سلام سلام 👋👋👋
شب خوب خوابیدیم و صبح بیدار شدیم و بنده تازه فهمیدم امروز دوشنبه هست و من هم باید برم سرکار و یادم افتاد به اتفاق نویسنده چلاغ شدم و نمیتونم راه برم 😐💔 ( ببین قبل برداشت داستان گفتم زیاد حرف بزنی میزنم از کمرت ... بیا خوبت شد ؟؟؟؟ ) پس زنگ زدم به رییس و گفتم نمیتونم بیام . سعی کردم از روی تخت بلند بشم که یونگی رو دیدم که رو زمین خوابیده و انگار سردش بود چون تو خودش جمع شده بود 🥺 نمیخواستم این رو بگم ولی واقعا کیوت شده بود 🤧 تقریبا دلم براش سوخت و پتویی که روی خودم بود رو برداشتم و روش کشیدم ( خب خب 😈 وارد قسمت های ترکی میشویم البته شایدم کره ای ... دستمال دم دستتون باشه 🤧 ولی هنوز مونده زیاد دور بر ندارید اوکی ؟ ) به کمک در و دیوار هر طور شده خودم رو رسوندم به آشپز خونه .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
خیلی خوب بود رمانت رو ددست دارم خواهشن ادامه بده💜💜
چشم لاولی 💜
خیلی عای 💜💜💜💜