
سلام دوستان اینم از پارت چهار به یسری دلایل مجبورم پارت چهار رو دوباره بنویسم
از زبان آدرین : دیدم مرینت داره بهوش میاد به الیا و نینو گفتم و سریع رفتیم به دکتر گفتیم اون هم آمد و به ما گفت بریم بیرون ما هم رفتیم بیرون از زبان مرینت بهوش آمدم و اولین چیزی که دیدم دکتر بود که گفت حافظتون برگشته اولش می خواستم نگم ولی مجبور بودم( راستی بچه ها یادم رفته بود بگم مرینت که تصادف کرده بود سرش زخم شد بقیش زدن ) گفتم آره ولی به کسی نگید گفتن نمیشه و اینا منم گفتم اگه بگید من خودم رو میکشم این رو که گفتم اونا ترسیدن و گفتن باشه نمیگیم و ماینه م کردن و رفتن بیرون از زبان سابین الیا نینو و آدرین رفتن تو اتاق پیش مرینت من هم رفتم پیش دکتر و پرسیدم حافظش برگشته دکتر گفت نه ( چون اگه میگفت اره مرینت خودش رو میکشت) گفتم آها و گفتم کی مرخص میشه گفت اگه حالش خوب بود فردا( بچه ها امروز و فردا تعطیل هست مدرسه هاشون) گفتم باشه و رفتم نشستم که گوشیم زنگ خورد سایینا بود جواب دادم بهم گفت حافظش برگشته یا نه گفتم نه گفت بهتره یکاری کنی یادش بیاد بهش بگی چون ما میخوایم اونو برگردونیم منم گفتم خب...
چرا مارسل و ماری و مارتین رو تو مدرسه مرینت ثبت نام نمیکنی که حافظش برگرده گفت خب باشه اسم مدرسه چیه گفتم دوپان( اگه درست گفت باشم) گفت باشه و قط کرد از زبان سایینا قضیه رو به تام گفتم و به بچه ها هم گفتم اونا هم قبول کردم از زبان مرینت الیا هی میگفتم حالت خوبه منم هی میگفتم اره که مامان قلابیم آمد بهم گفت مرینت بهتره به.ابی بدنت به استراحت نیاز داره گفتم باشه و خوابیدم از زبان الیا مرینت خوابید اگه تا فردا حالش خوب بود و مرخص شد میاد مدرسه من و نینو و آدرین رفتیم خونه هامون . . . . . چند ساعت بعد از زبان مرینت بیدار شدم مامانم بهم غذا داد گفت بازم بخوابم گفتم باشه با اینکه تازه بیدار شده بودم خوابیدم . صبح از زبان مرینت بیدار شدم مامانم گفت صبح بخیر بهتری گلم گفتم آره دکتر آمد ماینه م کرد گفت می تونن مرخص شن مامانم رفت کار های ترخیص م رو انجام بده دکتر بهم گفت اگه میتونی تا یه ماه هفته ای یکبار بیا تا ماینه ت کنم گفتم نه ممنون مامانم آمد و رفتیم خونه
صبحانه خوردم ماکارون بود تا ماکارون دیدم بلند گفتم مامان گوشوارم کو گفت آها بیا عزیزم یه ماکارون برداشتم و رفتم تو اتاقم گوشوارم رو کردم تو گوشم تیکی آمد بهش ماکارون دادم یه کم گیم بازی کردم نمیدونم چرا برام آسون بود که مامانم صدام زد گفت ناهار آماده هست رفتم خوردم با تیکی حرف میزدم که مامانم گفت شام حاضره نگاه ساعت کردم گفتم تیکی چقدر حرف زدیم رفتم شام خوردم رفتم تو اتاقم و خوابیدم فردا صبح بیدار شدم و آماده شدم یه کروسان خوردم به تیکی هم یه ماکارون دادم و رفتم مدرسه وقتی رفتم مدرسه نشستم سر جام به الیا هم سلام کردم خانم آمد تو کلاس و گفت سه تا دانش آموز جدید دارم گفت مرینت تو برو اون آخر بشین رفتم اونجا خانم گفت نینو تو هم برو پیش الیا اونم نشست و یه دختری آمد تو کلاس و گفت سلام من کاگامی هست خانم گفت کاگامی برو پیش آدرین بشین اون هم نشست یه دختر دیگه هم امد و گفت من لایلا رأسی هست و رفت آخر نشست اما کنار من نه من سرم رو میز بود نمیدیدم کی میاد تو کلاس یکی دیگه آمد گفت من مارسل دوپنچنگ هستم تا اینو شنیدم
سریع سرم رو بالا کردم دیدم اره خود داداشم خانم گفت بیاد پیش من داشتم از خوشحالی منفجر میشدم آمد کنارم خانم درس دادم که زنگ استراحت خورد همه رفتن بیرون که یهو مارسل تا خواست حرف بزنه من گفتم میدونم یادم هست و پرسد تو بغلم منم بغلش کردم و گفتم به کسی نگو
گفت چرا گفتم من فقط به تو و دکتر گفتم چون نمی خواستم برگردم پیش پدر و مادری که منو بخاطر علایقم از خودشون روندن گفت درک میکنم باز هم رو بغل کردیم از زبان آدرین و نینو و الیا وای این لایلا چقدر زر میزنه رفتیم تو کلاس و صحنه ای رو که دیدیم باور نمیکردیم
مرینت و مارسل هم رو بغل کرده بودن و تو بغل هم گریه میکردن رفتیم بیرون کلاس از زبان الیا تو دلش : یعنی مرینت دروغ گفت که آدرین دوست داره همش بخاطر پول بود ( چون مارسل پول دار تر از آدرین هست) براش متاسفم از زبان مرینت :
به مارسل گفتم که به مامان بابا بگو که یه خونه دیگه بخرم منو تو و مارتین و ماری توش زندگی کنیم به بهونه اینکه مثلا که خوایم حافظه من رو برگردونین ماریا ویتو هم یه روز بیان اونجا که ببینموشون بعد برن ( چون نینی هستن ) مارسل گفت باشه به هر حال یه روز لو میره حافظت برگشته و همه میفهمم جزء خانواده دوپنچنگ هستی
پایان
ببخشید اگه کم بود
نظراتتون رو کامنت کنید خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام دوستان بعدی یه دو روزی هست تو برسیه
زود بزار چهار روز گذشت میخوام ببینم چی میشه
ممنونم
عالی بود عزیزم زودتر پارت بعدی رو بزار ممنونم
عالی بود اگه یه داستان غمگین اما در عین حال زیبا می خوای به داستان من سر بزن مطمئن باش پشیمون نمیشی😉داستان میراکلس من معمولی نیست قراره خیلی جالب بشه.
علی بود ولی زود به زود بنویس
داستان منو هم بخونید