
رها هستم از تهران
دکتر اومد بیرون و گفت: مرینت به هوش اومد. من خوشحال شدم. دکتر یه ویلچر اورد و مرینت رو روی اون گذاشت و اورد بیرون. همه با دیدن مرینت خوشحال شدن. 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻 یک هفته بعد: تام: مرینت منو مامانت میخوایم بریم ژاپن به عنوان تعطیلات. میتونی مراقب خودت باشی؟ مرینت با ویلچر اومد و گفت: اره بابا، خداحافظ سابین و تام:خداحافظ مرینت وسایل هاشو گذاشت روی ویلچر و چرخش رو چرخوند تا بتونه بره مدرسه. چون روی صندلی ویلچر نشسته بود، نمیشد روی نیمکت مدرسه بشینه و همش با خودش یه چوب میورد و میزاشت روی دسته های ویلچر. یک معلم خصوصی استخدام کرده بود تا یادش بده با دست چپ (دست مخالف) بنویسه چون دست راستش بخیه خورده بود و تو پانسمان بود.
تو راه مدرسه بود که لایلا اومد اومد و یه چیزی پرت کرد زیر تایرش و گیر کرد و مرینت افتاد. بعد راهشو عوض کرد. مردمی که اونجا بودن به مرینت کمک کردن وسایلشو جمع کنه و روی ویلچرش بشینه و مرینت به عنوان تشکر به همه ماکارون داد. توی راه مدرسه بود که ادرین رو دید. بغض کرد و راهش رو عوض کرد ادرین ناراحت سرشو انداخت پایین. خانم بوستیه تا مرینت رودید رفت و کمکش کرد چون نمیتونست از پله ها بالا بیاد مرینت تشکر کرد و به خانم بوستیه سه تا ماکارون داد. خانم بوستیه مرینت رو اورد پیش تخته و
و گفت: همه گی ساکت. بچه ها مرینت تصادف کرد و الان حالش اصلا خوب نیست. ازتون میخوام مراقب دوستتون باشید. همه گفتن: چشم خانم. چون صورت مرینت پانسمان بود، نمیتونست خوب تخته رو ببینه پس سابرینا رفت جای مرینت و مرینت پیش کلویی نشست. کلویی دلش به حال مرینت سوخت و کمکش کرد بشینه روی نیمکت و کتابش رو در بیاره. مرینت گفت: کلویی تو خیلی مهربونی و بهش یه ماکارون داد کلویی هم تشکر کرد و خورد
۳ ماه مرینت اینجوری سپری شد. بعدش رفت با کمک دخترا و کلویی و سابرینا دکتر. (مرینت وکلویی باهم دوست شدن) دکتر پا و دست و صورت مرینت رو از پانسمان، گچ و بخیه باز کرد. مرینت دیگه میتونست بدون ویلچر راحت راه بره. بعد ها کلویی و سابرینا از مرینت خواهش کردن که اونا هم عضو گروه دخترا شن وبا رای گیری، عضو شدن. کل دخترا، موقع رفتن به مدرسه باهم میرفتن و میگفتن و میشنیدن و میخندیدن
موقع رفتن ادرین به مدرسه، دخترا و مرینت رو سالم دید و خوشحال شد اما ناراحت شد که نمیتونه بره و بغلش کنه چون اینا تقصیر باباشه سه هفته بعد: ادرین رفت تو اتاق که ناتالی گفت خوش اومدید قربان. دوید و رفت پیش باباش و با طعنه گفت سلام گابریل ادرین رو بغل کردو ادرین گفت:اگه مرینت الان مرده بود تو قاتلش بودی، به هر حال من بیلیط پرواز یک هفته دیگه گرفتم گابریل: واسه چی؟ ادرین: اگه نمیتونم به عشقم برسم، موندن توی پاریس برام چه ارزشی داره؟ گابریل: پسرم اونا قابل مقایسه با ما نیستن اونا گدا ان آدرین: خب بابای من باعث مرگ ناگهانی عشقم شد و همون روز رفت یک کشور دیگه اما بابای اون قبول کرد به خاطر خوشحالی دخترش نه تحقیر شدن بابای مرینت ازارش به یه موش هم نمیرسه و مامانش جز بهترین مامان های پاریسه اونا نسبت به شغلشون پولدارن مرینت هم مشهوره مرینت عشق منه دیگه چی میخوای تازه عموش بهترین سرآشپز دنیاست ما چی؟ ما فقط به پول و مد مشهوریم گابریل: باشه بهت اجازه میدم ادرین: ممنون پدر
ادرین زنگ زد به مرینت و مرینت جواب نداد. رفت دم خونه ی مرینت و مرینت درو باز کرد و گفت بفرمایید ادرین گفت: مرینت بابام اجازه داد باهم باشیم مرینت: واقعا ادرین: اره مرینت: عالیه
۴ماه بعد: ادرین گفت: مرینت امشب بریم خونه ی من؟ مرینت: نه ممنون، تو شب بیا خونم ادرین: باشه
فردا: آدرین: مرینت یکی شرور شده مرینت: دختر کفشدوزکی آماده ادرین: تبدیل گربه ای
رفتیم و شرور رو شکست دادیم و رفتیم خونه فردا: تیکی: هی مرینت مدرسه دیرت شده مرینت: وای نه نه نه دیرم شده خیلی هم دیرم شده لباس پوشید تو راه مدرسه لوکا رو دید و لو کا گفت: مریت من با دوچرخه میرسونمت مدرسه مرنت تشکر کرد و لوکا بردش مدرسه و مرینت به لوکا ماکارون داد و لوکا بود که مرینت رو بغل کرد!
در همون هین ادرین اومد و وقتی دید اون دوتا رو عصبانی شد و....
تمام شد نظر نشه فراموش
خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام آجی میشی؟؟؟؟؟
لطفا جواب بده
باشه عزیزم
رها هستم از تهران
عالیییی بود پارت بعد کی میاد😍😍😍😍
عالی بود
داستان منو هم بخونید
داستانم معجزه عشق هستش
سلام
عالی بود
لطفا به تست من هم سر بزنید
پارت بعدی رو بزار