
سلام😃... اینم از پارت ۸
(تو....) صدام بد جوری میلرزید... نمیتونستم کلمهی روح رو بیان کنم... صورتم از ترس سفید شده بود... جیغ خفیفی زدم و از روی تخت بلند شدم و دویدم.. با بیشترین سرعتی که میتونستم دویدم.. ولی بعد ضربهای توی سرم رو احساس کردم و بعد یه کله ملق حسابی... با صورت خوردم زمین.. در حالی که بینیم رو میمالیدم روی زمین نشستم.. دستم رو نگاه کردم.. خونی شده بود!! یعنی بینیم داشت خون میاومد؟؟ نگاهی به عقب انداختم و بابام رو دیدم که با حالت شوک زده نگام میکنه.. دهنش رو باز کرد که چیزی بگه اما قبل از هر چیزی تازه یادم برای چی دویده بودم بیرون... رنگم پرید... صدای قلبم رو که انگار داشت توی سینهم پینگ پنگ بازی میکرد، توی سرم به وضوح میشنیدم... ترسیده، به پشت سر بابا پناه گرفتم و تمام زورم رو زدم تا بهش ماجرا رو بگم..
اما فقط یه کلمه تونست از دهنم خارج بشه.. (آد.... رین) چشمهای وحشت زده و گرد شدهم رو به مسیری که ازش اومده بودم دوختم.. دهنم باز و بسته میشد اما کلمهها بیرون نمیاومدن.. بابا بهت زده نگام کرد... بعد گفت (بیا اینجا ببینم چی میگی) دستم رو گرفت و به سمت اتاق حرکت کردیم.. چشمهام رو بستم.. نمیتونستم دوباره باهاش مواجه بشم... وارد اتاق شدیم.. یکی از چشمهام رو به زور باز کردم تا ببینم اوضاع از چه قراره.... اما.. هیچی اونجا نبود.. تنها موجود متحرکی که دیده میشد جیسون بود که جثهی کوچکش زیر یکی از لباسهایی که روی زمین افتاده بود تکون میخورد.. دهنم رو باز کردم تا چیزی بگم اما قبل از هر چیز نگاه طلبکارانهی بابا باعث شد همونطور که دهنم رو باز کرده بودم.. همونطور هم ببندمش... نزدیک بود گریهم بگیره...
چرا بابا اینجوری باهام رفتار میکرد؟ اشک توی چشمهام حلقه زده بود.. اما بابا بی اعتنا از اتاق خارج شد.. رفتم و روی تختم نشستم... تیکی خوابیده بود... نگاهم رو ازش گرفتم و به عکسهای آدرین خیره شدم.. اشکهام روان شدن... انقدر دلم براش تنگ شده بود که توهم بودنش رو میزدم.. اگه به خاطر من نبود... اون روز.. اون نمیمرد..😭 همهش تقصیر منه.... ( همهش تقصیر منههههه) نالههام انعکاس افکارم بودن... زانوهام رو توی بغلم گرفتم و به همون حالت روی تخت افتادم (((منظورم اینه به همون حالت روی تخت خوابید))) صدای هق هقم کل اتاق رو پر کرده بود😭... امروز بعد از یک ماه دوباره زخم دلم تازه شده بود...💔 (( از زبون استاد سوهان)) دیروز، توی چین... بعد از مدتها من به میراکل باکس دست پیدا کرده بودم...
اما به دست خودم اون رو به دختری سپرده بودم که تا روز قبلش قبولش نداشتم... بعد از پیدا کردن میراکل باکس متوجه چیز عجیبی درش شده بودم... چیزی ممکن بود هر چهار میلیون سال یک بار پیش بیاد.. نقش جدیدی که روی میراکل باکس نقش بسته بود... اینکه با عوض شدن گاردین نقش و نگار و شکل میراکل باکس تغییر کنه چیز اصلا تازهای نبود... اما اون حکاکی... به محض دیدنش شناختمش... نقشی که از میلیون ها سال پیش تا حالا دیده نشده بود... یعنی ممکن بود... اون دختر.. اون.. در جا از تمام برخوردهایی که باهاش داشتم پشیمون شدم.. با هر زحمتی بود میراکل باکس رو به جای خودش برگردوندم و با خودم عهد کردم.. همیشه مراقب دختره باشم و از دور حواسم بهش باشه.. اما این تقریبا یه چیز غیر ممکن به شمار میومد..
