
ناظررررررر منتشررررررررررر🥺😐❤
Marinet❤ : و بعد دوباره به حرکت ادامه دادیم. دوست؟ تمام مدت این کلمه توی مغزم بود... دوست! یه چیزای عجیبی توی مغزم میپیچید...! احساس میکردم این کلمه رو قبلا شنیدم... نه برای دوستام(منظورش کیم و ایوان و...)... برای یه شخص دیگه... مغزم پر از افکار و خاطرات عجیب بود! اما صدای دلنشین و گرم آدرین، من رو از افکارم خارج کرد... (همونطور که راه میرن😁)آدرین: خب مرینت... چیکار کنیم؟ نمیتونیم که همینجوری توی خیابون راه بریم😐 / مرینت: داریم میریم خونه من... یه نقشه ای چیزی میکشیم و بعد.... امم... یه کاریش میکنیم...🙃 / آدرین: اما من یه جای بهتر سراغ دارم..😉 / مرینت: کجا؟!🤗 / آدرین: یادته گفتم تو یه آپارتمان با نینو زندگی میکنم؟! / مرینت: اوهوم... خب که چی؟ / آدرین: میریم اونجا... چون میتونیم از نینو هم کمک بگیریم...😁 / خب... مرینت بجنب بهش بگو نه... آخه نمیشه که پیش دوتا پسر بمونم.... (واقعا شتتت😐😂) درسته با کیم و ایوان و مکس و.... هستم؛ اما خب نینو رو که خوب نمیشناسم... با ادرین هم که فقط ۳ روزه آشنا شدم.... پس چیکار کنم؟ آدرین: خود درگیریت با افکارت تموم نشد؟😒 / نفس عمیقی کشیدم و گفتم: باشه قبوله... باهات میام😇 / آدرین: بین دوتا پسر نمیترسی؟😏 / مرینت: تو نمیخواد نگران باشی😑 معمولا از خروس ها نمیترسم.... به خصوص اگه جوجه باشن😎😂 (خیلی خوشم اومد😐😂) / آدرین: هر هر هر بانمک😒 / تا اومدم جوابش رو بدم، یه نفر که چهرش خیلی آشنا بود تندی از کنارم گذشت.... لوکا! اون پسر.... خیلی برام عجیبه... دیگه داره ترسناک میشه...! صداش کردم: لوکاااا؟؟ / آدرین متعجب شد.... خواستم بدوم سمت لوکا چه آدرین دستم رو گرفت... آدرین: کجا؟🤔 / مرینت: الان میام... یه لحظه ولم کن... / آدرین دستم رو با تردید رها کرد...
دویدم سمت لوکا که با صدای من چند متر جلوتر وایساده بود... آدرین هم قدم زنان پشتم اومد... لوکا: اوه... سلام خانم دوپن😊 / نام خانوادگی من رو هم میدونه! مرینت: امم... سلام.. اما... فامیلی من رو از کجا میدونید؟؟🤔 / خیلی به تته پته افتاد... لوکا: امم.. چیز.... گفتم که... هه هه... شما مشتری ما هستین ما شمارو میشناسیم😅 / آدرین بهمون رسید... آدرین: مرینت؟ این اقا کیه؟🤨 / لوکا: سلام! امم... من... لوکا کوفین هستم!😄 / ادرین خودش رو در گوشم نزدیک کرد و زیر لب گفت: مگه نگفتی بوی فرند نداری؟😑 / پاش رو لغد کردم: دیوونه! اون که بوی فرندم نیست! یه کسیه که... حس عجیبی بهش دارم🙁 / آدرین: یعنی عاشقشی؟🤔 / محکم زدم به کتفش: نخیر! یه حس دیگه... بعدا بهت میگم🤐 / لوکا یکم با موهاش ور رفت و بعد گفت: امم... راستی شما کاری با من داشتید مرینت؟