. ♡♡♡🦋♡♡♡ دوستای خوبم حتما با دادن نظر هاتون خوشحال میشم و حداقل نظرات اگر به بیست برسن ،پارت دوم نوشته میشه با تشکر.♡♡♡🦋♡♡♡
در سرزمینی در زمان های تخیل،،،،«تو بازیگر این داستان با نام کلارا هستی»حالا داستانت را با نور چشمانت میخوانی......♡
دفتر را که باز کردم در حالی که تاریکی زیاد بود نور چشمانم باعث روشنایی میشد میتوانستم نوشته ها رو بخونم...اما نمیتونم همه این رو تو این فرصت کم حفظ کنم...کاش فلور پیشم بود،،باید عجله کنم خیلی وقت ندارم
شروع میکنی به خوندن صفحه اول بزرگ و با خط درشت اینطور نوشته:
(«در خاطراتم شاید نباشد /آنکه فزوله و میخواد منو بخونه...تو نمیتونی!!!!»)ادامه متنو نمیخونی و نور چشمات کم تر میشه«( بخاطر اضطراب»)
کتاب رو میبندم اما انگشتم رو لای اون میزارم که خط رو گم نکنم....مدام پشت سرمو سریع نگاه میکنم که نکنه کسی ببینتم...
نفس عمیقی میکشم دستی رو چهرم میکشم که عرقارو پاک کنم«خیلی سریع» دوباره بازش میکنم اما.......
♡♡♡♡♡♡♡♡♡
خب ادامش تو خود داستان میخونی♡🦋🎀♡♡♡♡♡
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
خیلی ممنون باشه مهرساجان سعی میکنم هرگز نا امید نشم و از حمایت هات سپاس گذارم 🌺 بهم انرژی دادی...
با تشکر از نظرات زیبای شما(◍•ᴗ•◍)❤
عالی
لطفاً به تست های منم سر بزنید