13 اسلاید صحیح/غلط توسط: Stella انتشار: 3 سال پیش 138 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بابت تاخیر ببخشید امتحاناتم بود ولی به قولم وفا کردم آخر هفته گذاشتم دیگه در لایک و کامنت پرهیز نکنید ناظر تایید پلییییز تایید کنی با دو اکانت فالوت میکنم پنج تا تست آخرتو لایک میکنم و کامنت میدم تایید زده پیام بده فقط لطفا تاییییددددددد
سال چهارم:از زبان کاتیا:مامان کلی با مدیر آهنگتیو حرف زد تا قبول کردن بتونم به عنوان قهرمان آهنگتیو اسممو تو جام بندازم
از زبان ویکتوریا:با جین وسایلمون رو جمع کردیم ایلورمونی خیلی جای آرومی بود
نمیدونم چرا باید واسه مسابقه سه جادوگر بریم هاگوارتز من که اسممو نمینداختم اما جین جو گرفته بودش به سمت لباسامونو پوشیدیم و به سمت تک شاخ ها رفتیم آقای استوارت گفت:گروه مار شاخدا با تک شاخ های مشکی. رفتیم سمتشون جین جلو نشست و من پشت سرش و شروع به پرواز کرد
از زبان کارینا:داشتم از استرس میمردم خانم ماکسیم اومد اتاقم:(کارینا من نگرانیتو درک میکنم اما قرار نیست کسی بفهمه)-میترسم. از ارباب تاریکی خیلی میترسم+اون به تو کاری نداره به این فکر کن که قراره پدر و خواهرتو ببینی. لبخند بی جونی روی لبام اومد آره باید به چیزای خوب فکر میکردم با فلور و گابریل رفتیم سمت کالسکه و حرکت کردیم.
از زبان رینا:بلخره داشتم بر میگشتم هاگوارتز بابا بر اساس علایقم یعنی جادوشناسی فرستاده بودم کستلبروشو تو برزیل حداقل به دنیل پسر عمو بزرگم نزدیک بودم.دلم واسه آموشن یه ذره شده بود شنل های سبز روشن رو پوشیدیم سوار جارو ها شدیم و به سمت هاگوارتز حرکت کردیم.
از زبان رونا:تقریبا کارا داشت خوب پیش میرفت دقیقا طبق دستور پدر رفتم به آواگادو تو آفریقا رفته بودم خیلی جای گرمی بود ولی من دختر ارشد هستم و باید هر کاری بکنم تو اون مدرسه بیشتر رونجومو کیمیاگری و تغییر شکل تمرکز میکردن و من کیمیاگری رو دوست داشتم. لباسامو پوشیدم و چمدونمو جمع کردم با چند تا ورد به هاگوارتز رسیدم
از زبان جیسو:مدیر مهوتوکور از هوپی خواسته بود اسمشو به عنوان داوطلب مهوتوکور تو جام بندازه
از زبان ویکتوریا:کل راه حرف زدم که اسمشو نندازه تو جام ولی گوشش بدهکار نبود. برای دیدن خانواده جین یکم استرس داشتم یعنی منم مث جین مرگخوار باید بشم که بتونم با خانوادشون باشم وای وحشتناکه. خانواده جین از دوستان خانواده مالفوی بودن از دوستای قدیمی جوری که همدیگه رو خواهر برادر خطاب میکردن(مگه جامعه اسلامیه😐)
از زبان دنیل:تصمیم داشتم به تریسا نگم باید مرگخوار بشه به هاگ که برسیم دیگه نه راه پس داره نه راه پیش بعد مجبور مرگخوار بشه و تنها کسی که داره منم میخواستم از طرف بوث ول اسممو تو جام بندازم با قالیچه پرنده راه افتادیم(نه مث اینکه جدی جدی جامعه اسلامیه قالیچه سلیمان هم دارن)
از زبان لیلیان:امسال قراره برم و لارا و لونا دحتر عمو هامو ببینم تو این مدرسه فقط الف شناسی درس میدادن و بقیه درسا رو تو خونه میخوندم.
از زبان هانی:از ماساچوست راه افتادیم و به سمت هاگوارتز رفتیم یک اژدها بود که همگی سوارش میشدیم جمعیت زیادی نداشتیم.
از زبان بلا:از دانشکده نورتون استریت راه افتادیم باید از ره کوه و جنگل پیاه میفرتیم چون فقط سه تا شهر راه بود ولی بازم سخت بود با اون همه وسایل.
از زبان لیندا:با فیلیپ و هلن که حالا معلوم شده بود خواهر هری هس میرفتیم فینال جام جهانی کوییدیچ خانم اسکمندر اومد تو اتاق:(هلن میشه یک لحظه بیای.)رفتم آقای اسکمندر گفت:(ببین لیندا یک موضوعی هست که باید بدونی . شباهت بیش از حد تو هری و هلن بی دلیل نیست وقتی اسمشو نبر اون کارو کرد هلن ناپدیر شد و هری رو دست خانواده دورسلی بزرگ کردن و تو اومدی پیش ما تا جات امن باشه.)لیندا:(😑🤯 من باید برم اتفاقات اخیر رو هضم کنم.)-باشه راحت باش.
رفتیم جام کوییدیچ خانم اسکمتدر به هری هم گف جفتمون تو کما بودیم.