*از زبون خودم (دوباره میگم خودم سوم شخصم)** پلگ ترسیده گوشهای از زیرزمین قایم شده بود... مطمئنا چیز مهمی بود که برای اولین بار پلگ قیافهی جدی خودش رو نشون میداد... البته اگه بخوایم این نکته رو که یه کممبر رو بغل کرده بود نادیده بگیریم😅.. گابریل بالای سر آدرین ایستاده بود... هیچ راهی برای بدست آوردن میراکلس گربه باقی نمونده بود... پلگ یا باید خطر لو رفتن هویت کت نوار رو به جون میخرید و یا بیخیال معجزه گر میشد.. اول میخواست بره جلو و انگشتر رو برداره و از اونجا دور شه.. اما چیزی منصرفش کرد.. معجزه گر هنوز به شکل اصلی خودش برنگشته بود و هنوز هم به حالت استتار، رنگ سفید خودش رو حفظ کرده بود.. این نور امیدی برای زنده بودن آدرین بود... اما اگه آدرین زنده بود.. چرا نفس نمیکشید؟؟..و اگه آدرین مرده بود... چرا میراکلس به حالت اصلی خودش برنمیگشت؟ همه چیز گیج کننده و عجیب بود.. چیزی که عجیب ترش میکرد.. رفتار گابریل بود.. انگار نه انگار پسرش رو از دست داده بیخیال اونجا ایستاده بود... اما چیزی که باعث میشد پلگ به خودش بلرزه.. کشف هویت شدوماث بود... (((منظورم از لرزیدن اینه که بترسه..))
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود💜
مرسی😚
عالی مثل همیشه💓👌🍬🍭
عالی بود
مرسی😍
پارت بعد هر کاری میکنم منتشر نمیشه🤕
همین الان برسیه اش کردم
مرسی🥺
قبولش کردی دیگه نه؟
ردش که نکردی؟
چیزی نداشت که رد بشه
قبولش کردم
مرسی🤗
هر کاری میکنی بکن، فقط تهش لوکانت سه
😐 چرا؟
بزار خیالت رو راهت کنم... لوکا اصلا توی داستان من وجود خارجی نداره😐
مرسی
😐
پارت بعد اومد😃
هورا
سلام عالی بود:-)
ج چ:نمیدونم زیاده یادم نیست:|
خب مثلا آدرین بیاد تو خواب مربنت و بگه زندس دیگه ادامش با خودت:-)
فعلا;-)
مرسی مهربونم🙃
مشکل ایده رفع شد ولی دستت درد نکنه😁
کی گفته آدرین زنده است؟😐
من که نگفتم😁 (حداقل مستقیم😅)
میخوام سورپرایزتون کنم🙃💖
سلام حتی اگه زنده نبود اینجوری رمان رو بنویس که آدرین به مرینت تو خواب یک حرفی بزنه که مرینت امیدوار بشه که آدرین زنده میشه یا هر چیز دیگه ای:-)
سلام لطفا برو تو تست لطفا ناراحت نشید فعلا;-)
پارت بعد
منتشر شد 💃
یوهوووووو!
سلام من یک تستی ساختم راجع به میراکلس بعد ناظره رد کرد مثل اینکه اون از میراکلس بدش میومده واقعا خیلی عصبانی و ناراحت شدم تستم راجع به این بود که میراکلس تو خطره من این رو از یک نفری که گفته بود تستش رو میتونیم کپی کنیم کپی کردم خب حالا که تستم منتشر نشد میشه بری تو جستجوی تستچی و سرچ کنی میراکلس تو خطره بعد که سرچ کردی اون تست میاد واقعا خیلی از این خبر ناراحت شدم:-(
☹☹☹☹💔
باشه الان میرم
مهربونم میراکلس تو خطره که ماجراش خیلی قدیمیه
سلام اومممم آره قدیمیه ولی خواستم بگم که مثلا چند تا از دوستام که میراکولر بودن الان میراکلس رو فراموش کردن:-(
میگم تو ام مسابقه بساز:-)
☹☹☹
مهربونم دیگه داستانم رو نمیخونی؟☹
شرمنده چند روز تو تستچی نبودم ببخشید:-(
پارت بعد رو زود تر بزار
تستچی فعلا نمیزاره تست بسازیم😖
پارت بعد رو زود تر بذار
بچه ها تستچی فعلا امکان ساخت تست رو بسته😕
پس فکر کنم پارت بعد بره برای شنبه...
پارت بعد رو زود تر بذار
تستچی نمیزاره😐
عالی بود بعدی
ایده:پلگ بره پیش مرینت و همه چی رو بگه و مرینت یا شرور شه یا با شدوماث بجنگه و پیروز شه
ایده ۲:پلگ سوتی بده و شدوماث بفهمه آدرین کت نوار هست و بعد یه سنتی مانستر بسازه و با پوشش کت نوار معجزه گر لیدی باگ رو بگیره
مرسی🤩
هوممم... ایده هات جالبن..
بهشون فکر میکنم و ازشون ایده میگیرم🙂
گفته باشم به هیچ عنوان همین ایده ها رو کاملا انجام نمیدم چون میخوام همهتون رو سورپرایز کنم😂❤
😂😂مشتاقانه منتظرم😂😂
😂❤
🤣🤣
بعدی منتشر شد😄
پارت ۱۰ هم منتشر شد😊
آخجون
عالیی بود اجی فوق العاده
ج چ :بابا لنگ دراز تو تستچی بد باش ولی مال من باش