
سلام سلام . دوستان پیشنهاد میکنم این داستان برای +12 سال به بالا باشه
یهو اومد داخل . دیدم که آدرینه بعد یهو غش کردم . آدرین اومد من رو بغل کرد و گفت مرینت مرینت بیدار شو عشقم وایییی من رو ببخش . از زبان آدرین یهو تیکی از لباس مرینت اومد بیرون و گفت مرینت خیلی حالش بد بود نباید این کار رو با مرینت میکردی . گفتم اممم خب راست میگی . بعد یهو مرینت گفت آره دیگه نباید مرینت رو میترسوندی 😂😂 یهو آدرین گفت وای مرینت ترسیدم . خندید و گفت حالا دیگه اینطوری شد ......
چند ماه بعد.....
از زبان مرینت یک روز مونده بود به زایمان من . خیلی درد داشتم . یعنی همه کار های خونه رو آدرین میکرد . از زبان آدرین. داشتم غذا درست میکردم که یهو صدای جیغ شنیدم ( آییییییییی وایییییییی ) مرینت بود دلش درد گرفته بود سریع بغلش کردم و بردمش تو ماشین بعد ماشین رو روشن کردم و بردمش بیمارستان . مرینت رو بردن توی اتاقی که من اسمش رو ندیدم یعنی پاک شده بود . دستم رو گذاشتم رو سرم و نفهمیدم چی شد . صبح پاشدم دکتر اومد با لبخند گفت آقای آگرست شما دیشب خوابتون برد . من گفتم میشه همسرم رو ببینم ؟ دکتر گفت بله حتما . من رفتم داخل و دیدم مرینت پشت کرده . بعد رفتم نزدیکتر دیدم داره به بچه شیر میده . گفتم وای وای اوخ خدای من . فسقلی بابا کی بدنیا اومد. مرینت گفت دیشب که شما خواب بودی آقا آدرین . چند ماه بعد. از زبان مرینت. داشتم بچه رو میخوابوندم که آدرین اومد و پیشم نشست گفتم چی شده گفت هیچی فقط خوابم نمیبره گفتم برو رو تخت من الان میام . آدرین رفت رو تخت . منم بچه رو خوابوندم و رفتم پیش آدرین . من نیم تنه پوشیده بودم و آدرین هم حلقه ای . بغلش کردم و دستم رو روی صورتش کشیدم بعد یهو من رو انداخت رو خودش . بعد پتو رو کشیدیم رو خودمون و خوابیدیم .
صبح پاشدم و به آدرین گفتم بریم یکم وسایل برای بچه بگیریم؟ آدرین گفت باشه تو آماده شو منم الان میام . من رفتم لباسم رو پوشیدم و مانلی رو قنداق گرفتم بعد با آدرین رفتیم بیرون . داشتیم قدم میزدیم که به یه سیسمونی فروشی رسیدیم . به آدرین گفتم بریم اینجا ؟ گفت باشه عشقم . رفتیم داخل . فروشنده به من گفت سلام ای بانوی زیبا . آدرین یه نگاه چپ به فروشنده کرد . داشتم برای مانلی لباس بر میداشتم که اون مرده اومد و دستم رو بوسید و گفت ای بانوی زیبا هرچی که میخواهید امروز برای شما رایگان است من تشکر کردم که یهو آدرین اومد اون مرده رو کتک زد من هی داد میزدم آدرین ولش کنننن . یهو گفتم آدرین بخاطر مانلیییی . یهو آدرین دست از زدن اون مرد برداشت و اومد پیش من . من رفتم پیش اون مرد نشستم و گفتم من رو ببخشید اگه میشه به پلیس زنگ نزنید . فروشنده گفت. نه خانم نگران نباشید فقط اگه میشه بفرمائید بیرون . من و آدرین رفتیم بیرون . به آدرین گفتم چرا این کار رو کردی . گفت خب داشت قربون صدقه زن من میرفت . گفتم خب آدرین من که لال نیستم . گفت خدا نکنه عشقم ولی بخاطر تو دیگه تکرار نمیشه . گفتم آفرین پیشی .
ما به خونه برگشتیم . من مانلی رو خوابوندم و رفتم ناهار آماده کنم . آدرین هم رفت دوش بگیره . یهو صدای داد شنیدم . مانلی بود . رفتم اتاق مانلی دیدم بیدار شده گفتم وای مانلی تازه تورو خوابوندم ها . آدرین من رو صدا کرد که حوله میخواد منم بچه به دست رفتم حوله آدرین رو دادم . به آدرین گفتم آدرین یک ماه دیگه تولد مانلی هست ها . گفت خب چیه مگه تولد فندق بابا هست دیگه . گفتم گفتم بهت بگم که چون اولین تولدش هست یکم باید وسایل اینا بخریم . گفت آها از اون لحاظ که آره . بعد من رفتم سفره رو پهن کردم و مانلی هم رو صندلیش نشوندم . وقتی غذامون رو خوردیم من سفره رو جمع. کردم و ظرف ها هم گذاشتم تو ماشین ظرف شویی . اومدم رو کاناپه نشستم و مانلی هم تو بغل باباش یعنی آدرین بود . به آدرین گفتم آدرین من یکم حالم بده . آدرین گفت چرا عشقم . گفتم امروز که با اون مرده دعوا گرفتی من یکم حالم بد شد . گفت وای عزیزم من رو ببخش نمیدونستم .
به آدرین گفتم من برم یکم استراحت کنم آدرین گفت برو عشقم . من رفتم روی تخت خوابیدم . از زبان آدرین. داشتم با دخترم یکم تلویزیون میدیم که به فکرم افتاد یکم بریم بیرون به مرینت گفتم عشقم میشه یکم با مانلی برم بیرون . گفت باشه برو فقط مراقب مانلی باش گفتم باشه عزیزم . گفت لباس گرم برای مانلی فراموش نشه . گفتم نه عزیزم الان بر میدارم فعلا خداحافظ . من مانلی رو بردم تو ماشین . خودمم نشستم پشت فرمون . بعد آهنگ گذاشتم و از خودم و مانلی فیلم گرفتم . خلاصه خیلی به من و مانلی خوش میگذشت . از زبان مرینت. خواب بودم . یهو از خواب پریدم . صدای در میومد . فکر کردم آدرینه دوباره خوابیدم . یهو احساس کردم یکی من رو بغل کرده تا اومدم بر گردم با یه دستمال بد بو بیهوش شدم و هیچی نفهمیدم . بعد از ۱ ساعت بیدار شدم دیدم که تو بغل.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظری ندارم فقط .................
عالی بود
ممنونم عزیزم لطف داری