خب اتفاقا جام کوییدیچ رو در نظر بگیرین
روز اول هاگوارتز:از زبان جسیکا:تو سرسرا بودیم روز اول بود دامبلدور:خب بچه ها ما امسال میزبان مدارس جادوگری هستیم.ابتدا خوش آمد میگم به دارمسترانگ به مدیریت کارکاروف . بعد در باز شد چند تا پسر با لباسای مشکی اومدن تو و مدرسه رو آتیش زدن جسیکا:(اینا چرا اینجوری میکنن.)هری:(همه که مث من جذاب نیستن.)-😐 بعد دستشو انداخت دورم و ب.غل.م کرد. دامبلدور:(بسیار خب لطفا دانش آموزان دارمسترانگ سر میز اسلیترین بشینن کشتی شما زیر آب میتونه استراحت کنه)
از زبان رونیکا:اومدن نشستن. فرانک گریندل والد و ویکتور کرام رو به روی ما بودن فرانک از اول کرم گرفت ولی ویکتور کرام ماشالا ادبو خورده و سلامو قی کرده نتونستم جلو خودمو بگیرم:(علیک سلام.)سرشو تکون داد.-منم از آشنایی با تو خوشحالم. بازم جواب نداد.فلورا:(چرا اینجوری ای.)-من جوری نیستم فقط وقتمو هدر نمیدم مثلا خود تو ارزش جواب دادن داری ولی خیلیا ندارن. ایوان در گوش کاملی:تو هم به اون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی-آره
از زبان لورا:دامبلدور گفت:(خوش آمد میگه به مدرسه بوباتان به مدیریت المپ ماکسیم.)هورا الان کارینا میاد. با رقص و ساز و پروانه اومدن تو برای کارینا دست تکون دادم در جواب چشمک زد و خیلی سوسکی دست تکون داد.دامبلدور:(لطفا برین سر میز ریونکلاو بشینین. هاگرید لطفا از اسب های خانم ماکسیم مراقبت کن.)نویل:(اون دختره کیه؟)-قول میدی به هیچکس نگی)-آره-اون دختر واقعی بابا و لیلی ایوانز هست.-😐🤯
از زبان کاتیا:چون قرار بود از طرف آهنگینو اسممو تو جام بندارم باید با آهنگتیو وارد میشدم. دامبلدور گفت:(خوش آمد میگم به مدرسه آهنگتیو به مدیریت کارلا جابس)خیلی شیک رفتیم داخل عدا هم در نیاوردیم. دامبی:(لطفا بشینید سر میز هافلپاف اژدها های شما میتونن بیرون قلعه استراحت کنن )رو به روی ارنی و سدریک و کنار آیوی نشستم.سدریک گف میخواد اسمشو تو جام بندازه.
از زبان تریسا:دامبلدرو گفت از مدرسه ایلورمونی به مدیریت ایزولت سیر دعوت میکنم بیان داخل.)چون چهار تا گروه بودیم رنگ بندی خاصی شده بود و همانگی راه میرفتیم. دامبی:(گروه مار شاخدار لطفا سر میز اسلیترین گروه مرغ تندر میز ریونکلاو گروه پاکووانجی میز هافلپاف و گروه وامپوس میز گریفیندور. هاگرید لطفا به تکشاخ های خانم سیر رسیدگی کن.) ما چون گروه مار شاخدار بودیم رفتیم اسلیترین. همه خودمونو بهم معرفی کردیم.
از زبان سابرینا:دامبلدور:(دعوت میکنم از مدرسه مهوتوکور. به مدیریت کیم جنی)-مدرسه چی؟ ته:مدرسه مهوتوکور من قرار بود اونجا برم البته بهتر که نرفتم چون اون موقه ترو پیدا نمیکردم. کوک:بشین بابا ته:چیه خو حسودیت میشه. کوک:چرا باید حسودیم بشه میخوای نشونت بدم منم یکیو دارم. ته:😝 کوک بدون توجه به دور و ورش دستشو دور هلن حلقه کرد و 💋(ناظر جووووونم داستان خشک و خالی که نمیشه.)هلن داش آب میشد. هری میخواس بخورتش کوک:(آروم باش بابا تو هم اینکارو بکن خو.) هری:باشه بعد شونه های جسیکا رو گرفت و محکم..... جسیکا خیلی عصبانی شد چون ژینا بلک دید. ژینا :(بچه ها بچه ها دیدین پاتر با براون چکار کرد.)آنا:(نه چکار کرد؟.)زینا میگه دراکو:(هی پاتح فکر نمیکردم از اینکارا هم بلد باشی😝)-😒
دامبلدور:(خوش آمد میگم به مدرسه کستلبروشو به مدیریت جنیفر اسنیر.)هر دانش آموز روی یک برگ بود و داخل اومدن. دامبلدور:(خیلی خوش آمدید لطفا سر میز گریفیندور بشینید.)
از زبان رینا:برام افت داش سر میز گریفیندور بشینم.به هیچکس محل نمیدادم حرفم نمیزدم بابا امروز قرار بود بابا بیاد صحبت کنه حتما تو خوابگاه اسلیترین باشم پیش بقیه باشم.
دامبلدور:(خوش آمد میگم به مدرسه آواگادو به مدیریت استیون اندرسون.) با حرکت چرخ و فلک اومدن تو دامبلدور:(خیلی خوش آمدید لطفا بشینین سر میز هافلپاف.)
دامبلدور:(خوش امد میگه به مدرسه ماساچوست به مدیریت کارلوس.)اومدن داخل با رداهای نقره ای دامبلدور:(لطفا بشینید سر میز گریفیندور.
دامبلدور:(خوش آمد میگم به مرکز الف شناسی که زیر نظر مرلین بزرگ اداره میشه اما ایشون نتونستن بیان.)
با مدل موهای بسته شده شبیه الف جنگلی اومدن داخل دامبلدور:(لطفا بشینید سر میز اسلیترین.)
دامبلدور:(دعوت میکنی از داشکده نورتون استریت به مدیریت جک کندریت.)اومدن داخل و نشستن سر میز هافلپاف.
دامبلدور:(افراد زیر ۱۷ سال اجازه ندارند در این مسابقه شرکت کنند البته این موضوع در مورد مدرسه هاگوارتز بوباتان و دارمسترانگ صدق میکنه.)
الاوستر مودی سرشو انداخت پایین اومد تو. یانا:(اون الوستر مودیه مفتش وزارت سحر و جادو.)
دامبلدور:(خب من میدونم که شیطان بین ما حضور داره پس مراقب خودتون باشین.) مستقیما به تام و متیو و امیلیا و رونا و هانا و امی و سنجابشون نگاه میکرد.
