
خببب کرونا گرفتم:/ خفیفه خیلی اذیت نمیکنه
در باز شد و بالاخره طبیب بیرون اومد...اما چرا نگاهشو از جونگ کوک میدزدید؟ جونگ کوک متوجه این موضوع شد و به طبیب زل زد. انگار زمان ایستاده بود چون هیچکس هیچ کاری نمیکرد. بالاخره جونگ کوک شروع به حرف زدن کرد:«اتفاق...اتفاقی برا ا/ت یا بچه افتاده؟ » طبیب یکم من من کرد:« نه فقط شما چند دیقه دیگه برین تو» اینو گفت و سرشو انداخت پایین و تقریبا فرار کرد. از داخل اتاق صدای پچ پچ وحشتزده ی ندیمه ها به گوش میرسید. جونگ کوک با حرکت ناگهانی که همه رو شوکه کرد وارد اتاق شد و اول به ا/ت نگاه کرد. کسل ولی سالم بود. به سمت بچه رفت و با دیدنش بهتش زد.
چون ابرو ها و موهای کم پشت دخترک سفید و چشماش قرمز بود(مثل زال) اما...اما چرا این طوری شده بود؟ سعی کرد نفساشو میزون کنه و از اتاق بیرون زد. کجا باید میرفت؟ چیکار میکرد؟ اصن کاری از دستش بر میومد؟ ولی ای کاش...ای کاش اون پادشاه اون شب علاوه به این همه پرسش به این هم فکر میکرد "مگه اشکالی داشت که اون بچه اونطوری بود؟" به سمت باغ رفت و اجازه داد اشکاش پایین بیان. برا چی گریه میکرد؟ خودشم نمیدونست. شاید نا امید بود سرشو با حس کردن دستی رو شونش برگردوند و هوسوکو دید:«سرورم...صبر کنین دارین گریه میکنین؟ » جونگ کوک سرشو تند تند تکون داد:«نه...یعنی آره مهم نیست بگو»
هوسوک با لحن آرامش بخشی صحبت کرد:« سرورم ولی من اصلا دلیل ناراحتی شمارو درک نمیکنم اون دختر فوق العاده زیباست پس رنگ موها و چشماش چه اهمیتی داره؟ » جونگ کوک:«درسته ولی تا حالا کسی رو دیدی که این شکلی باشه؟ » هوسوک مجبور شد اعتراف کنه:«نه خب ندیدم» کوک:«دقیقا...و این بده» و بی حرف دور شد تا تو خلوتش فکر کنه اما پشیمون شد و به اتاق پیش ا/ت و دخترش (که گفتن این کلمه اذیتش میکرد:) برگشت.
حالا ا/ت کاملا به هوش بود. وقتی کوک وارد اتاق شد با صدای بی روح ا/ت مواجه شد:«متاسفم » کوک سعی کرد حواس خودشو پرت کنه:«بایدم باشی» ا/ت سرشو برگردوند:«چرا؟ » کوک:«به همون دلیلی که الان متاسف بودی» ا/ت:«متاسف بودن من دلیلش همون چیزیه که روز زایمان زن و بچتو ول کنی پاشی بری» کوک همچنان ترجیح داد با حقیقت مواجه نشه و همچنان ترجیح داد اتاقو ترک کنه. *********************** چند روز از به دنیا اومدن شاهدخت کوچولو میگذشت و تو این مدت یه شایعه هایی تو قصر پیچیده بود که اصلا قشنگ نبود...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آخی بمیرم برا اون بچه بیگناه که گیر همچین آدمایی افتاده 😐حالا اینقدر اذیتش میکنن پدرش درمیاد 😐 درظم خسته نباشی❤️
سلامت باشی🥲🧾
عالی
بعدی رو بزار
اگه حالت خوبه
امشب میذارم 🦋🌿
آورین
خخخیییلللییی باحال بود💖💖
عالیی بود ایشالا زود خوب شی
مرسیی💕🐕
همچنان مرسییی🥝🚕
عالیییییییی