🤗 / آدرین: خانم دوپنچنگ😑 (غیرتی شده جررر😂) / لوکا: اوه بله... خانم دوپنچنگ😅 / مرینت: نه فقط میخواستم سلام کنم... و ممنون! اون پیتزا خیلی خوشمزه بود😇 / لوکا: خواهش میکنم بانو😉 / آدرین: گفتم خانم دوپنچنگ😑 بانو هم که اصلا😡 (آدرین غیرتی میشود😐😂) / لوکا: بله متاسفم... میدونید من عادت دارم دختر هارو بانو صدا میکنم😅 / نمیدونم چرا ولی آدرین خیلی گیر داده بود و قاطی کرده بود... (ولی من میدونم😐😂) صورتش رو نزدیک لوکا کرد و چیزی نمونده بود یقه اش رو بگیره.... با عصبانیتی که سعی در کنترلش داشت گفت: خب بهتره این عادت رو ترک کنی... فهمیدی؟😠😒 / لوکا: بله بله چشم... حالا چرا عصبانی میشی؟😅
Adrian💚 : از این پسره اصلا خوشم نیومد... خیلی حس بدی بهم میداد.. نمیدونم چرا اما وقتی مرینت رو «بانو» صدا کرد بدجوری عصبانی شدم... قاطی کرده بودم... ادرین: عصبانی میشم چون... اممم... خب... / واقعا برای چی عصبانی شدم؟ (شاید من بدونم😌😂 ٫ آدرین: خب چرا؟!😐 ٫ من: تا خرخره عاشق شدی پسر😂 *آدرین پای مرضیه را لقد میکند😐* ادرین: خفه😑 ٫ من: 😐) آدرین: خب چونکه.... / مرینت از جواب دادن نجاتم داد: حالا مهم نیست... ما کلی کار داریم که باید انجام بدیم... لوکا عذر میخوام... خدنگهدار🙃 / لوکا: خوشحال میشم دوباره ببینمتون😊 / مرینت: حتم........ / بازوی مرینت رو کشیدم و حرفش رو نیمه تموم گذاشتم.. به زور داشتم میکشوندمش و تلاش میکرد ولش کنم... مرینت: ولم کن دیوونه😖 / آدرین: حرف نزن فقط بیا😠 / مرینت: میگم ولم کن😤 / آدرین: منم گفتم فقط بیا😠 / مرینت با پاش یه لقد زد به مچ پام و با دستش دست دیگم رو گرفت و کشید تو یه کوچه فرعی که کسی مارو نبینه؛ بعد صورتم رو چسبوند به دیوار و از پشت دوتا دستامو گرفت😐 (عاشق این خفن بودن مرینتم😂) هرچقدر هم تقلا کردم نتونستم فرار کنم.. عجب زوری داره! با عصبانیت گفت: گوش کن آقای پلیس! من که میدونم چرا اینجوری میکنی.. اما من بچه ۲ ساله نیستم! ۱۸ سالمه و همینطور که میبینی خیلی خوب میتونم یه پسر به قدرت تو رو به خاک بمالم... پس لازم نیست مراقبم باشی! فهمیدی؟ یا یه جور دیگه بهت بفهمونم؟😠😒
بخوام با خودم روراست باشم، مثل 🐭 ترسیده بودم😐😂 دختر خوب چرا این کارا رو میکنی اخه؟😑 آدرین: امم... باشه! / بدون حرف خاصی دستام رو ول کرد. برگشتم و نگاهش کردم. دوباره اومد نزدیکم و چشم غره ای رفت: دفعه آخرت باشه با من مثل نی نی کوچولو ها رفتار کردیا!😠😒 / آدرین: تو هم دفعه اخرت باشه اینجوری باهام رفتار کردی😒 / و بعد دوباره دستش رو گرفتم و دنبال خودم کشوندم... دیگه حرف خاصی نزدیم... فقط راه میرفتیم.. هوا دیگه تقریبا تاریک شده بود.. رسیدیم خونه من.. & Marinet❤ : رسیدیم خونه ادرین... یه آپارتمان ۲ طبقه بود... نیمه قدیمی بود... یه در به رنگ ابی کم رنگ داشت... اما درست مثل خونه خودم درش زنگ زده بود... خونه داخل کوچه نبود و بر خیابون بود... (اینو فقط شهر نشین ها درک میکنن😐😂) و دقیقا روبه روی چهار راه بود! آدرین دستش رو روی زنگ آیفون گذاشت... آدرین: اه... لعنتی... بازم خرابه😪 / آشفته و خسته موبایلش رو دراورد: آدرین: الو؟ نینو؟ سلام! ما پشت دریم لطفا در رو باز کن!🙂 / نینو(شوکه شد): حله داداش😐 / و در یهو باز شد... با شتاب رفت تو... یکم ترسیدم برم... برگشت سمتم و گفت: میای یا چی؟😐😤 / مرینت: میام... / اروم قدم برداشتم و رفتم تو... در رو از پشت بست.. یه عالمه پله که باید میرفتیم بالا... آروم از پله ها بالا رفتیم... آدرین: طبقه اول..😑 / مرینت: خیلی خب😒 / نینو دم در منتظرمون بود.... نینو: اومم... سلام رفقا!😅😁 / بی توجه به نینو و آدرین، با پررویی تمام نینو رو از لای در کنار زدم و در حالی که با خستگی میرفتم تو گفتم: البته اگه بخوای منو جزو دوست هات حساب کنی😪😒 / خیره شدن به من... بی توجه رفتم تو... یه خونه نسبتا کوچیک اما با صفا.... تقریبا ۷۰ متری میشد... ۲ تا اتاق خواب داشت... قدیمی ولی مدرن بود.. از آشپزخونه بوی خیلی خوبی میومد... (شکمو😐😂) همه جا تمیز بود و نظم خیلی بالایی داشت... اما به هر حال پسرن دیگه... روی مبل های کرمی رنگش چند دست لباس و جوراب افتاده بود...
نینو و ادرین هم اومدن تو... نینو: خوش اومدی بانو😅 / برگشتم سمتش و دست به کمر وایسادم: به نفع خودته اینجوری صدام نکنی... چون رفیق عزیزت اصلا اعصاب نداره😒 / نینو: ادرین؟! این چی میگه؟😐 / ادرین: خب امم... جریانش طولانیه😅 / مرینت: من خیلی خوابم میاد.... کجا میشه در ارامش خوابید؟🙁😪 / نینو: اوه بله... همراهم بیا... میتونی توی اون اتاق بخوابی... / راستش خیلی گرسنم بود... اما خیلی خجالت میکشیدم بهشون بگم... سرخ شده بودم... اما آدرین نجاتم داد... ادرین: قبل خواب بهتره یه چیزی بخوری... نظرت چیه؟!😊 / سعی کردم بی میلی نشون بدم: امم... زباد میل ندارم ولی... حالا که اسرار میکنی یه لقمه میخورم🙃 (جمله معروف من😐😂) و رفتیم سر سفره نشستیم... نینو اسپاگتی درست کرده بود.... (دیگه سرتونو با غذا خوردن درد نمیارم😐😂) &&«حرف هاشونو بچگونه بخونید» مرینت: آدرین ادرین! بیا اینجا... بیا این کفشدوزک رو ببین! خیلی نازه😍 / آدرین: آره خیلی.. خیلی خوشگله...مرینت! / مرینت: برام بگیرش برام بگیرش!🥺 / آدرین: اما من یکم میترسم...🙄 / مرینت: کفشدوزکه دیگه ترس نداره که.. بگیرش دیگه🥺 / آدرین: چشماش پر از اشک بود دلم نیومد.. برای همین آروم و یواشکی کفشدوزک رو براش گرفتم... روی دستم راه میرفت... خیلی قشنگ بود.. / مرینت: وای مرسی آدرین😍 تو بهترینی🥺😍 / آدرین: تو هم همین طور خوشگلم😘 / مرینت: دلم میخواد تا آخر عمر باهم باشیم😍 / ادرین: شک نکن... هیچ چیزی نمیتونه از هم جدامون کنه🥺❤ / مرینت: بوسه ای روی گونش کاشتم و بعد چند لحظه سکوت زدیم زیر خنده... بهترین ثانیه های عمرم بود..😍 که یهو درد بدی حس کردم... تمام بدنم درد میکرد... بیهوش شدم و آخرین چیزی که دیدم... آدرین بود که با گریه اسمم رو صدا میکرد... &&