میرسیم به بخش گروه بندی مگ گونگال:هانی ویزلی: گریفیندور / لارا لاوگود:ریونکلاو/ هیلی مایکلسون:هافلپاف/
دامبلدور:خانم مایکلسون تا الان در روسیه توسط پدر و مادرشون دو سال اول رو آموزش دیدن و همینطور خانم لارا لاوگود میتونن از سال سوم شروع کنن
شب شد تو سالن عمومی اسلیترین:از زبان هانا:داشتیم راجب جام و اینجور چیزا حرف میزدیم خیلی زیاد بودیم از هر سری یک صدایی در میومد من ،تام، متیو امیلیا امی سنجابمون سارا سیسی دراکو دنیل اسکارلت فلورا ترسا ویکتوریا جین ریگولاس ژینا جوزف آنا ویلی ویلیام آموشن و کتی و کاملی و ایوان و تئودور و فرانک و ویکتور رونیکا و لوییس رایدر رفیق ویکتور و جاستین هم بود اما حرف نمیزد رونا و رینا هم اومدن به ما پیوستن
روز اسم انداختن شد:
از زبان متیو: از صبح ژینا گلو خودشو پاره کرد از بس جیغ زد که تام اسمشو تو جام نندازه ولی کو گوش شنوا میخواس عصری اسمشو بندازه تو جام ژینا هم بکم خواب آور ریخت تو غذاش عصری بیدار نشه بندازه تو جام😂 الوستر اومد رونا دوید سمتش و گف:(اسم هری رو انداختی؟)-آره و کاری کردم حتما در بیاد. رونا رفت که اسمشو تو جام بندازه کارکاروف هم یک اسم انداخت. فرانک گفت تو اون برگه اسم خودش و ویکتوره که احتمال بردسون بیشتر باشه مرحله اول و سوم با فرانک مرحله دوم با ویکتور. از طرف بوباتان هم کارینا و فلور دلاکور اسماشونو انداختن. از طرف کستلبروشو هم بر خلاف میل آموشن رینا که فقط ۱۳ سالش بود اسمشو انداخت.از طرف آهنگتیو کاتیا لسترنج انداخت و از طرف هاگوارتز هم سدریک از طرف مهوتوکور اون پسره جیهوپ از طرف آواگادو هم رونا اسمشو انداخت از طرف ایلورمونی دنیل مالفوی اسمشو انداخت ولی تریسا کلی گریه کرد و باهاش قهر کرد دنیل :(من باید برم جای ترسا باهاش کنار بیام.)-دراکو:خیلی عصبانی بود چجوری؟-با کارای بد😈-موفق باشی😂
جین هم از طرف بوث ول اومد که اسمشو بندازه
از طرف نورتون استریت بلا بلک اسمشو انداخت و از طرف مرکز الف شناسی لیلیان لاوگود دختر عمو لونا لاوگود. از طرف ماساچوست هم مانترا گرنجر فرد و جورج هم خیلی حرص خوردن چون نتونستن اسم بندازن
از زبان نویسنده:وقت اسم درآوردن شد دامبلدر به سمت جام رفت و یک اسم رو در آورد:(از طرف دارمسترانگ فرانک گریندل والد و ویکتور کرام البته خلاف انصافه ولی قبوله.)کاغد دوم:(از طرف بوباتان دوشیزه کارینا که اصرار دارن فامیلشون گفته نشه.)لورا از ته دل شروع کرد به دست زدن. برگه سوم رو در آورد :(از طرف آهنگیتو دوشیزه کاتیا لسترنج برای ایشون آرزو موفقت میکنیم چون سنشون کمه.)اسم چهارم رو در آورد:(از طرف آواگادو.... هووووف دوشیزه رونا ریدل.)اسم پنجم:(از طرف کستلبروشو هم..... دوشیزه رینا ملفوی😔)اسم ششم :(از طرف مهوتوکور آقای جانگ هوسوک(جیهوپ)) مهوتوکوریی ها شروع کردن به دست زدن. اسم ششم:(از طرف بوث ول آقای کیم سوکجین.)همه ویکتوریا با انگشتاش سوت زد جین:(خودتو کنترل کن فرزندم😂)اسم هفتم:(از طرف ایلورمونی آقای ........ دنیل مالفوی.)تریسا:(😒) اسم هشتم دامبلدور:(از طرف ماساچوست دوشیزه مانترا) اسم نهم :(از طرف مرکز الف شناسی دوشیزه لیلیان لاوگود) اسم دهم:(از طرف هاگوارتز آقای سدریک دیگوری.)اسم یازدهم:(از طرف دانشکده نورتون استریت دوشیزه بلا بلک.)
دامبلدور:(دوازده قهرمان که الان ۱۲ تا هستند رو معرفی میکنم:از نورتون استریت دوشیزه بلا بلک-از هاگوارتز آقای سدریک دیگوری- از مرکز الف شناسی دوشیزه لیلیان لاوگود-از ماساچوست دوشیزه مانترا گرنجر-از ایلورمونی آقای دنیل مالفوی-از بوث ول آقای سوکجین-از مهوتوکور آقای جانگ هوسوک یا طوری که همیشه اصرار دارن صداشون کنیم جیهوپ-از کستلبروشو دوشیزه رینا مالفوی-از آواگادو دوشیزه رونا ریدل-از آهنگتیو دوشیزه کاتیالسترنج-از بوباتان دوشیزه کارینا-از دارمسترانگ آقای ویکتور کرام و فرانک گریندل والد)
یهو یک اسم دیگه افتاد بیرون هری پاتر بود دامبلدور:(هری پاتر🤨😯هرییییییی پاااااااتر😠) اتفاقات فیلمو در نظر بگیرین تا یول بال. مگ گونگال سر کلاس گریفیندور :یول بال یک مراسم سنتیه که همیشه سر جاش بوده پس باید به اون احترام بزارین آقای ویزلی لطفا من رو همراهی کنید.
در اسلیترین:اسنیپ:بسیار خب ما باید برای یول بال اماده بشیم من از خانم بلک خواستم که بهمون کمک کنن.(مامان ژینا)
در هافلپاف:خانم مایکلسون:خب بچه ها من امروز قراره بهتون یاد بدم چطور در یول بال هافلپاف رو سربلند نگه دارین. در ریونکلا:خانم لاوگور:بچه ها امروز قراره ن و خانم لسترنج بهتون رقص در یول بال رو آموزش بدیم.
از زبان سیسی:بعد از کلاس رفتیم خوابگاها سنجابمون یک نامه به دهنش بود. دادش به من خوندم:(بسیار خب وقتشه شهامت خودت رو نشون بدی سیسی طلسم امیلی نابود کن
امضا لارنس بلک.)دسمتو روی سنجاب گذاشتم و یک ورد زدم چشمام سیاهی رفت و به عقب پرت شدم و امیلی به حالت خودش برگشت. امیلی:(سیسیییییی حالت خوبه.)
