
سلام
مرینت:که یک فکری به سرم زد گفتم بچه ها با یک شیطونت راضی هستید بچه ها:آره بعد من ومیوسا رفتیم که پسر دیجی را بزنیم و بلوم و میوسا رفتم رنگ را چسباندن (الان سوال دارید که نقشه چیه نمی گم تو داستان می فهمید)من رفتم پیش پسره گفتم میشه این فلش را موقع که شاهزاده رادمان میاد نصب کنید نصب کنید پسره :حتما (مری:پسره فکر کرده من پسر باریم ولی شک اشتباه بود😏😎 نویسنده:خوب نیست بگو تا ما بفهمیم مری:یک جزئیات را میگم راستش امروز پسر خالم بعد از چند سال میاد و همه ی خانواده ی مادریک دعوت هستند الان ما هم یک فکر باهال داریم )بعد نصب کرد و ما هم رفتیم پیش مهمان ها
بلوم و استرلا هم کارشون تمام شده بود ما منتظر بودیم که اعلان کردن داره میاد بعد موزیک که ما گذاشتیم پخش شد همه تعجب کردند ماها هم داشتیم از خنده قرمز شدیم بعد که رادمان اومد همهی رنگ ریخت تو صورتش قیافش خیلی خنده دار بود داشتم از خنده قرمز مثل لبو شدیم رفتیم تو باغ بعد هی خندیدیم بعد رفتیم داخل دیدم رادمان نیست حتما رفته لباس را عوض کنه عمو هم داشت دیجی را دعوت می کرد خیلی باحال بود مامانم و خاله ها هم گفتن کجا بودید بلوم:راستش گرم مون رفتیم هوا بخوریم
بعد دیگه چیزی نگفتن مرینت: رادمان اومد عصبی بود خوب معلومه که باید عصبی باشه آخه اون کاری که ما کردیم باید عصبی باشه به همه سلام کرد واقعا قیافش تغییر کرده بود وقتی پیش ما رسید مامانم و خاله ها را بغل کرد و اومد پیش ما یکم سکه شد قبول داشتم ۱۰ساله که ما را ندیده باید سکه شده بشه آخه خیلی از بچه گیمون تغییر کرده بودیم رادمان :سلام مری و میو و بلوم و استرلا:سلام آملی:رادمان جان این ها دختر حالت بلوم استرلا میوسا و مرینت رادمان:از دیدنتون خوشحالم مرینت:ما هم همینطور بعد رادمان رفت
استرلا:چرا نگوزاشتی ما بگیم مری:دوست داشتم بعد چیزی نگفت وقت شام بود صدامون زدم رفتیم خودیدم بعد شام داشتم با بچه ها حرف می زدم یک یک دستی روم دراز شد برگشتم دیدم رادمان رادمان:افتخار میدی بانو مرینت:می خواستم بگم نه ولی مامانم را دیدم از اجبار گفتم باشه بعد رفتیم وسط مانی دوستاش را روی کمرم و من هم دستام را روی شونش داشتیم می رقصیدیم رادمان:خیلی وقته ندیدمت خیلی عوض و خوشگل شدی مرینت:ممنون تو هم یکی عوض شدی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فالویی بفالو وگرنه آنفالو