
ناظرررررررررررر منتشررررررررررر😐💜
Marinet❤ : فقط خدا خدا میکردم آدرین اینجا پیداش نشه.... یعنی سرنوشتم قراره چی بشه؟! چه بلایی سرم میاد؟ پدرم با عموم چیکار کرده که میخواد انتقام بگیره؟ دلم میخواست همه چیز رو بدونم... اما خب چطور میشه؟ تو این افکار بودم که ریچارد صدام کرد: خب... چی فکر میکنی؟ به نظرت ادرین میاد اینجا؟😏 / نباید نقطه ضعف دستش بدم پس... مرینت: گوش کن اقای ریچارد! اگرم ادرین بیاد~که فکر نکنم~یا حتی بهش سم بدی یا بکشیش هیچ برام مهم نیست.... من و اون دشمنیم با این کار خوشحالم میکنی! پس امیدوارم زودتر بیاد تا خودمم درد کشیدنش رو تماشا کنم.. البته اینم باید بدونی که من برای اون مهم نیستم پس امکان نداره بیاد... شیرفهم شدی؟؟😒 / ریچارد برام کف زد و با خنده گفت: آفرین.. افرین! خیلی باهوشی! حیف مجبورم بکشمت واگرنه خیلی به دردم میخوردی... کوچولو!😏 / مرینت: هر چی میخوای ور بزن😑 / ریچارد: با عموت اینجوری حرف میزنی؟ چه بی ادب! / مرینت: من چرا باید باور کنم تو عمومی؟😐 / ریچارد: گفتم که اهمیتی نداره تو باور کنی یانه... مهم اینه که بعد از این که تو و دوستت (آدرین) رو زجرکش کنم، میتونم پوزه برادرم رو به خاک بمالم😌 / مرینت: پس چرا نمیری سراغ خودش؟ چرا گیر دادی به من؟ / ریچارد: خودش رو بکشم که کیف نمیده... همونطور که اون نابودم کرد نابودش میکنم! / مرینت: کشتن ادما انقدر راحته برات؟ / ریچارد: آره... خیلی.. مثل همون نگهبان بیچاره بانک! / قلبم... وای.... پس قاتل این بوده! مرینت: تو اونو کشتی؟؟😧 / ریچارد: بله... / مرینت: چرااا؟😖😦 / ریچارد: شاید بفهمی😈 / به جرعت میگم... از این مرد متنفرم😭
Adrian💚 : نزدیک بود سکته قلبی و مغزی رو باهم بزنم.... آدرین: پپس... یعنی... تو... پسر عموی مرینتی و الان پدرت یعنی عموی مرینت... اونو گرفته؟ قتل نگهبان بانک هم کار اون بوده؟ چراا؟😦 / لوکا: وقت توضیح بیشتر ندارم.... هر لحظه ممکنه مرینت رو بکشه ادرین.... باید کمکش کنیم😕 / آدرین: اولا که من با مرینت قهرم... دوما... تو هم دستت با پدرت تو یه کاسه بود... ماشینمونو سوراخ کردی... نزدیک بود مرینتو بکشی... چرا باید بهت اعتماد کنم؟🤔 / لوکا: میدونم نمیشه به کسی مثل من اعتماد کرد... اما الان جون مرینت مهم تره... / آدرین: گفتم که باهاش قهرم😑 / لوکا: یعنی بمیره برات مهم نیست؟ غرورت از سلامتی اون مهمتره؟ / ادرین: پووووف... باشه... تو بردی میریم نجاتش میدیم! / لوکا: عالیه.../ آدرین: اما اون کجاست؟😐 / لوکا: خب اگه پدرم دزدیدتش غکر کنم بدونم.... / آدرین: خب کجا؟ / لوکا: یه گاراژ قدیمی تو غرب پاریس... تقریبا متروکست... یه جای سیاه و تاریک... ازش متنفرم🙁 / آدرین: من فوبیای تاریکی دارم لوکا😪 / لوکا: بیخیال رفیق بجنب بیا اونقدرام تاریک نیست.... / آدرین: باشه ولی... اممم.... دیگه رفیق صدام نکن... ببخشیدا ولی... تو یه ادم پستی لوکا... هیچ چیزی هم درونت رو تغییر نمیده😶 / لوکا: باشه😔 / آدرین: خیلی خب... بیا بریم تاکسی بگیریم... چطوره؟ / لوکا: باشه خوبه... فقط سریع...🙂 / اعتماد دوباره بهش خیلی سخته.... اما خب چاره ای نیست.... باید مرینت رو نجات بدم... اون تو دنیا فقط منو داره.. و البته یه عموی عو*ضی😑 لوکا من رو از ذهنم بیرون آورد؛ یهو دیدم جلوی در تاکسی هستم... لوکا: خود درگیریت با خودت تموم نشد؟ سوار شو دیگه😐 / آدرین: باشه.... (و سوار تاکسی شدن)
