
خب بعلهههه این فیکه در واقع مینی فیکه 🙂😂 امیدوارم دوسش داشته باشین (>_
با انگشتای کشیده مردونه ش اشکای داغشو پاک کرد. به چهره نقاشی شده پدرش توی قاب عکسی از چوب نگاه کرد و دوباره اشک راهشو رو صورتش باز کرد. با وارد شدن وزیر با آستینش اشکاشو کنار زد و رو به وزیر کرد:«هوسوک، تو بلد نیستی در بزنی نه؟ » هوسوک لبشو گزید و شرمنده جواب سرورشو داد:«عا... قربان من واقعا متاسفم ولی خب راجع به...یعنی منظورم اینه که...» هوسوک داشت حرف میزد اما حرفش توسط سرورش قطع شد. همه ی خدمه میدونستن هوسوک از اینکه کسی حرفشو قطع کنه متنفره و حتی امکان داره اون فردو مجازات کنه! اما جئون جونگ کوک هر کسی نبود! اون سرورش بود. جونگ کوک بدون توجه به قیافه ی ترسناک هوسوک ادامه داد:«هوسوک انقد من من نکن، چی میخوای بگی؟ »
هوسوک سری تکون داد و گفت:«خب میخواستم بگم بعد از فوت پادشاه جئون یعنی پدر شما، که مرگش همه ی ما رو متاثر کرد؛ بهتره که هرچه زودتر تاج گذاری شما انجام بشه و دهن دشمنان بسته بشه. یه کشور بدون پادشاه اصلا چیز جالبی نیست و دشمنان شما مثل یه طعمه بهش نگاه میکنن» جئون جوان ابرویی بالا انداخت:«اوهوم...هر چه زودتر اینکارو انجام بدیم. و مرگ پدرم...فکر نکنم دیگه حسرتی تو زندگیش داشت» جونگ کوک دوباره به تصویر نقاشی شده ی پدرش نگاه میکرد. هوسوک لبخندی تلخ ولی از روی رضایت زد:«بله دقیقا. عالیجناب هم تونستن شما رو در لباس دامادی ببینن هم خبر پدر شدنتون...» جونگ کوک برای بار دوم حرف هوسوکو قطع کرد:«ولی اون فقط خبرشو شنید. بچه مو ندید. راستی ا/ت چطوره؟ »
اخمی در چهره هوسوک که نه نشانه ی عصبی بودن بلکه نشانه ی فکر کردنش بود نقش بست:«خوبن قربان خوبن. چیزای مختلفی هوس میکنن که ندیمه ها تمام تلاششونو میکنن براشون فراهم کنن. ولی بیشتر از اون بیقراری شما رو میکنن» جونگ کوک:«خیله خب...الان میرم پیشش. تو هم مرخصی» هوسوک رفت و جونگ کوک هم رفت که به داد ملکه ش برسه. در طلایی و قرمز اتاق ملکه شو باز کرد و به ندیمه هایی که دور بانوشون حلقه زده بودن تشر زد:« با همه تونم! برین بیرون» ندیمه ها با نگاه دلخوری که معلوم بود از اربابشون که بخاطر هیچ و پوچ سرشون داد زده بود ناراحتن، از اتاق رفتن بیرون.
ملکه با نگاهی خندان رو به مردش کرد و گفت:«چرا بیخودی سرشون داد زدی؟ کاری نکردن که!» لبخند پهنی رو لب ملکه بود و معلوم بود شاکی نیست. جونگ کوک سری تکون داد به شکم برآمده ی همسرش خیره شد و رفت کنارش نشست. ملکه ا/ت سرشو رو شونه ی شوهرش گذاشت و زمزمه کرد:«راستی اوپا... خیلی دلم برات تنگ شده بود» جونگ کوک لبخند محوی زد و موهای ا/ت رو از رو صورتش کنار زد:«میدونم. هوسوک بهم گفت» ا/ت قیافه ی کیوت شاکی ای به خودش گرفت:«یااا جونگ کوکااا حتی هوسوک شی هم میدونست من دلم برات تنگ شده ولی خودت نمیدونستی؟ » کوک به کیوت بازیای ا/ت نگاه کرد و لبخندی زد که باعث شد دندونای خرگوشیش معلوم بشه:«درگیر کارای تاج گذاری بودم. فردا تاج گذاریه»
********************** تاج مخصوص پادشاهی که از صبح رو سرش بودو رو میز چوبی گذاشت و تکونی به گردنش داد. از پنجره نگاهی به بیرون و کشورش انداخت اون الان پادشاه این مملکت بود! احساس غرور میکرد. رفت پیش ا/ت و کنارش نشست. ا/ت با خوشحالی شروع به حرف زدن کرد:«کوکیااا...» یکی از ابروای جونگ کوک پرید بالا:«کوکی؟ من از کی شدم کوک؟ » ا/ت:«از وقتی با من آشنا شدی» جونگ کوک سری تکون داد:«اینم دوست ندارم» (جونگ کوک+|||| ا/ت-) -خب همون جونگ کوکا +اینم دوست ندارم -خب پس چی صدات کنم؟ +اممم خب من چه مقامی دارم؟ -شاه +تو چی؟ -ملکه +پس یعنی مقام من از تو بالاتره -خب چه ربطی داره +یعنی من سرور توعم -یعنی باید صدات کنم سرورم؟ +دقیقا! -(با خنده) خیله خب سرورم . جونگ کوک لبخند رضایتی زد و ته لیوان سوجوشو نوشید.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
باران که ببارد و کامنت بزارید حداقل تعداد سفارش ابتدا محصول مورد نظر من این است 😐💔
محصول مورد نظر من باران است😂😂
عرررررررر عجب داستانایهههههه🥲 من دیر دیدم ببشیددددد🥲🤚🏻💔
محصول مورد نظرتو با پیک بفرستم؟ 😐🐈⬛
نه عزیزم:)😐🐈⬛
خب بسه دیه
ساری آیم انتی رمانتیک
آهنگ آنتی رمانتیک تی اکس تیو شنیدی؟ 😐🐈⬛
آره می خوام دونه ای چنده؟؟😂😂
تنکیو دیگه دیر نمی کنم😂🙂
یعس شنیدم😂 موآ نیستم ولی سوبین و یونجون و کای رو میدوستم😂🐈⬛
پارت بعد آجو
اکانتم پریده لژفا حمایتم کنید
تو کی هستی😐
یکم نشونه بده🙂😂
اممممم خبببب کاربر گلکسیم فیک قلب سنگی🖤💔رو نوشتم و کاربر عاحی یونگی و mah بنفش و اینا هم میشناینم دیگه چی بگم؟
آهان یه چیزایی یادم میاد🙂🌿
افلین افلین
عین همه داستانا نبود پس خوبه...
خوشمان امد که دایره لغاتت بالاس
دایره لغات؟ 😐🌧
چی گفتم مگه😐😂🌧