
سلام من......هستم این این داستان یه شخصیت ناشناخته داره که تا آخر داستان یا وسطاش شناخته میشه شخصیت های اصلی داستان:راشل،پدرش،یونسوک،اون فرد ناشناخته
امیدوارم خوشتون بیاد تو تو خانواده خیلی پولداری به دنیا اومده بودی پدرت رئیس باند مافیا بود (بزرگترین باند مافیا کره جنوبی نه جهان) شما چهارتا خواهر بودید خواهربزرگه:یورا بود اسم تو(که میشی خواهر دومی):راشل اسم خواهر سومی:سویون اسم خواهر کوچیکه:سورا بود توویورا با خواهر کوچیکاتون خیلی حال نمی کردین واسه همین توویورا اکیپتون جدا از اکیپ اون دوتا(دوتا خواهرای کوچیک تر) بود یعنی تو و یورو باسویون و سورا سر لج بودین و خب تو بین خواهرات بهترینشون بودی البته از نظر بابات و هم کاراش چون تو از بچگی با بابات بودی و خیلی علاقه به خشن بودن داشتی(جنگ و دعوا و....) و پدرت هم تورو با خودش اینور و اونور میکشوند(میبرد نه میکشوند🤦🏻♀️😂) مادرت هم یه آدم معمولی بود و بابات اونو دزدید و عاشق هم شدن(والا دیگه به ذهنم نرسید 😂🤦🏻♀️) (نکته:دوتا خواهری کوچیکت مثل توو بزرگه شجاع نبودن اخلاقشون مثل مامانت ترسو بود برای همین بابات ازشون ناامید شده بود(بیچاره بابات😂🤦🏻♀️) اما توو یورا خیلی شجاع بودین ولی تو بیشتر)
خب مقدمه بسه برای داستان اصلی آماده ایی؟😐💲
(وایسا اینو یادم رفت بگم تو یه دختر خوابالویی مثل شوگا😐🤦🏻♀️❤) گوشیت زنگ خورد و با صدای خوابالو جواب دادی راشل:بله؟!... یونسوک:راشل😡هنوز خوابی؟مگه نگفتم باید سر ساعت ۸:۰۰ پاشی؟(نکته:یونسوک تنها دوستت که هم تو و هم بابات کاملا بهش اعتماد دارین و پسر خیلی پررویی هم هست ولی جلو بابات خودشو منظلوم میگیره و تو کاراش خیلی حرفیه ایه خب خیلی حرف زدم بریم سراغ داستان خوشگلمون😐🤦🏻♀️) راشل: ییییییییوووووننننسسسسوووووککککک😡 امروز روز تعطیله کرم داری منو از خواب نازم بیدار میکنی؟ یونسوک:مگه بابات نگفت امروز تمرین داریم؟😐 راشل:واییییییییییی یونسوک
راشل:وایییییییی یونسوک😡😡😡امروز روز تعطیله کرم داری منو از خوابم بلند میکنی؟الاغ😡😒 یونسوک:مگه بابات نگفت این آخر هفته تمرین تیر اندازی داریم؟🙄🤺 راشل:یییونسسسووک خدا عقلت بده بابام گفت هفته دیگه 😫 چقدر خری تو بخاطرت از خواب نازم زدم ایییش😒
یونسوک:عع؟راس میگیا😃 راشل:پ ن پ دوروغ میگم😒🤦🏻♀️ یونسوک:ولی خوب شدا یه روز زود بیدار شدی😅 راشل:یونسوک قطع میکنی قطعت کنم؟(نمی دونم درست نوشتم یا ن شما به دل نگیرید😅🤦🏻♀️)
یونسوک:باشه باشه بگیر بِکَپ بابا و قطع کرد🤦🏻♀️ اوفی میکنی و بلند میشی میری حموم و یه دوش نیم ساعته میگیری (از زبان نویسنده:تو که نمی خواستی بخوابی چرا الکی سر یونسوک بدبخت غر زدی؟😐🤦🏻♀️راشل:....)
حمومتکه تموم میشه میای بیرون (پ ن پ تموم شده ولی بیرون نیا😐🤦🏻♀️) و یه جیغ بلند میکشی (تو از این چیزا نمی ترسی وای چون یهو اومد جلو چشت ترسیدی)
خببچه ها نظر فراموش نشه بگین ادامه بدم یان؟خوشتون اومد؟😃❤
تا بعد 😐❤
سوالام ته کشید بای😐💔
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جالب بود ادامه بده😀☺️✨
عالی بود.
باحال بود 🌸🌸🤗
عالی بود عزیزم دمت گرم لطفا پارت بعدیو زودتر بذار🙏❤️😍بی صبرانه منتظرم
باشه حتما💜⛓😘
خیلی کم بود
اخه اینو گذاشته بودم ببینم ادامهش بدم یا ن دیگه به بزرگی خودتون ببخشین🤦🏻♀️😬(خب من رفتم بابای😐⚔
قطع نه قعط🤣اصن نمیدونم چیشد قطع یا قعطه😐🖐🏾
والا هول هولکی نوشتم ببخشید 🤦🏻♀️😂😂