سلام به دوستای گل و نازم اومدم با پارت پنجم از رمان باحالم امیدوارم خوشتون بیاد ..... لطفا شخصیش نکنید ....
نگار : داشتم توی راهرو ها پرسه میزدم چون از دست هانیه در رفته بودم 🤕 یهو یکی با دست زد روی شونه ام .... فکر کردم هانیه اس واسه همین گفتم ولم کن .....
کیاراد : مگه گرفتمت 😒
نگار : ای وای استاد شمایید معذرت میخوام نمیدونستم شما هس...
کیاراد : خیلی خب وِراجی کافیه بیا بریم آزمایشگاه که کار داریم
نگار : چشم ..... شیطونه میگه بزنم به ۸۰ قسمت نامساوی تقسیمش کنم سلام که بلد نیست نمیزاره حرفم رو هم بزنم 😖
کیاراد : هویییییی خانم نجم کجایید بیا دیگه شب شد
نگار: اومدم . اومدم
___________________
کیاراد : خب خانم نجم وسائل رو بزارید روی میز تا بهتون بگم چکار باید بکنید
نگار : بکنید ؟؟ 🙄
کیاراد : بله بکنید .. نکنه میخوای من بیام کارا رو بکنم
نگار : من دیروز خیلی خسته شدم 🥲
کیاراد : به جهنم .... وقتی قبول کردی اینجا باشی یعنی هر کاری من میگم باید انجام بدی
نگار : چنان با عصبانیت حرف میزد دیگه جرئت نکردم چیزی بگم و فقط وسائل رو در آوردم 😵😬
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
جان جدت بعدیرو بزار
گذاشتم عزیزم تو بررسی هست 😍❤
من سه هفتست داستان ننوشتم
خوب میدونم الان خیلی ها دلشون میخواد منو با دستاشون خفه کنن
ولی چه کنم که درسام زیاده 😔
که البته یکی از اونا خوده منم حیف مدارس مجازی شد وگرنه نشونت میدادم 🤫😅
پس دارو شکر وگرنه کارم ساخته بود 😅
عالییییی بود صدف جونم 🌹🌷🌺❤💞💕💟
مرسی روژی جان 😁🍃
❤😘
آجی میشی؟😁❤
دومین نفری هستی که از شهر خرم آباد تو تستچی هستش😁❤
زهرا هستم دوازده سالمه کلاس هفتمم❤❤❤
منم خرم آباده به دنیا اومدم و همینجا زندگی میکنم❤😁❤❤
منم اهل خرم آبادم
خوشبختم 🍬💓🍬💓
البته که آجی میشم گلی 🥰
صدفم ۱۴ سالمه و واقعا خوشحالم که آجی هام توی خرم آباد دارن زیاد میشن ❤
خوشبختم عاجو❤
عع چه جالب❤❤
عالیــــــــــ بودددد
پارت بعدی پلیزززز
هر وقت که سرم خلوت بشه حتما حتما میزارم
عشقم بعدی روبزار
چشم گلم 🤗⭐
عالییییییییییییییییییی
مرسییییییییییی 😍