
این دانش آموز نمونه/ داره میاد به خونه/ تا بسازه براتون/ تستهای یکی یدونه.. .... بله بله😂 تازه از مدرسه اومدم..
**از زبون مرینت** روی تخت خوابیده بودم.. موبایل دستم بود داشتم توی گالریم میپرخیدم... هعییی💔.. اون موقع ها چقدر خوشحال بودیم... دلم برای اون روزا تنگ شده.. برای اون روزا که هیچ مسئولیتی نداشتم.. هیچ دغدغهای برای هیچ چیزی نداشتم.. این اتفاقا تغییرم داده بود و من.. دلم برای خود قدیمیم تنگ شده بود.. دیگه امکان نداشت بتونم مثل قبل بشم.. چشمام دوباره میخواستن شروع به باریدن کنن.. اما زنگ تلفن نذاشت این اتفاق بیافته.. قسمت سبز مدام بالا و پایین میپرید.. اما بخش قرمز رنگ گوشی.. من رو بیشتر به خودش جذب میکرد... نمیخواستم با این حالم به هیچ کسی جواب بدم.. اما انگشتم با حس و حالم همکاری نکرد و روی قسمت سبز رنگ فرود اومد با صدای خسته گفتم (الو..) صدای پر انرژیای از پشت تلفن اومد (الووو..
هی ببینم... خانم خوابالو حالش چطوره؟)....(خوب نیستم آلیا..مـ ..) نذاشت حرفم رو تموم کنم...(نشد دیگه.. امروز روز مهمیه تو که نمیخوای از دستش بدی؟) روز مهم؟؟ در مورد چی حرف میزد؟؟ سکوت کردم... صدای جیغ جیغو خانم دوباره از اون ور تلفن پیداش شد (نگو که نمیدونی؟) بی تفاوت گفتم(نه.. نمیدونم.. نمیخوام هم بدونم..) (((راستی.. داستان من قبل از قسمت باند اسراره.. یعنی آلیا نمیدونه مرینت لیدی باگه))) موبایل رو از گوشم دور کردم و بدون فکر کردن به چیزی دکمهی قرمز رو فشار دادم.. کاری که از همون اول باید انجام میدادم... بی حال رو تخت افتادم... حوصلهی هیچ چیزی رو نداشتم.. با بی حالی نگاهی به اتاق انداختم و با چیزی که دیدم از جام پریدم... روی تخت نشسته بودم و به چشمهای سبزش خیره نگاه میکردم..
حتی اگه اون یه روح هم نبود؛ الان قیافهی من هم دست کمی از یه روح نداشت... با چهرهی رنگ پریده و چشمهای گرد نگاش کردم... راه فراری نداشتم.. دقیقا جلوم ایستاده بود.. بالش رو پرت کردم سمتش.. امیدوار بودم بهش برخورد نکنه تا بهم ثابت بشه که فقط خیالاتی شدم.. چشمهای گرد شدهی آدرین رنگ پریده گواه از شوکه شدنش میداد.. که البته تا چند ثانیهی بعد یه بر خورد محکم با بالش من رو تجربه کرد.. و به زمین افتاد.. زیر پتو پناه گرفتم.. توی این شرایط ترسناک، به یاد آوردن یه جوک همانا و زدن زیر خنده همانا...😐😂.. (((خب از اونجایی که مرینت از شر مشکلات زندگی به زیر پتو پناه برد و چیزی از شرایط اتاق نمیبینه ** از زبون خودم**))) آدرین شوک شده از پرتاب بالش اونجا ایستاده بود.. کمی بعد بالش روی صورتش پهن شد و بعد روی زمین افتاد (((اشتباه برداشت نکنی😐 آدرین نیافتاد بالش بود که افتاد)))
و آدرین که هنوز شوک شده بود دید که مرینت پتو رو روی خودش کشید.. با دهن باز نگاهش کرد و کمی سرش رو کج کرد.. هیچ چیزی تکون نمیخورد... آدرین هم هنوز شوک زده اونجا ایستاده بود... رنگ پوستش جوری بود که انگار یه گونی آرد روش خالی کردن.. بعد از چند ثانیه صدای خندههای ریزی متعجبش کرد.. آروم آب دهنش رو قورت داد.. سرش رو برد پایین و گفت(مریـ..) که با برخورد دوم شیای به صورتش مواجه شد.. اینبار کمی تلو تلو خورد بعد افتاد.. اطراف رو نگاه کرد تا منشاش رو پیدا کنه که دید مرینت با چشمهای پر از اشک نگاهش میکنه.. **از زبون مرینت** زیر پتو قایم شده بودم که صدایی شنیدم.... صدای آشنایی که با نواش تنم رو به لرزه انداخت و باعث شد از زیر پتو بیام بیرون.. صدای آدرین بود که داشت اسمم رو صدا میزد.. اصلا حواسش به من نبود..