Adrian💚 : با صدای جیغ بلندی که از اتاق مرینت اومد(اتاقی که توش خواب بود) من و نینو مثل فنر از جا پریدیم و بیدار شدیم... نگاهی به ساعت انداختم... ۳ صبح بود😐 خواستم دوباره بخوابم که نینو گفت: خب پاشو ببین چی شده شاید کسی بهش حمله کرده🤔 / آدرین: ضد حال😒 / بلند شدم و با سرعت رفتم یمت اتاقش... خواستم برم تو که وجدانم مزاحم شد: کجا؟ / آدرین: تو اتاق😐 / وجی: زشته خجالت بکش شاید تو وضع خوبی نخوابیده باشه😑 / آدرین: جونش مهمتره که / و در اتاق رو باز کردم و با تردید رفتم تو... مرینت در حالی که نفس نفس میزد و خیس عرق بود روی تخت نشسته بود... رفتم و چراغ اتاق رو روشن کردم... رفتم سمتش و به صورتش نگاه کردم... پر از اشک بود..! نگران شدم. یعنی چی شده؟! آدرین: مرینت؟ مرینت؟ چی شده؟ / جوابی نداد... فقط گریه میکرد و نفس نفس میزد... کنارش روی تخت نشستم: مرینت با توعم! چی شده؟؟😟 / که حرکت غیر منتظره ای کرد... خودش رو شل کرد و سرش رو انداخت روی شونم... و آروم و با تته پته گفت: اد...آدرین...آدرین🥺😭 ..... دلم براش سوخت... حتما خواب بدی دیده.... دستم رو دورش انداختم و توی بغلم بهش جا دادم.... هنوز تو شوک بود و گریه میکرد... آدرین: آروم باش مرینت... من اینجام..! چیزی نیست! خواب دیدی... / حرفی نزد... چیزی نگفت... فقط سرش رو روی سینم گذاشت و آروم چشماشو بست... منم کنارش موندم تا یکمی آروم بگیره..... یعنی چقدر از خواب ترسیده که به آغوش من پناه آورده؟!🥺❤ (نتیجه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اسم دیگه ناتالی هس و یا مامانش و عالی بود
با این جواب های زیاد برای چالش مغزم منفجر شد اونی که تا ۱۰ سالگی ازش مراقبت کرده مثل ناتالیا که از آدرین محافظت می کنه ( انگار آدرین بچه ۵ ساله است 😑😅)
همونی که تا 10 سالگی از مرینت مواضبت کرده
ج. چ: مامانش
عالــــــیــــــ
چ.ج:
نمد خودت مینویسی😐😑😌
🤤😝😜😨😧🥵 🧐🥳🤡🤓👺 🤭حس های آدرین در رمان😂😂در کامنت بعدی حس های مری را خواهم گفت😂🤭
من از اسلاید 5 هیچی نفهمیدم کمی توضیح بده😂😂!!!!!!!!!
منم اون مدل خونه رو درک میکنم با این تفاوت که در خونه ما سفیده و زنگ نزده
اسلاید2: مردم از خنده نمیری الهی مرضیه
خوب خوندمش فوق العادههههههههه😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
چالش رو جواب بدم اول😁
ج چ: خواهرش😁😁
آجیییییییییی همش تقصیر توئه😢
معلمم داشت میپرسید😐😐
بنده در حال خواندن داستان شما بودم😢(تصحیح میکنم داستان فوق العاده😁)
ازم نپرسید😁😁😁😁
شانسسسسسس😁😪😐😐
مرسیی😊😍❤
من خودم اینارو سر کلاس مینویسم😑😂
شانس شانس😐😂
کجا بودی خواهر دوقلو؟😭😜
😁😁
بل بله خوشششش شاااانسسس