Marinet❤ : بعد کلی کل کل کردن با ریچارد، اون دوتا غول بیابونی روا*نی دوباره اومدن سمتم... بازوهام و گرفتن از اتاق بیرون بردن... مرینت: یا ولم میکنید یا چی؟😐 / 👤: خفه بابا / خودم رو کشیدم و سعی کردم سابت بمونم... اما نتونستم مقاومت کنم... کشون کشون باهاشون رفتم... آدرین... تنها کلمه ای که مدام تو سرم میپیچه... امیدوارم حالش خوب باشه🥺 (عاشق شد رفت😐😂) و دوباره پرتم کردن تو همون اتاق قبلی که بودم... هون طور که دست و پام رو میبستن... مغزم رفت سمت لوکا... پس بگو چرا چهرش برام آشنا بود... چونکه اون پسر عموم بود.. و احتمالا که نه... حتما تو بچگی دیدمش🙂 خدای من... زندگی لعنتیم چرا انقدر پیچیدست؟🥺 اخخخخ...مرینت: چتونه روانی ها؟؟ چرا انقدر محکم میبندین؟ (کی این سکانس گودال عشق یادشه؟😂) 👤: چون رئیس گفته😶 / مرینت: بمیره این رئیستون... اخخخخخ😠 / 👤: خفه میشی یا نه؟ / مرینت: تو چی؟ گم میشی بیرون یا نه؟! / با عصبانیت اومد نزدیکم.... تو چهرم زل زد و محکم زد تو صورتم..! جوری که دست خودش حسابی سرخ شده بود.. خیلی دردم گرفت🥺 اما اصلا به رو نیاوردم.... 👤: اینم واسه اینکه بفهمی اینکه اینجایی شوخی نیست😡 / و راهشو کشید و رفت بیرون و در رو قفل کرد... فکر کنم لپ قشنگم حسابی سرخ شده باشه🥺 بشکنه اون دستت الهی😭 دست و پام بسته بودن و هیچکاری نمیتونستم جز انتظار بکنم.... انتظار... انتظار... و فقط انتظار.... کم کم حوصلم سر رفت و خوابم گرفت... همونجا رو صندلی گرفتم خوابیدم... (چه ریلکسه انگار نه انگار😐)
Adrian💚 : همونطور که از شیشه به بیرون نگاه میکردم، لوکا اروم دستشو روی شونه هام گذاشت... برگشتم و نگاهش کردم... لوکا: رسیدیم.. آروم و بی سر و صدا پیاده شو😉 / آدرین: اوک.... / پیاده شدیم.. لوکا پول تاکسی رو حساب کرد و اونم با سرعت حسابی از گاراژ دور شد... یه جای نسبتا پرت بود... شب از نیمه شب گذشته بود و هوا خیلی تاریک بود... یه گاراژ قدیمی و متروکه... لوکا: خب دیگه بجنب.. سر و صدا نکنی که پر از نگهبانه😕 / آدرین: کار رو دست حرفه ای سپردی😁 / آروم و نوک انگشتی از کنار دیوار خزیدیم و رفتیم تو محوطه... بی سر و صدا رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به در ورودی اصلی.... آدرین: عجیب نیست که کسی مراقب در نیست؟ شاید تله باشه!🤔 / لوکا: امم.. خخ.. نه بابا.. بیا خیالت راحت😅 / با تردید رفتیم تو... یه سالن بزرگ بود... شبیه یه پارکینگ سر باز... آره... پر از خرت و پرت بود... پشت چند تا بشکه پنهان شدیم... آدرین: خیلی خب... مری کجاست؟🤔 / لوکا: نمیدونم ولی پدرم اونجاست.. ببینش.. اسمش ریچارده.. / یه مرد تقریبا چاق و هیکلی با کت و شلوار قهوه ای و کراوات.. سرش کم مو بود... حدود ۶۰ متر فاصله داشتیم... داشت 30گار میکشید.... چند نفری هم اطرافش بودن.... لوکا: خیلی خب.. باید بگیریمش! / آدرین: دیوونه ای؟ از بین اون همه؟😑 / لوکا: پس چیکار کنیم؟ / آدرین: خب... / خواستم حرفم رو ادامه بدم که....
