گفتم این گردنبند و از کجا خریدی مامان
گفت از مغازی یک پیرمردی که فوت شده و یک پسر تو مغازه او کار میکنه
و من این گردنبند و از پیش همان پسر گرفتم سریع آماده شدم که برم مغازی پیرمرد مادرم گفت الان ساعت ۱۲ شب است و همجا تعطیل گفتم خیلی زود برمیگردم و سوار تاکسی شدم و به طرف مغازه پیرمرد رفتم
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالییی بود