین رفتیم توی اتاق که یهو آدرین در اتاق رو قفل کرد.
من که بدجور ترسیده بودم به آدرین گفتم آ.....آ.....آدرین.....می....میخوای.....چی.....چیکار.....کنی.آدرین گفت خوب معلومه دیگه عزیزم تلافی اونکاری که کردی رو.من گفتم آدرینم من الان خسته هستم نمیشه تلافی که میخوای بکنی رو بزاری برای بعدا؟آدرین گفت نه مرینتم نمیشه باید الان تینکار رو بکنم.بعد یهو.......... منم تا تونستم مردم از خنده و لبم هم پاره شد.
آدرین نفس نفس میزد.من که ناراحت شده بودم روم رو اونور کردم و بغض کردم.یهو نمیدونم چیشد که یک قطره اشک هم از گونه هام اومد پایین.آدرین هم تا این صحنه رو دید سریع اومد بغلم کرد و گفت مرینتم بانوی من چرا ناراحت شدی؟من فقط میخواستم شوخی کنم همین.اصلا ببخشید دیگه اینکار رو نمیکنم.تو بانوی منی.ملکه قلب منی.میدونی اگه ملکه قلبم ناراحت باشی دلم هم میشکنه.میدونی اگه ملکه قلبم از قلبم بیرون بره قلبم تیکه تیکه میشه.پس لطفا ناراحت نباش عزیزم.
من هم روم رو طرف آدرین کردم و گفتم تو هم پرنسس منی.تو هم پادشاه قلب منی.تو هم اگه ناراحت باشی قلب من میشکنه.تو هم اگه از توی قلبم بری قلبم دیگه پادشاهی نداره که اصلا وجود داشته باشه.قلب من هم تیکه تیکه میشه.اگه تو هم پیشم بری من نابود میشم.هر وقت تو رو پیش یک دختر دیگه میریدم قلبپ تیر میکشید.هر وقت تو به عنوان دوست به من نگاه میکردی قلبم میشکست.هر وقت میخواستم عشقم رو بهت ثابت کنم نمیتونستم.تیکی شاهده که من چی کشیده تو این چمد سالی که تو رو نداشتم.بعد من و آدرین که خسته شده بودیم همونجا و تو بقل هم خوابیدیم.
از زبان لایلا:از هواپیما پیدا شدم که فهمیدم مرینت من رو دیده پس یک لبخند بهش زدم تا بفهمه که از دست من نمیتونه در بره.رفتم توی خونم و خوابیدم.بعدش بلند شدم تا یک دوری بزنم.بعدش یهو دیدم یک موشک کاغذی افتاد توی دستم.من هم دیدم توش چی نوشته بود.انگار یکی که از لیدی باگ متنفره میخواد من رو ببینه.من هم رفتم توی کافه ای که آدرس داده بود و رفتم و رو به روش نشستم.مرده گفت خانم لایلا راسی من میدونم که تو از لیدی باگ متنفری خوب منم هستم پس بیا با کمک هم اون دوتا رو شکست بدیم.من گفتم من هم لیدی باگ رو میخوام نابود کنم و هم مرینت دوپن چنگ رو.مرده گفت چه خوب که هدف های هردوتامون یکیه چون منم ازش بدم میاد.حالا پیشنهادم رو قبول میکنی.من گفتم بله قبول میکنم.
از زبان آدرین:برای شام میخواستم چیزی سفارش بدم.رفتم تو اتاق تا از مرینت در مورد چیزی که میخوام سفارش بدم بپرسم ولی هرچی صداش پیکردم اصلا تو باغ نبود.بالاخره جواب داد و گفت چیشده عزیزم؟چیزی میخواستی بگی.من گفتم آره میخواستم بدونم که چی میخوره سفارش بدم.مرینت گفت من پیتزا میخورم.من هم گفتم باشه.مرینت تو فکری بهم میگی چیشده؟مرینت گفت امروز که داشتیم از هواپیما پیاده میشدیم لایلا رو دیدم که داشت به من لبخند موزیانه ای میزد.انگار اومده که یک کاری بکنه.من گفتم عزیزم تا وقتی من اینجا هستم تو نباید نگران باشی.مرینت گفت چشم پرنسس من.
آنچه خواهید دید:نهههه لطفا بانوی من......دیگه اینکار رو نمیکنم.....شما هم با مرینت طرفی.....نامه دیگه برای چیه مگه قحطی مبایله.......وای نه این یک تله بود......جعبه رو جای دیگه ای قایم کردم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اس پنجو متوجه نشدم چیشد😐😐
رفت سمتش قلقلکش بده
🤩🤩🤩🤩🤩