از زبان امیلی:سارا و تام و متیو و امیلیا اومدن. سارا دوید بالا سر سیسی . امیلیا اومد و محکم ب.غلم کرد. تام:(موهای سیسی داره سفید میشه طلسم رو موهاش اثر گذاشته در اینجور مواقع طلسم کاملا از بین نرفته و امیلی میتونه تبدیل به سنجاب بشه سیسی هم فقط رنگ موهاش عوض میشه) سارا:(ببریمش پیش خانم پامفری .)بر دیمش اونجا دامبلدور اومد با دیدن من خشکش زد ابرو بالا انداختم و پوز خند زدم بهش.
فلش بک به ۱۱ سال پیش:رابرت:پدر بزرگ دختر ارباب تاریکی به دنیا اومده میگن قدرتش خیلی بیشتر از بقیه خواهر برادراشه. دامبلدور:بسیار خب الان کجاست. -تو وزارتخونه. -میریم به دیدنش-پدر بزرگ ما نمیتونیم اونو بکشیم یا از ارباب تاریکی بگیریمش. -میدونم رابرت. سریع باش باید قبل از تیموتی و همسرش اونجا برسیم.
میرسن به وزارت خونه:دامبلدور:بسیار خب اون کجاست. یک بنده خدا:تو اتاق طبقه دوازدهم. دامبلدور و رابرت و بنده میرن بالا. دامبلدور:بسیار خب من نمیتونم اون رو بکشم یا نزارم تیموتی ببرش طرف ارباب تاریکی اما میتونم مهارش کنم. من این قدرت رو برای همیشه از اون میگیرم و به شکل یک جونده درش میارم تا نتونه هرگز از این قدرت علیه محفل استفاده کنه. وردو میزنه و همراه رابرت میره تیموتی ریدل هم خیلی سعی میکنه اینو ثابت کنه ولی نمیتونه و برای اینکه کسی نتونه بهش آسیب برسونه این موضوع بین خانواده ریدل باقی میمونه. پایان فلش بک
از زبان جسیکا:تو سالن عمومی گریفیندور بودیم با هلن و لیندا و سابرینا و لورا حرف میزدیم. هری :(جسی یه لحظه میشه بیای) لورا شروع کرد به بشکن زدن جسیکا:کوفتتتت. رفتم دنبال هری به راهرو که رسیدیم شونه هامو گرفت :میشه با من بیای یول بال. -فاصِلَتِ رعایت کن😂(لحجه ام زده بالا)آره میام-ممنون تا اومد کار دیگه ای بکنه رفتم.
از زبان لارا:یکم احساس غریبی میکردم تو هاگوارتز البته لونا و لیلیان رو میشناختم ولی بازم اونقدرا خوب نبود تو برج نجوم بودم که یک بشر اومد:(سلام.)-سلام -من پیتر پونسی ام گریفیندور -لارا لاوگود. ریونکلاو-تازه اومدی-دوسال تو خونه بابام بهم درس میداد -برای یول بال با کسی میری؟-هنوز نه-آمم میتونم ازت درخواست کنم با من بیای.-نمیدونم ..... امممم باشه.🙂
از زبان سارا:داشتم میخوابیدم که یک نامه از بابا اومد:سارا همه رو جمع کن اومدن ارباب نزدیکه باید برنامه رو تغییر بدیم هر کسی یکی از قهرمانا رو زیر نظر بگیرین به غیر از پاتر.
تیموتی ریدل
عکس بالا مهوتورکو اونای دورش ابره برف نیس
همه رو نصفه شب جمع کردم تو خوابگاه همه خواب بودن:(سارا سیسی امیلیا امی امیلی هانا تام متیو رونا ریگولاس ژینا جوزف آنا ویلی ویلیام آموشن رینا اسکارلت فلورا ترسا ویکتوریا جین دراکو دنیل و بارتی کراوچ کتی کاملی ایوان تئودور رونیکا)سارا:(خب زمان کم و وظایف زیاده باید سریع پیش بریم هرکسی باید بره سمت یکی از قهرمانا و ریز ریز کاراشو داشته باشه و یول بال فرصت مناسبیه.)رونیکا:یعنی با احساسات بقیه بازی کنیم.-آره-من نیستم چنین کاری نمیکنم. -خیل خب راه بازه و جاده دراز برو فقط جواب ارباب رو خودت بده. بارتی کراوچ:(من برای معحون که باید از اسنیپ بدزدم به مشکل خوردم چکار کنم.) ژینا طبق معمول چشماش برق زد:(این بامن.)آنا:(چی تو اون مغزت میگذره.-چیزای بد. اگر گفتین که از همه به اسنیپ نزدیک تره ؟طبیعتا لورا خب اون با کیه؟نویل اگر نویل بره با یکی دیگه یول بال و یکی از ما بره سمتش لورا میاد طرف ما فقط کی اینکارو میکنه.؟ ویلیام کراوچ:من از لورا خوشم میاد دختر باحالیه اینکارو میکنم اما نویل با کی بره بهتر از لورا؟ ژینا:سلینا فریندو 😈
سارا:(از بحث خودمون دور نشیم هانا هممون میدونیم دیگوری نسبت به تو حس هایی داره حرفم نباشه تو مسئول دیگوری - امیلی تو کینه خاصی از دامبلدور داری و چون نوه دامبلدور با بلا بلک هست تو مسئول بلا بلک - امیلیا تو مسئول لیلیان لاوگود- آموشن و تو مسئول هانی ویزلی-دنیل که مراقب نمیخواد ولی ترسا همراهش باش-جین هم مراقبت نمیخواد اما ویکتوریا باهاش باش-اسکارلت تو مسئول جیهوپ متیو هم حرف نباشه- رینا هم مراقب نمیخواد اما امی همراهش باش- رونا هم مراقبت نمیخواد ولی ریگولاس باهاش باش-کتی و کاملی هم با کاتیا -تئودور تو با کارینا-فلورا تو هم برو سراغ کرام ویلیام حواست به لورا باشه اونقدر صمیمی شو که تابستون بیاد و ماه ها عمارت ریدل بمونه ویلی و جوزف هم جوری روی سلینا فشار بیارین که مجبور بشه قبول کنه با نویل بره که از دستتون راحت شه) متیو:(شما هم بشین خودتو باد بزن.)ژینا:(اسم یکیو نگفت گمونم پست خودشه.)تام:(کی؟)-فرانک گریندل والد سارا:😏
از زبان تهیونگ :ماری رو پیدا کردم (گربه سابرینا) یک چیپس بهش دادم که به حرفم گوش بده بعدم یک کاغد دادم بهش ببره واسه سابرینا.