که موبایلم زنگ خورد.. از شانس گندم صداش هم تا ته زیاد بود (واییی😖😂) توجه اطرافیان ریچارد رو جلب کرد... لوکا: خفش کن خفش کننن😧 / آدرین: باشه.....😰 / لوکا: د میگم لالش کنن😢 / هر کاری کردم صداش قطع نشد... نینو بود.. ای تف تو روحت به باد فنامون دادی پسر😑 ریچارد داد زد: این صدا مااال چیهههه؟؟😡 / 🗣👤👥: الان پیداش میکنیم قربان... / داشتن هر لحظه نزدیک تر میشدن... من و لوکا هم هر کاری کردیم صدای موبایلم قطع نشد.. تا اینکه بیخیال شدم.. به هر حال پیدامون میکنن که... از پشت بشکه بلند شدم... لوکا هم به اجبار پوفی کشید و بلند شد... ریچارد: اوووه... ببینید کی اینجاست! آدرین... مرینت منتظرته😈 / آدرین: اووون کجااااست؟؟؟😠 / ریچارد: آروم باش پسر خوب... جاش امنه... البته تا وقتی به حرف هام گوش بدی😏 / آدرین: عمرا به حرفات گوش کنم.. مگه احمق شدم؟ / ریچارد: ازشون نمیترسی؟ (اشاره به آدماش) / آدرین: من به جز تفنگی که روی شقیقه هام باشن از چیزی نمی..... / که حرفم رو قورت دادم.. لوله تفنگ از پشت سر دقیقا روی سرم بود... ریچارد: خب حالا چی؟😈 / آروم سرم رو برگردوندم.... لوکا.... تفنگ رو روی سرم گذاشته بود..! لوکا: شرمنده رفیق.. ولی خودت گفتی من یه پستم و هیچوقت تغییر نمیکنم😎
بعد یقه ام رو (از پشت) گرفت و هلم داد سمت پدرش... لوکا: جم نخور آدریم واگرنه میزنم.. / آدرین: بباشه.. اما... اینا نقشه بود تا منو بکشونی اینجا آره؟😔 / لوکا: عا باریکلا پسر باهوش / به فاصله ۵-۴ متری ریچارد که رسیدیم، لوکا منو محکم تر گرفت... ریچارد: آفرین پسرم... خب حالا برید مرینتم بیارید😈 (بچه خوابیده گناه داره😐😂) / یکم وول خوردم و داد زدم: نهههه😡 / ولی نتونسدم واکنش بیشتری نشون بدم... آخه چرا گول لوکا رو خوردم؟ حالا من و مرینت با هم میمیریم🥺 چند دقیقه بیشتر طول نکشید که یکیشون مرینت رو با اصلحه ای روی کتفش از داخل سالنی بیرون آورد.... مرینت چشمش که به من افتاد حسابی بغض کرد و سرش رو پایین انداخت.... ریچارد: آها... عالی شد.... حالا لوکا... وادارش کن زانو بزنه😏 / آدرین: عمرا و ابدا جلوی احم*قی مثل تو زانو نمیزنممممممم😡 / ریچارد: لوکا..؟ / لوکا: چشم پدر... حله! / و بعد تا میتونست بهم فشار آورد... یکم که خم شدم با زانو زد به کمرم و مجبور شدم زانو بزنم.... غرور لعنتی😓
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من یادمه گودال عشق 😆
اجی میدونی چقدر منتظرم😭😭😭😭😭😭
و میدونی برای هفتمین بار گذاشتم تو بررسی؟!🙂😐😂
یا ابلفضل
اجی بیا پارت بعدو بخون تو تست اخرم😁
خوندم عالییییی بود🙃❤
مرینتو بکش راحت شیم👌😐😂
اجی جون چرا داستانات و رد میکنن
چقدر حسودن
بله بله حسادت بسیار کار ناپسندیست مارم از کار و زندگی انداختن نامردا😑
حسو دن دیگه
اجو بیا تست اخرم😁
خیلی داستانت قشنگه پارت بعدی رو کی میزاری
ممنون❤
والا الان ۲ هفتست هرروز میزارم یا رد میشه یا کلا محو میشه دیگه نمیدونم چیکار کنم🙂💜
وای چه بد شد ایشالا بالاخره میاد
مرسی❤
💖
سلام عزیزم...