اشک از چشمام جاری شد.. هر بار میخواستم کاری کنم تا فراموشش کنم توهمش دوباره پیداش میشد.. پس تقصیر خودش بود و بالش کوچیک روی تختم رو برداشتم و پرتابش کردم.. اون افتاد روی زمین... یه لحظه بغض راه گلوم رو سد کرد.. حس کردم برام مهم نیست که اون واقعا آدرینه یا فقط یه توهم.. یه روحه یا یه آدم زنده... دلم میخواست بغلش کنم... میخواستم خودم رو توی آغوشش رها کنم و... بعدش دیگه مهم نبود چی میشه.. آروم از روی تخت بلند شدم و از پلهها پایین رفتم... بعض گلوم رو میفشرد.. آدرین درست کنار پام افتاده بود و با نگاه علامت سوالیش بهم خیره شده بود.. صدای در اتاق باعث شد سرم رو بپرخونم.. چند دقیقه به در اتاق خیره بودم تا بالاخره شخصی از اون داخل شد... به آدرین نگاه کردم.. اما اون اونجا نبود...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد رو زود تر بزار
ناظر شدم
مبارکه 😃
گذاشتم منتشر نمیشه😞
صبح گذاشتمش هنوز منتشر نشده🙁
منتشر شده...
من پارت ۱۱رو برسس کردم
عالی بود 😍
ج چ:زنده
مرسی🥺
پارت بعد اومد😃
عاااااااااااااااااااااااالی
اگر ادرین مرده باشه من دیگه ادامه رو نمیخونم
عه!!😐
تا آخرش دووم بیار آخرش سورپرایز داریم😉
پارت بعد اومد😁
سلام عالی بود :-) ج چ: زندست یا تو کما روحش اینجاست:|
ولی:مشترک مورد نظر هنگ کرده است لطفا بعدا سوال بپرسید:|
🤣🤣🤣 چشم
بعدا سوال میپرسم😂
😂
پارت بعد اومد...
عالیییی بود ♥
فک کنم رفته کما🙂
مرسی😘
پارت بعد اومد😄
ج چ. :مشترک مورد نظر دیوانه شده است لطفا بعدا سوال بپرسید
😂😂😂💘
عالی بود
🥺میسی
پارت بعد اومد😀
زنده(رفت تو لیستم)
مرسی😘
خواهش❤
پارت بعد اومد😘
مرسی
عالی بود عالیییییییییییییییییی💖❤️😘
چ ج:من فکر میکنم نیم مرده هست نیم زنده🙃🙂
مرسیییی🤗
😂😂😂💔 بهترین جوابی بود که شنیدم
😂💔
💖
پارت بعد اومده🙂
😍😍😍😍😍💖💖💖💖💖
عالی بودددد
چ: بخدا اینجوری که تو مینویسی خواهرم هیچ کسی نمیفهمه😂
میسی😁
😂😂💔
پارت بعد بالاخره منتشر شد😄