از زبان سابرینا:ماری با یک کاغذ اومد توش نوشته بود میشه با من بیای یول بال؟تیهونگ. 😐سایشو دیدم که پشت در وایساده. باصدای تقریبا بلند گفتم دیدمت تهیونگ آره میام. سریع رفت😂.
از زبان رونا:تو سالن عمومی بودم که احساس کردم یک نفر اومد تو.-چکار میکنی رونا. از صداش فهمیدم ریگولاسه .+معلوم نیست؟-تو هنوز ناراحتی. با عصبانیت برگشتم و گفتم:(آره ناراحتم خیلیم ناراحت هیچوقت نمیبخشمت . تو تنها دوست من بودی اون موقه نه خواهر داشتم نه برادر مامانمم فراری بود که نبرنش آزکابان بابا هم با اون همه درگیری نمیتونست از من مراقبت کنه هف سالمم که شد فرستادنم اون سر دنیا برای کارا و تو باهام نیومدی و باعث ۹ سال تنهایی من شدی.-خودتم خوب میدونی لارنس(برادر بزرگشون) نزاشت من بیام+حالا چی میگی-میخوام یه سوال ازت بپرسم +آره میام یول بال-نه اون نیس. یک جعبه از از جیبش در آورد و جلوم زانو زد:بامن ازدواج میکنی+😬😳پاشو خودتو جمع کن تو این موقعیییییت.-تعطیلات چی؟+ریگولاس بلند شو. با صدای بلند:-رونا با من.... +خیل خب خیل خب ساکت باش بعدا بهت خبر میدم.
از زبان هلن:داشتم تو راهرو راه میرفتم که کوک اومد:(هلن تو واسه یول بال با کسی میری؟)-نه+میشه ازت درخواست کنم با من بیای.-باید به هری بگم+میدونستی هری از جسیکا درخواست کرده اونم قبول کرده-😶☹😠 پس قبوله
لپمو .... و رفت.
از زبان کاملی:نشسته بودم کتاب غمگین میخوندم و گریه میکردم😂🥲ایوان اومد تو اتاق دستاشو گذاشت رو شونم :(کاملی میخواستم بگم که خوشحال میشم با من بیای یول بال🙂)-باشه🥲.
از زبان مانترا:رون اومد جای من و گفت میای یول بال منم گفتم آره به همین زیبایی😂.
از زبان دراکو:نمیتونستم بین کتی و امیلیا انتخاب کنم با کراب و گویل نشسته بودیم کراب:(دراکو بیخیال یکم فک کن اگر بری با امیلیا در آینده میشی ارباب تاریکی.)گویل:(چرند نگو اگر بره با کتی برای پدرش عزیز میشه کتی دختر عمشه.)-پس احساس خودم چی اول جشن با امیلیا میرم وقتی رفت سراغ دختر اسنیپ میرم پیش کتی بابا گفت کتی اول جشن باید بره پیش پدرش چون کارش داره.
رفتم و قضیه رو به جفتشون گفتم و هردو قبول کردن
از زبان سارا:وقت عملیات بود با امیلیا ساختگی از جلو نویل رد شدیم و جوری که بشنوه گفتیم:(لورا اسنیپ با ویلیام میره.)نویل هم دوید که بره جاش طبق برنامه همونجا رفت جای لورا که ازش درخواست کنه. نویل با دیدن اون صحنه نابود شد. از اون طرف ویلی و جوزف سلینا فریندو رو دیوانه کرده بودن. حالا نوبت گتی و کاملی بود. پشت دیواری که نویل بود وایسادن و گفتن:(ویلی خیلی از سلینا درخواست کرده اگر بگه نه دلش میشکنه.)-اینطوری ویلیام هم ناراحت میشه.
نقشه گرفت نویل سریع رفت دنبال سلینا و ازش درخواست کرد اونم بدون فکر سریع گفت بله. لورا هم از همه جا بی خبر
از زبان نامجون :از مهوتوکور که اومدیم هنوز نتونسته بودم با کسی ارتباط بر قرار کنم هوپی و جیسو هم که کلا فازشون دونفزس 😂 اون وو هم با یکی به اسم امیلی ریدل بود. داشتم میرفتم که اون وو و امیلی و یک دختره دیگه ای رو دیدم یجورایی خیلی چشممو گرفت اون وو و امیلی رفتن یک طرف اونم رفت سمت کتابخونه منم رفتم دنبالش :(آمم ببخشید میشه یک لحظه )-بله؟+من کیم نامجون هستم.-الیکا مانوبان +میخواستم برای یول بال ازت درخواست کنم که اگر میشه همراه من بیای. -عاااا 😬باشه.
چه ها بقیه رو با اجازه نمینویسم چون خیلی میشه
ولی سابرینا با ته💙 هلن و کوک💙 لیندا و جاستین(کلی به جاستین سر کوفت میزنن)💙 سارا با فرانک💙 رونیکا و الیور(کلی هم سرزنش میشع)💙 سیسی با ویلی💙امیلی با یک پسر مهوتوکوریی نام اون وو💙 امیلیا و کتی هم که با دراکو💙 هانا با سدریک 💙امی با یک پسر به نام لوییس💙 متیو با اسکارلت 💙رونا با ریگولاس💙رزی با فیلیپ💙 جسیکا با هری 💙 ژینا با تام 💙 جوزف با آنا 💙 آموشن(اول به عنوان خواننده ازش درخواست میکنن ولی میگه میخواد تو یول بال شرکت کنه)با آلن بول استرود(بازیکن کوییدیچ اسلیترین و از همون راه به دل آموشن نشسته)💙 فلورا با ویکتور کرام 💙 مانترا با رون 💙یانا با جرج💙هرمیون با پرسی💙 هیلی با فرد💙کاملی با ایوان💙کارینا به اصرار زیاد با تئودور💙 بلا بلک با رابرت دامبلدور 💙لیلیان لاوگود با دارین تد جونز 💙لارا با پیتر پونسی 💙دنیل و ترسا 💙جین و ویکتوریا💙 جیهوپ و جیسو 💙 رینا با کسی نمیره ولی چون جز قهرماناس با بلیز زابینی وارد میشه ولی بعدش هرکدوم تنها میرقصن💙 کاتیا و ارنی 💙نامجون با الیکا 💙 سلینا با نویل 💙 هانی با کالین کروی💙
.
