
من فهمیدم شما رو؛ کسی هست منم بفهمه؟¿
دست از فکر کردن به براتی و حرافیاش برداشتم ، از خونه بیرون زدم و شق و رق رفتم سمت ایستگاه تاکسی های خطی ، آره خب خود کفا و استوار از مزایای خانواده ی نظامی داشتنه انگار تو اردوگاه نظامی بودم ، همه ی کارها برنامه داشت و حتی کج قدم برداشتن جرم بود؛ به خاطر همین بود که حتی با کفشای پاشنه ۱۵ سانتی هم صاف و شق و رق راه میرفتم ، اونقدر توی فکر کردن غرق شده بودم که نفهمیدم کی جلوی در مدرسه بودم ، لبخندی زدم و نقاب سرد و خشکی که به صورت زده بودم برداشتم(داره به تغییر حالت چهره اش تیکه میندازه)همین که وارد مدرسه شدم دیانا پرید بغلم انگا این دختر از همه ی دنیا جدا بود از این دنیا ی وحشی .......
نگاهم رو تو مدرسه گردوندم همه ی آدمایی که به ظاهر مشکلی نداشتن پر از مشکل و نقص بودن همه این طورن حتی من ! منی که با اینکه قبل از آزومن ورودی تصادف کرده بودم و به کما رفته بودم و دقیقا ۲ روز مونده به امتحان به هوش اومده بودم همه نقص دارن و با نقص هاشون زیبا میشن ، زندگی قصه و داستان بچه ها نیست که بعد آخرش باهم به خوبی و خوشی زندگی کنیم دعوا میشه قهر میکنیم و از دست میدیم ، خیلی چیز ها رو از دست میدیم و دوباره به دست میاریم ولی نیاد روزی که عشق رو از دست بدیم من به اون روز رسیدم و تلخ بود خیلی تلخ ،تلخ تر از هر قهوه ای....
فقط سعی کردم فراموش کنم همه ی اتفاقایی که افتاده بود ، آناهیتا طبع معمول داشت مسخره بازی در میورد زری و ملیکا مثل عاشق و معشوق بازی درمیوردن اینجا جدا از کل دنیا بود ، پس هیچ کس حق نداشت روی تاریک منو ببینه نباید میفهمیدن چه کارهایی از دستم بر میاد ؛ مافیا بودن تو این سن مرگ بود واسه هر دختری ؛ ولی من مافیا بودم چند نفرو کشته بودم؟چند نفر زیر شکنجه های من جون داده بودن؟ اینا از کجا شروع شد؟
کجا بود خدا وقتی تمام زندگیمو ازم میگرفتن؟کجا بود خدا وقتی این من بودم که زیر شکنجه داشتم جون میدادم ؟کجا بود خدا وقتی جلوی چشمام نفسمو بریدن؟(کنایه به مرگ کسی که دوستش داشته میزنه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود☺💙
چه داستتان قشنگیه
لطف داری🖤