پارت بعد داستانم در تست اخرم هست مستونی اگه دلت خواست بخونی😊
سلام ممنونم
عزیزم من الان نگاه کردم پارت ۱۴ نبود که
اسم تستو واسه گمراه کردن ناظر تغییر دادم😜😂
اسمش اینه : بازگشت شکوهمندانه
البته پارت ۱۵ هم گذاشتم ۱۴ رو خوندی اونم بخون😐
اهان اوکی
اجی بعدی چیشد پس؟؟؟؟؟؟؟😢😢😢😢😢😢
من میزارم ولی....🙂
ولی......؟
چی؟😟
راستی ببخشید یمدت نبودم نت نداشتم😢😢
نه عیب نداره
میگم یهو محو سدی پ واس این بود😐😂
اره😂
راستی اجی جون میخوام یه داستان میراکلسی بنویسم راهنماییم میکنی؟🙇😊
اجی سلااام
پارت بعد داستان تو تست جدیدم بیا بخون😆
راستی اجی جون میخوام یه داستان میراکلسی بنویسم راهنماییم میکنی؟🙇😊
_______________
من کی باشم که بخوام تورو راهنمایی کنم😅
ولی خب اگه سوالی داشتی بیا تو نظرسنجی پیوی بپرس راجبش حرف میزنیم😊❤
واااای اخجوون حتما میام😍😍
باشه عزیزم😁😁راستی چطوره یه مسابقه بزارم بهترین ایده رو هم برای مسابقه برنده کنم و از اون ایده استفاده کنم؟😄😄😄
مسابقه ایده ایده جالبیه😐😂👌
امتحانش کن😁
کردم رد شددد😵😵😭😭😭
به ایده که ممکنه واقعی بشه دارم! فقط بم بگو ساعت چند دستتو گذاشتی مودم یه کاریش میکنم
ب فوت فنا رف اجو کلا محو شد🙂
یعنی چی؟
میتونی تو کامنتا لنویسیش
اجی خستم نمیتونم حالم بده سرم گیج میره😭😭
توروخدا دوروز بیخیال شین💔💔💔
دیگه نمیکشمممم
اجی باهام قهری واسه اینکه گفتم بیخیالم شین؟!
ببخش اجو به خدا دست خودم نیست حالم خیلی بده🙂🖤
😭😭
نه اجی ببخشید اگه بد بیان کردم منظورم این بود که من عذر میخوام چون واقعا بت فشار اوردم فدات شم 💜💜💙💙💙💜💜
نه نه عیب نداره من حالم عجیب بده واسه همین صبر ندارم😭
دیگه هیچی رو نمتونم تحمل کنم🙂🖤
رو بیکا داری الان ایدیم بت میدم Jenny_88@
نه ندارم...
ولی اگه نصب کنم و بات بحرفم ک مامانم میفمه اجو😶
اومم الان ایدی شاد رو میدم بگو همکلاسیام یا همکلاسی پارسالتم ولی الان نمیتونم بدم
اجو اجو اجووو
بالاخره پارت ۱۴ اومد😐
تو تست اخرم😆
وای خدا برم بمیرمممممم
عالییی👌🏻👌🏻
اجی میشی ؟
هستی ۱۲ ساله
ممنون💜
حتما💕
مرضیه ۱۳💓
خش❤
عزیزم سلام
پارت ۱۴ داستانم تو تست اخرم میتونی بخونی😁
حاتما میخوانم 😃😃
میشه بذاری توی نظرسنجیاجو؟
اجو اجو دیگه نمیکشم خستم🙂
از زندگی از دنیا از تستچی از همه چی🙂❤
یه سوال کسی داستان خوبی سراغ داره؟ 😐💔 ( میراکلسی)
اخیرا با کمبود داستان مواجه شدم😂❤
گمشده، عشق به سبک کنکوری، همه داستانای اجی مرضیه، عشق لیدی باگ به کت نوار، I love crazy، عشق گمشده، سختی عشق یک فرشته و....
باورتون میشه همه رو خوندم؟ 😐😂😂 داستان های فرنوشا عشق به سبک کنکوری همه رو خوندم😂😂 ولی بازم ممنوننن😘😘
همشو خوندی😐😂
ما اینیم دیگه😂😂😂
اگه فهمیدی به منم بگو 😁😁
اومممم منم در به در دنبال داستان خوبم چون همه رو خوندم
میشه دوباره بزاری ببینم تو صف بررسی هست یا نه
راستی اجی میشی ؟ نیایش هستم ۱۲ سالمه
ممنون میشم داستان منم بخونی 😍❤