خب بریم سر داستان: از زبان کاتیا :میخواستیم با ارنی بریم که لباس بگیریم یک دختری با موهای قهوه ای تیره و لخت و همراهش یک دختر دیگه با چشمای بادومی عینک و موهای نقره با یک پسر که قدش بلند بود و موهاش فهوه ای اومدن دختر مو قهوه ای گفت:(من کتی آدا نات هستم اینا هم کاملی خواهرم و ایوان روزیه میخوای با ما بیای هاگزمید برای خرید لباس.)-البته.
از زبان کارینا:تئودور اصرار میکرد که با اسلیترین ها بریم لباس بخریم اما لورا چیی بیخیال یکبار که هزار بار نمیشه لورا هم با دوستاش میره. رفتیم اونجا همه بودن(آدم بدا😂 البته سدریک هم بوده و به زور خواهرشو آورده و سیموس هم اومده)
از زبا الیکا:رفتم جای امیلی :(شما مهمون نمیخواین؟) رونیکا که از سر اجبار تام باهاشون با الیور اومده بود با لبخند:(البته. بیا) با نامجون بهشون پیوستیم.
از زبان نویل:با سلینا تنها رفتیم لباس بخریم لورا هم با بقیه(آدم خوبا انگار) داشت لباس میدیدن ذوق خاصی تو قیافش بود.
از زبان لورا: هلن گفت:(لورا بهتر نیس قضیه اینکه ویلیام کراوچ ازت درخواست کرد رو بگی.)-چرا بگم الکی همه رو ناراحت کنم من که گفتم نه بهش و با کسی جز نویل نمیرم ، خیلی حیف شد پیداش نکردم بگم بیاد حالا خودم یک چیزی واسش میخرم شب یول بال میدم بهش وایییی این لباسه چقد گرونه واسه خودم باید ارزون تر بردارم. بعد لباسی که میخواستمو گذاشتم و یکی دیگه برداشتم ولی زیاد ازش خوشم نیومد مث اون خوشگل نبود
. شب یول بال شد:از زبان کتی:آپارات کردم جای بابا میخواست بهم وسیله برای دستگاری جام آتش و آموزش کار باهاش. گفت حدود نیم ساعت طول میکشه
در همون لحظه هاگوارتز: از زبان لورا: هنوز نویل درخواست نکرده بود رفتم پیش کارینا داشت با فلور و گابریل حاضر میشد:(کارینا میخوام باهات...)-متاسفم لورا من باید برم پیش تئودور منتظره. و با فلور و گابریل رفتن. گلافه نفسمو بیرون دادم رفتم پیش بابا:(بابا میشه...)-لورا برای بار هزارم من تو مدرسه پدر تو نیستم و مسائل شخصیتو باید خودت حل کنی +باشه ببخشید. رفتم تو خوابگاه و به خودم دلداری دادم حتما وقتی برم پایین نویل منتظره با لباسی که خریدم چون گذاشتم واسش رو تختش. لباسی که واسه خودم خریده بودمو پوشیدم زیاد بهم نمیومد چون دیگه گل سر یا تاج نخریده بودم ساده به دو طرف بافتم و با کفش کریسمس پارسال رفتم پایین چیزی که دیدم رو باورم نمیشد نویل و سلیناااا یکی از دوستام نویل منو دید روشو کرداونور و ادامه داد. با حرص چشمامو بهم فشار دادم و دیویدم بالا سمت خوابگاه دیدم لباسی که خریده بودم رو گذاشته رو تخت بلند بلند شروع کردم به گریه کردن لباسه رو ریز ریز کردم تو زندگیم هیچی ندارم نه بابا نه خواهر اونم از نویل دوستامم که همه بدون توجه به من رفتن.
از زبان امیلیا:داشتیم با دراکو میرقصیدیم که سارا بهم چشمک زد رفتم جاش هانا و آنا و ژینا و اسکارلت اومدن حواس دامبلدور به آموشن و رینا بود پس نیومدند ویکتور هم از جایی خبر نداش فلورا نتونس بپیچونش. رفتیم سراغ لورا کتی هم با آپارات اومد و رفت با دراکو رقصید. در اتاقشو زدیم و آروم وارد شدیم پشتش به ما بود.-هرکسی هستی برو بیرون امیلیا:(چرا؟ما متوجه شدیم توی جشن نیستی و نگران شدیم.) لحنش یکم آروم شد :(شما متوجه نبود حضورم شدین؟یعنی مهم بودم.) هانا:(البته ما خیلی دلمون میخواد باهات دوست بشیم اگر اسلیترین بودی حتما ما خیلی باهات دوست میشدیم الانم میشیم ولی اگر اسلیترین بودی بهتر بود.) ژینا گویی که تو کریسمس سال اول گرفته بود که خاطرات رو حفظ میکرد بیرون آورد و شروع کرد به ذخیره این خاطره. اسکارلت:(چرا اومدی اینجا؟)-به خاطر نویل اون رفت با سلینا.+ویلیام هنوز امید داره تو درخواست یول بالشو قبول کنی. -واقعا؟+آره بلند شو بیا-آ... نه. آنا رفت سمتش و چونش رو گرفت و صورتشو آورد بالا:(خدای منن ببین اون پسره دیوونه با این فرشته چکار کرده چرا واسش گریه میکنی خیلیا دلشون میخواد تو بهشون نگاه کنی.) لورا نگاهی به خودش انداخت:(نه آنا اینطور نیس..)حرفشو قطع کرد و گفت:(وایییی این چه لباسیهه چرا موهات رو قشنگ تر درست نکردی کفشام چی خدای منننن.)-وقتی برای نویل لباس خریدم پولم نرسید لباس بهتر و چیزی برای موهام و کفش بخرم.+وای وایی نویل احمقه خیلی احمق بیا بریم خوابگاه ما تا یکم به سر و وضعت برسیم.
