
الان ساعت تقریبا ۱۰:۰۰ صبحه ببینیم کی منتشر میشه😪
آروم گوشهای قایم شدم... تیکی از توی کیفم بیرون اومد (مرینـ...) آروم گفتم (هیسس..) باید از ماجرا سر در میآوردم..(تیکی.. اسپانتس آن).. چند دقیقهی بعد بالای پشت بوم بودم... اما اون یه شیء نبود... یه انسان بود... آدمی که گیج داشت سعی میکرد چیزی رو پایین ساختمون پیدا کنه.. بی اختیار لب زدم( استاد سوهان؟؟) بلافاصله برگشت و به من نگاه کرد.. مطمئنا شوکه شده بود.. (اینجا چیکار میکنید؟) سوالم رو خیلی آروم بیان کردم.. طوری که احساس میکردم شاید حتی صدام رو نشنیده باشه... به این خاطر و تعجبی هم نداشت که از پاسخش به سوالم حیرت زده بشم..(چیزهای زیادی هست که تو نمیدونی مرینت... که خیلی هاشون میتونن دلیل مناسبی برای اینجا بودنم باشن..) گیج نگاهش کردم (خب بهم بگین که بدونم) آروم گفت
(هر چی دیر تر متوجه بشی جات امن تره) بعد من رو توی گیجی رها کرد و از اونجا رفت... ماجرا چی بود؟؟ یه نیم نگاهی به پایین ساختمون انداختم... ای وای!! آلیاداشت دنبالم میگشت.. یعنی شو تموم شده بود؟؟ آروم رفتم پایین و جایی که کسی من رو نبینه تبدیل شدم و بلافاصله به سمت آلیا دویدم.. آلیا با اخم نگام کرد(این همه مدت کجا بوی دختر؟)... لبخندی زدم و گفتم(همینجا) یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و گفت (آها... اون وقت نکنه غیب شده بودی که من ندیدمت!!) گفتم (کی میدونه؟.. شاید!!) و با لبخند مرموزی نگاش کردم... تنها کاری که عقلم در اون شرایط صلاح دید این بود که با سرعت بدوم... میخندیدم و میدویدم.... آلیا هم دنبالم.. یادم نمیاد از زمان رفتن آدرین تا الان تونسته باشم حتی یکم هم شاد باشم، اما الان...
انقدر دویدیم که دیگه حتی نای ایستادن رو هم نداشتیم... اما چیزی که هر دومون میدونستیم این بود که هرطور شده باید تمام راه خونه رو طی میکردیم... که البته.. به هیچ عنوان نزدیک نبود... هوا سرد شده بود و نزدیک نیمه شب بود... پاهام یخ زده و بود و دماغم از سرما قرمز شده بود... هیچ کس به جز ما توی خیابون نبود.. ولی باز هم داشتیم بی دلیل میخندیدم... پاهام واقعا دیگه جون راه رفتن نداشتن... یادم نمیاد توی عمرم انقدر خسته بوده باشم... و این بدترین شرایط ممکن.. برای اتفاق پیش رو بود...
ببخشید کم بود😕... پارت بعد رو زیاد میزارم😚 داره به قسمت هیجان انگیز داستان نزدیک میشه😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عالی بود;-)
عالییی
ج چ:گمشده در اوردی با اینکه به تو تبریک به تو تبریک میگم که به تو رو از دست
😂💖
مرسی
عالی بود
مرسییی😄
عالی بود
مرسی😘
خواهشا پارت بعد ۱۰ اسلاید باشه
عه!! ۱۰ اسلاید زیاده...
به جاش همین الان دوتا پارت ۵ اسلایده میزارم... جمعا میشه ۱۰ اسلاید😁
اوکیه
این مدت کجا بودی؟😅
میدونم چون با هم فرند نشدیم این سوال زیاد منطقی نیست ولی جدی جدی اینکه چرا دیگه کامنت نمیدی ذهنم رو مشغول کرده بود🙄
یه سناریوهایی برای این ماجرا توی ذهنم درست کردم که میشد باهاشون ۱۰ تا داستان غمگین نوشت😂
خخ از تستچی خسته شده بودم تازه اکم هم بالا نمیومد
😂😂 اوکی
بازم میگم: عالی عالی عالی عالی عالی💖💖💖💖💖💖محشر محشر محشر محشر محشر💖💖💖💖💖💖💖
معرکه معرکه معرکه معرکه معرکه😍😍😍😍😍😍😍😍
مرسییییییییی🤗😘
💖
🌹😁
فالو
اسم کاربریت.... به من برخورد😐
ببخشید دیگه😐😂
😅❤
به تستام سری بزنید خاک خوردن فعلا 💕🦋نپص راستی مخصوصا به تست جیمین و تهینوگ که راجب ٱونا بود 😍 😘 داستان عالی بود لایکیکدم❤️
صاری بابت.....
ممنون😘
عیب نداره توی تستهای من راحت باشید تا دلتون میخواد تبلیغ تستهاتون رو کنید😁😂💖
ج چ: گمشده ای خدا من از این درد ها دارم که تو رو خدا به من از این به بعد به 😕💔
😂💔
عالییییییی بودددد😍😍😍
مرسییییی😘