
خب دوستان سلام ببخشید اگه دیر به دیر پارت میزارم واقعا با درس ها سرم شلوغه ولی بلاخره وقت کردم پارت بعدی رو بزارم امیدوارم خوشتون بیاد .... #شخصی_نکنید 😢
نگار : هانیه جان تو رو خدا یه دقیقه جیغ جیغ نکن ببینم چی میگی بابا سرم رفت 😑 هانیه : برو بابا نگار تو ام با این فکرات چقدر بهت گفتم بیا به آراد بگیم گوش نکردی حالا نتیجه اش رو میبینیم 😭 نگار : چییییییی تو گفتی بریم بگیم؟ ای خدا نگاه این داره چی میگه تو همونی بودی همیشه میگفتی نمیتونم روم نمیشه 😶 حالا هم عیب نداره فعلا خوابم میاد تو برو گریه کن تا من یه کاری برات بکنم 😐 هانیه : برو بابا نگار : اینو گفت و گوشی رو قطع کرد 😊 کلا دختره خود درگیری هست بیچاره داداشم آراد : خب خب داشتی پشت سر من با کی غیبت میکردی 😌 نگار : آراد جان خیلی خوابم میاد ولم میکنی ؟ آراد : نه راستش میخوام باهات صحبت کنم نگار : یهو چه جَو سنگین شد 🙄 آراد : به نظرت کارم درسته که رو حرف مامان حرف نزدم ؟؟؟ نگار : خب اون دیگه به خودت مربوطه چکار میکنی ولی اگه یک درصد خوشت از سارا نیومد بدون آجی خوشگلت همیشه پشتیبان تو بوده و هست 😉❤ آراد : خب بابا تو هم که تا میگی یک دو سه خودت و لوس میکنی 😒 شب بخیر نگار : تقصیر منه که به مشاوره میدم 😠 _________داشتم به هانیه فکر میکردم خیلی هانیه برام مهم بود اما چه کنم خب چاره ای نداشتم جز اینکه صبر کنم .....
کیاراد : بعد از دانشگاه شاید چند ساعتی رو تو خیابون ها بودم هوا تاریک بود سرم هم درد میکرد دیگه بدتر بدتر ..... وارد خونه شدم همه چی ساکت بود اما یه صدایی توجهم رو جلب کرد صدا از اتاق مامانم بود بازم داشت با عکس پدرم حرف میزد . بیخیال گوش وایسادن شدم و رفتم حموم دوش بگیرم ......😴 پدرم و مادرم پسر عمو و دختر عمو بودن از همون اول پدرم خیلی پولدار بود ولی مادرم بخاطر پول زنش نشد بهش میگفت به خاطر اخلاقت زنت شدم اما خب پدرم خیلی آدم عصبی بود و بخاطر هر چیز کوچیکی تو کارخونه به طرز عجیبی عصبانی میشد متاسفانه همین استرس های زیاد کار دستش داد و سرطان گرفت و همین چند سال پیش فوت کرد 😞 بعد از پدرم پسر اول خانواده یعنی کیوان صاحب همه چی شد اما خب کیوان کارش حرف داره حساب و کتابش حرف داره ...... منم که بعد فوت پدرم بلافاصله برای تدریس توی دانشگاه پذیرفته شدم گفتم شاید تغییری توی زندگیم بدم اما نمیدونم تا چه حد درسته
نگار : سلام سلام من اومدم ❤ آراد : سلام سلام خوش اومدی 😅 نگار : اه اه 😶 اصلا کی با تو بود با پدر و مادر گرامی ام بودم مامان نگار : سلام مامان جان خوب خوابیدی ؟ نگار : بله مادر جان عالییییی بابای نگار : خب حالا بشین صبحانه ات رو بخور فردا دیگه تعطیل میشیییی تا هفته بعد نگار : آی گفتی بابا چقدر دلم استراحت میخواد 🤭 ....... بعد از خوردن صبحانه سرحال پاشدم رفتم یکم منتظر هانیه موندن ولی نیومد گفتم حتما نمیاد 😒 رفتم دانشگاه که دیدم هانیه رو یه نیمکت نشسته 😐 نگار : هانیه ... هانیههههه هانیه : اهههههه چته تو باز دوباره الان آقا کریم میاد بیرونمون میکنه 😠 نگار : خب حالا تو اینجا چکار میکنی ؟ چرا منتظر من نموندی ؟ . هانیه : با بام اومدم دیگه . نگار : ناراحتی ؟ عیب نداره بابا درستش میکنم . هانیه : بله گلم درست کردن تو رو هم دیدیم 😨 نگار: خب خب پرو نشو بیا بریم سر کلاس
نگار : امروز درس های سنگینی نداشتیم واسه همین فکر کردم شاید استاد زرین زودتر بیاد ولی خب بر خلاف نظر من هنوز نیومده 🤔 هانیه : پیس .... پییسسس ... نگاررررررر نگار : چته تو خودتو کشتی ؟ هانیه : استاد ازت سوال پرسید جواب بده دیگه نگار : یهو بلند شدم که زانوم بد جوری خورد تو میز ولی به روی خودم نياوردم استاد : خانم نجم اگه حالتون بده بفرمایید بیرون وقت بقیه بچه ها رو نگیرید نگار : نه نه استاد چرا حالم بد باشه ببخشید 😔 ..... استاده یه جوری نگاهم میکرد انگار دیوونه شدم 😒 زنگ اول تمام شد و استاد زرین نیومد ... اصلا چه بهتر که نیومد . یه حسی داشت بهم میگفت واقعا از ته دلت داری میگی چه بهتر که نیومد 🍃 هانیه : بابا تو که آبروی ما رو بردی سر کلاس چرا تو هَپَروت بودی ؟؟؟ نگار : باید از شما اجازه بگیرم برم تو افق 😐 هانیه : دیوونه 😅 بیا بریم یه چی بخوریم که ضعف کردم
هانیه : میدونی استاد بعدی کیه ؟؟ نگار : بله موسوی رو مخی 🥲 هانیه : جونه تو بیا دَر بریم کی میخواد بفهمه نگار : آره دیگه آقا کریم هم که نمیبینه و ما راحت میریم 😑 هانیه : این کریم شده بد بلایی نگار : بدو بدو این کریم بدبخت و ول کن بیا بریم نقشه های چرت و پرت و نکش ........ وای خدا این موسوی چقدر رو مخه یعنی دلم میخواد به هر چیزی جز درس این بشر فکر کنم ولی میترسم مثل کلاس قبلی بشه واااااای خدااااااا 🤕😬 داشت یکی یکی از بچه ها سوال میپرسید نوبت من شد که از سوالی که پرسید خشک شدم 😶 موسوی : حالتون خوبه خانم نجم نگار : همه بچه ها زدن زیره خنده ای بمیری موسوی ای بمیرییییی ..... فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه . قشنگ دیگه هیچی نگفت تا آخره کلاس 🤭___________ موسوی : همگی خسته نباشید میتونید برید البته خانم نجم شما وایسا کارت دارم ...... نگار : خب بفرمایید 😑
خب خب این پارت هم تموم شد امیدوارم لذت برده باشید پارت بعدی هیجانی هست پس منتظر بمونید 🥰😍 ناظر جونم منتشر کن زحمت کشیدم ممد جان شما هم لطف کن شخصی نکن مرسییییییی بای بای 🎀❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیـــــــــ بود عاجو
مثل همیشه❤😉
مرسیییییی گلم ❤
عالییییییییییییییییییی
🥰🍃❤