بردیمش خوابگاه کمدو باز کردیم چشمای لورا چهار تا شده بود:(وایی چه لباسایی.)-آره با ما باشی بهت بد نمیگذره. یک لباس سبز با دامن صاف تا پایین زانو پوشید موهاشو واسش از پشت جمع بستیم صورت پر از اشکشو شبیه آدم کردیم و خلاصه درست کردیم همه چیزو رفتیم پایین ویلیام دوباره ازش درخواست کرد و لورا قبول کرد ما هم رفتیم ادامه جشن و ژینا همه چیزو تو گوی ذخیره کرد یعنی دیگه لورا هرگز نمیتونست فراموش کنه اون روزو و لحظه لحظش یادشه و تبدیل به یک کینه میشه
.
بعد از جشن از زبان لورا:فوق العاده بود خیلی بهم خوش گذشت یاد اون حرف هانا افتادم:《اگر بیای اسلیترین بهترم میشه》 بابای من اسلیترینه باید اسلیترین باشم رفتم پیش دامبلدور و کلی صحبت کردم تا گذاشتم اسلیترین و از اون روز شدم یک اسلیترین
مسابقه دوم خدایی خبری نیس:
سدریک هانا رو نجات میده-ویکتور قلورا-هری جسیکا - کارینا لورا -مانترا هرمیون -بلا رابرت- دنیل ترسا- جین ویکتوریا- هوپی جیسو- لیلیان لارا- رینا آموشن - رونا ریگولاس - کاتیا ارنی رو نجات میدن
مسابقه سوم:از زبان کتی:دستکاری جام تموم شد بارتی کراوچ برد و گذاشتش از وقتی لورا برامون معجون میاورد همه چیز بهتر شده بود.
از زبان هری:فقط من و سدریک مونده بودیم رفتیم و جام رو گرفتیم و داخل یک جای متروکه شدیم...
از زبان هانا: کتی:هری و سدریک موندن.-اگر بلایی سرش بیاد چی؟اون گفت مرگخوار میشه منم جونشو تضمین کردم. سارا:چرا الان داری میگیییی عمو میخواد بکشش چرا زودتر نگفتیییییی. امیلی تبدیل به سنجاب شد و رفت تو هزار تو
از زبان ولدرموت:پتی گرو کارشو انجام داد و لوسیوس اومد :پتی گرو اون یک مزاحمه کارشو تمو کن. یک
صدای دخترانه:نهههههه. برگشتیم سمت صدا:سلام پدر.-امیلی؟ +آره سیسی طلسم رو شکست هانا گفت دیگوری خواسته مرگخوار بشه.
از زبان سدریک:من چنین حرفی نزده بودم و هانا نیخواست در واقع اینجوری نجاتم بده سر مو به علامت تایید تکون دادم. -که اینطور آقای دیگوری بسیار خب تو میتونی برگردی. سدریک:هری من... +فقط گمشو خائن.-😒😠باشه. با امیلی برگشتم
هری اومد بیرون و به همه گفت چکار کردم بابام و آیوی از خانواده طردم کردن
از زبان ویلیام:بابا لو رفت اما فرار کرد اون سال کسی منتخب نشد.
از زبان دامبلدور:همه روسا رو جمع کردم و گفتم:ارباب تاریکی برگشته و یک خبر فاجعه بار دارم. گریندل والد از آزکابان فرار کرده و داره لشکر جمع میکنه یک نفوذی هم داره اما چون مدرک نداریم اثباتش سخته اگر بخوایم جدا بشیم نابودی ما حتمی هست بهتون پیشنهاد میکنم ساختمان رو ادغامی از همه مدارس بسازیم و همه با هم باشیم هر مدرسه رو مث گریفیندور یا اسلیترین یک گروه محسوب میکنیم مثلا گروه بوباتان با نماد پروانه
همه تایید کردن و قبول کردن که تو تعطیلات شروع کنیم.
از زبان تام:(مراسم ازدواج رونا و ریگولاس بود داشتیم به مناسبت برگشت بابا و فرار کردن مامان از آزکابان و یک اتفاق .... هیچکس جز من و خواهرا و متیو و سارا و سیسی نمیدونست که مامان بابا هم تو اون مهمونی هستن. به اسم یک عروسی بود.
خانواده ی کیم (جین مامان باباش) خانواده کراوچ(بارتی دیزی ویلیام ویلی) خانواده مالفوی(اسکارلت فلورا لوسیوس نارسیسا دنیل مارتا لینیوس آموشن رینا)لورا و پرفسور اسنیپ خانواده گانت(ترسا و مامان باباش)جاستین تنها سدریک تنها خانواده لسترنج(کاترین رودلفس رونیکا کاتیا)فرانک و ویکتور - اون وو و مامان باباش لوییس و مامان باباش خانواده بلک(ژینا کلر لارنس جوزف آنا(با خانواده بلک زندگی میکنه) ریگولاس ) خانواده بول استرود(آلن و مامان باباش) خانواده نات(مامان بابای کتی کاملی تئودور و باباش) دارین تد جونز ویکتوریا و مامانش ایوان روزیه و باباش بلیز زابینی و مامان باباش کراب و گویل و خانواده و آقای فریندو و نامجون و الیکا
از زبان آنجلا:تقریبا همه اومدن با کلر(خانم بلک) و سارا و سیسی و امیلیا و هانا و امی و امیلی تمام در و پنجره ها رو قفل کردیم جوری که کسی نفهمه تقریبا همه داشتن میزدن و میرقصیدن سیسی رو فرستادم به بلاتریکس بگه بیاد اومد داخل اولین نفر که دیدش رونیکا بود:(ما...مان؟) -سلام دختر صلح طلب من. همه فعمیدن شروع کردن به جیغ و داد و خودشونو این ور اون ور زدن اما همه جا قفل بود. بلاتریکس:(چتونه انتظار که ندارین عروسی دختر بزرگم نیام.)ولدرموت هم اومد داخل با ناگینی:(و این انتظار از من هم نباید بره.) دیگه همه از ترس ساکت بودن بعد از چند ثانیه جیغ زدن. تیموتی:(ساااکت)-آروم باش برادر کوچولو خب امشب قراره یک اتفاق جالب بیوفته رونا. رونا دست چپش رو آورد جلو و بلاتریکس روش علامت مرگخوارا رو زد. و بعدش هم ریگولاس.
