
چشمام و باز کردم امید داشتم که دیگه نمیتونم چشامو باز کنم اما بازم زنده بودم بازم اجوما سر وقت رسیدو به قول خودش نجاتم داد اما زنده بودن برای من حکم مرگ رو داره در باز شد و چهره عصبی پدر و متعجب ایسول تو چهار چوب در ضاهر شد ایسول آمد نزدیک تخت و خیلی اروم تور سفید رنگی که با رنگ بنفش تخت هم خوانی داشت رو کار زد اون تلسم مرگم و در آورد و در هین آماده کردن آمپول لب زد مگه قول نداده بودی دیگه فکر خودکشی به سرت نزنه تو هنوز برای رفتن از این دنیا خیلی کوچی میدونی من وقتی مثل تو یه دختر بچه ی ۱۴ ساله بودم از باغ زرد اولمون جمع نمیشدم ابازی میکردم و خیلی کارا ی دیگه بعد تو این همه امکانات داری اما استفاده نمی کنی
دستش داشت سمت میومد که خود،و عقب کشید پوف کشید دوباره سعی کرد اما عقب تر رفتم با نگاه کوچیکی به جک فهموند که بیاد پدرمم کوتشو در آورد و به سمت بالکن رفت و هر وقت عصبانی بود از طبیعت برای آروم کردن خودش استفاده میکرد با پرشی که جک رو تخت کرد تخت مثل امواج دریا شروع به بالا پایی آمدن کرد و با یه حرکت سریع گرفتم ب.غ.ل.م کرد و رفت سمت ایسول دست و پا میزدم اما هیچ فایده ای برای یه بادیگارد قول پیکر نداشت دوباره رو تخت فرود آمدم با دستای بزرگ مرونش محکم گرفته بودم نمیتونستم حتی تکون کوچیکی بخورم ایسول لب زد ... جک میتونی بری ... بعد پاشو دور باسن و زیر قفسه ی سینه ام قفل کرد با این حرفش پدر م و جک از اتاق بیرون رفتن آمپول رو گوشه ی پاتختی گزاشت و شروع به باز
کردن دکمه های لباسم کرد بلوز سفیدم رو از تنم در آورد حالا یه نیم تنه ی سفید بیشتر تنم نبود پای دور باسنم رو شل کرد شروع به در آوردن شلوار لی لش ذغال سنگی کرد و با شلوارک سفید کوتاه ست با نیم تنم رو به رو شد پا هاشو سفت تر کرد آمپول رو برداشت و دستشو رو کمرم گذاشت کش شلوارک رو تا دو انگشت برد پایین و چهار انگشتش بغیر از شست رو به ترتیب کوچیکه رو کمر و ... گذاشت بند سوم انگشت چهارم رو پیدا کرد با پنبه و الکل ضد عفونی کرد سوزن بزرگ آمپول رو سمت بدنم آورد که دوبار شروع به دست و بازدن و تکون خوردن کردم حلقه ی پاشو باز هم سفت کرد و سوزن و وارد بدنم کرد با ورود سوزن به درون بدنم جیغ بلندی کشیدم بعد هم احساس حالت تهوع کردم و خون بالا اوردم بیشتر از قبل خیلی زیاد تر در حال وارد کردن محتویات داخل آمپول به بدنم بود که همه جا سیاه شد و منم به خواب عمیقی رفتم از زبان ایسول ... تعجب کردم قبلا با زدن آمپول شاید دو قطره به زور بالا می آورد اما الان نصف رو بالشتی رو بو خونش نقاشی کرد بود اروم بلند شدم الان که خوابه با یه تکون کوچیکی درد کل بدنشو میگیره ملافه رو با احتیاط رو کشیدم که اخماش تو هم رفت مثل اینکه مقاومت بدنش نسبت به قبل کم تر شده کیفم رو برداشتم به بیروت اتاق رفتم تا درو بستم پدرش ....
تو کامنتا بگین ادامه بدم یا نه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)