
امروز هم مثل همیشه سوار ماشینم شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم ، تو راه یه ترافیک خیلی بزرگ بود و خب منم 20 دقیقه تا شروع کلاس بیشتر وقت نداشتم ، پس مجبور شدم از یه جایی مینبر بزنم ، رفتم تو ی کوچه و جی پی اس رو روشن کردم ، ، خلاصه بعد از 10 دقیقه توی کوچه پس کوچه ها این ور اون ور رفتن به خیابونی که دانشگاه توش بود رسیدم ، با عجله به سمت پارکینگ پی چیدم که دیدم یه ماشین خورد به من ، تمام شیشه ی ماشینه دودی بود و ماشین مدل بالایی هم بود ، بخواطر همین نتونستم تشخیص بدم کیه ، از ماشین پیاده شدم و رفتم ببینم ماشینم آسیب دیده یا نه ، که دیدم بله کاملا جلو ی ماشین نابود شده ،
با عصبانیت رفتم دم در ماشینه و دستمو کوبیدم رو ماشین ، اون هم از ماشینش بیرون اومد ، اون یه پسر بود با موهای طلایی و چشمای سبز ، واقعا جذاب بود ولی از اونجایی که عصبانی بودم توجه نکردم ، پسره : ببخشید خانم ولی این نوع رانندگی توی پارکینگ نیستا من : بله ، یکی باید اینو به شما بگه ، پسره : شما داشتید با سرعت زیاد توی پارکینگ رانندگی میکردید ، این چه وضعشه ؟ گفتم : ببین پسر جون بهتره با من در نیوفتی وگرنه کلا زندگیتو به فن.ا میدم ، من حال و حوصله ی دعوا رو ندارم ، پس بهتره هر چه زود تر ماشینتو برداری و بری ،- اینو که گفتم دیدم یه حرص زیادی توی چشم پسره موج میزد ، یکم دلم خنک شد پس ادامه دادم : میری یا ...... وسط حرفم پرید ، پسره : تموم شد ؟ یا که نه میخوای همینطوری برام بلبل زبونی کنی ، وای خدا انقدر حرصش کرده بودم که میخواستم بزنمش ولی خب ساعتم زنگ زد ، 5 دقیقه به هشت بود پس با سرعت رفتم تو ماشین و دور زدم و رفتم پارک کردم ، بعد با عجله دویدم توی کلاس
ولی وقتی پامو گزاشتم توی کلاس ساعت 8 و 1 دقیقه بود و اون استاد لعنتی نزاشت برم تو ، چون 1 دقیقه دیر کردم ، و همش تقصیر اون پسره ی چشم سبز بود ، معلوم بود که یه دانش آموز جدیده و انتقالیه ، من تک تک بچه های این دانشگاه رو میشناسم ولی این یکی جدید بود ، توی همین فکرا بودم که یکی گفت : میشه بری کنار ؟ سرمو و آوردم بالا و نگاهش کردم و دیدم اون همون پسره ی ی توی پارکینگه که باعث شد دیر برسم ، با حرص گفتم : دلیل ؟ پسره : میخوام برم توی کلاسم ، گفتم : کلاس تو؟ ، تو تو این کلاسی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پسره گفت :بله ،منظور ؟
گفتم : هیچی ، وای دلم میخواست بزنمش ، ولی خب رفتم کنار تا بره تو ، در زد و بعد در رو باز کرد استاد : بله ؟ پسره : سلام دانش آموز انتقالی هستم ، میشه بیام تو ؟ استاد : شما 8 دقیقه دیر کردید پس نه ، زیر لب پوز خندی زدم و وقتی استاد در رو بست بلند قهقهه زدم ، وای دیگه داشتم روده بر می شدم که پسره گفت : عالی شد ، راستی تو چرا نمیری تو کلاست ؟ - گفتم : عقل کل من تو این کلاسم ، پسره : پس چرا بیرون وایسادی ، نکنه دیر اومدی ؟ صورتشو اورد جلو ی صورتم و اینو بهم گفت ، با دستم صورتشو دادم عقب و گفتم : به خواطر جنابالی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
پارت بعد رو گزاشتم تو بررسیه
عالیییی بود
ممنونممممممممممممم
عالییییییییی😻😻😻😻😻😻😻😻😻😻
تنکسسسس
عالی بود اجی میشی
بله
سلینا 13
آجیام بهم میگن سلنا
منم دیانام
خیلی قشنگ بود😍😍😍😍
ممنونم
عالییییی این نوع داستانا کلاسیکه ولی خیلیم شیرین و قشنگه
سلام ممنونم
سلام🥰
عالی بود😻😎
اجی میشی؟ ♡☆
زهرا هستم 13سالمه🥰🍭😘😍
سل تنکس
اره
سلینا 13
سلینا هستم آجیام سلنا صدام می کنن
خوشبختم سلنا