همه داشتن از ترس میمردن. سدریک:(ارباب خوشحال میشم نفر بعدی من باشم.)-حتما آقای دیگوری حتما. بعدش هانا یک دفعه فرانک گفت:(شما نمیتونین مارو مجبور کنین مرگخوار بشیم.)-خب خب کسی هست بخواد جواب این مرد جوان رو بده. سارا رفت جلو بهش یک ورد زد و بعد بلندش کرده ببرش تو سیاه چال:سارا چکار میکنییی-متاسفم عزیزم تو یکم زود اعتماد میکنی.
بعدش ارباب گفت کارینا بیاد کارینا:(من به هیچ وجه چنین کاری نمیکنممم.)بلاتریکس چوب دستیشو گذاشت زیر گلو لورا:(مطمئنی؟ لورا:(تو قاتل پدر مادر نویل هستی مگه نه؟)-آفرین دختر جون+کارات مایه افتخاره دلم میخواد در آینده یکی مثل تو باشم. کارینا دست چپشو برد جلو. لورا:اگر میشه نفر بعدی من باشم. لورا رفت جلو و مرگخوار شد یکم حالش بد شد کارینا اومد کنارش :لورا حالت خوبه؟ لورا خواست جواب بده اما خاطرات اون شب دوباره به ذهنش برگشت چون تو گوی بود همیشه یادش میموند+به من نزدیک نشووو -من خواهرتم.+نه تو خواهرم نیستی هیچوقت نبودی تظاهر میکردیم خواهریم اما نبودیم برو پیش تئودوور. و پاشد رفت
همه مرگخوار میشدن یکی راحت تر یکی سخت تر
برو نتیجه هم نوشتم
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
عالیییییی بود😊
مرسیییی
😘😘😘😘😘😘😘
پارت جدید منتشر شدد
پارت بعد رو کی میزاری ایشالا؟😃😂
تا اخر هفته
اوکی مرسی
پارت جدید گذاشتممم
بالاخرهههه پیش به سوی پارت جدید
نام: سوفی جانز
والدین: دیوید و لونا جانز
پانتروس: پنگوئن
گروه یا مدرسه: گریفندور - هاگوارتز
چوب دستی: درخت بلوط _ ریسه قلب اژدهای قرمز _ 34 اینچ _ انعطاف پذیر_
محفل؟ بله
بهترین درس: وردها
شغل: نداره 😐😂
ش.ی.پ.ت: سینگلم 😎 شوخی کردم بابا هری
( عجیبه من همیشه دراکو رو انتخاب میکنم 😕 )
اخلاقت: برون گرا - مهربان - زیاد به درس علاقه نداره -شجاع - کیوت - دنبال ماجراجویی
یک عکس از ظاهرت یا توصیف: عکسشو روی تست 'او هنوز انجاست' گذاشتم
سن بر مبدا هری یعنی چقد بزرگتر یا کوچیکتر یا همسنی: کوچکتر
هری پر بید از هر فیلم یا سریال یا هر جای دیگه مث بی تی اس شخصیت میتونی بدهی یا خیالی بسلزی
عشقم ارمی نیستم
ولی تو یک تست که رفتم برای اینکه کدوم عضا رو روم ک.ر.ا.ش یکیش گفت همشون و دیگری گفت کوکی
پس اون گزینه با خودت
ها این که گفتی یعنی چه😂
یعنی الان کوکی بزارم؟
هر چه دل تنگت میخواهد بگزار
چشوم
فقط از کدوم گروه؟
پرنسس منم میام
دادم منتشر نشد
بیا همین تست واسه کاربر پایینی نوشتم
پارت جدید منتشر شد
درود و صد درود
میگم که مشخصات که گفتی برا داستانت بدم در چه حد باشه ینی شامل چیا باشه؟🤓
نام:
والدین:
پانتروس:
گروه یا مدرسه:
چوب دستی:
مرگخوار
بهترین درس:
شغل:
ش.ی.پ.ت:
اخلاقت:
یک عکس از ظاهرت یا توصیف:
سن بر مبدا هری یعنی چقد بزرگتر یا کوچیکتر یا همسنی:
بازیه به منتشر پلییییز
نام : رز گریندل والد
والدین : برایان گریندل والد و اما آلبرت
پاترونوس : اسب
گروه یا مدرسه : اسلیترین _هاگوارتز
چوب دستی: هسته پر ققنوس ، چوب درخت چنار و ۱۲ اینچ
مرگ خوار هم باشه
بهترین درس : ورد ها
شغل : فعلا هیچی😐😂
ش.یپ : نداره خودت براش تصمیم بگیر😂
اخلاق : یخورده مغرور و لجباز ، احساسی ، درونگرا و مقداری دنبال شر😐
ظاهر : چشم خاکستری و مو و ابرو مشکی ، صورتش تقریبا گرد
و همسن هری
دستم به تمبونت منتشر کن ببین چیقد نوشتم🥺
از یک فیلم یا سریال یا هر جای دیگه برای شی.پ.ت شخصیت میتوانی بدهی اگرم نمیخوای اوکیه مث خودمی😂😐
نه اوکیه اگه شد خودت جورش کن تو داستان با یکی اگرم نه که سینگلی هم اوکیه👌🏻😂
عالی بود ♥♥
تنکسس
پارت جدید منتشر شد.
سارا چیزی شده؟از وات قهمیدم
خاله مامانم آخر هفته پیش فوت شد
وای خدای من!تسلیت میگم عزیزم😞
مرسی عزیزم🖤
فدایت
یکوچولو بیا گروه حرف بزنیم بعد لفت بده
پلیییییییز
بزار به دوستم بگم ببینم میزاره
دوستت چکارس😐
آخه اون گفت همرو بلاک کن
نامرد وخی بیا
بزار مشورت بوکولم اجازه بگیرم
من عصر نیستم الان بیاااا
سارا چشمام ضعیف شده
تضمین میکنم به نیم ساعت کور نمیشیییی
اره ولی سرم درد میکنه بخدا
اوکیی
مانترااا🥲
جان دلم
هیچی 😐
کرمت به کار افتاد؟😂
پروفت تو حلقم 😂😐
😂
تا پارت بعد نگیریم آروم نمیگیریم
پارت جدید گذاشتم
عالیییی ولی من کلا هویجم 😹
ببخشیش تمرکز این پارت رو لورا بید😐
پارت جدید منتشر شد
بنویسسس
چشوم