
خب بیام این قسمت هم بخونیم درضمن میدونم دو روز دارم زودتر میزارم ولی خب گذاشتم دیگه 😅 بیشتر این قسمت مهمانی خونه پاتر ها هست ...
ـ هری حالت خوبه؟ 😕 ـ چی؟ البته کاملا حالم خوبه 😔 ـ ببین خوب میشناسمت ، الان یکچیزیت هست اما اگر نمیخوای حرف بزنی ... 😟 ـ نه چیز مهمی نیست مربوط به کارم هست 😔 و ... ـ خب ؟ ادامه بده 😕 ـ یکمی هم نگران لیلی هستم 😔 ـ چرا ؟ اتفاقی افتاده ؟😳 ـ در تالار اسرار دوباره باز شده 😤 ـ خب ... باز بشه 😅 دیگه باسیلیسکی داخلش نیست که خطری تهدید کنه 😊 ـ نه خبری از باسیلیسک نیست ولی مجسمه های اونجا زنده هستند و می توانند حمله کنند 😐 ـ چقدر عجیب 🤔 برش گردونیم خونه 😐 همین الان 😤 ـ ببین ، اون یک گریفیندوری هست 😐 ازمون متنفر میشه ولی قرار ۵۰ تا کاراگاه خبره به اونجا برن 😏 ـ فعلا کاری ندارم ولی با اولین خطر اون رو برمیگردونم فهمیدی یا نه 😐 ـ کاملا 😅✋
ـ جیمز به مادرت کمک کن 😐 ـ چشم پدر 😊 ـ آلبوس بیا اینجا 😊 ـ حتما 😊 ـ آلبوس به نظرت بهتر نیست یکمی دکور رو عوضی کنیم 😆 ـ اگه از مامان مشورت نگیری ... بهتره مامان رو صدا کنم 😐😐 ـ اوه راست میگی کاملا موافقم 😅 خانواده پاتر ها به شدت مشغول تزعین خانه برای مهمانی آن شب بودند ، قرار بود خانواده رو و هرمیون و همچنین رُز و البته جرج به خانه پاتر ها بیایند .
خانواده ویزلی ها به خانه خانه پاتر ها آمده بودند . رز ویزلی ، پژوهشگر ارشد سال شده بود و مقاله های علمی زیادی در موارد گوناگون از جمله معجون ها و جانوران جادویی ارائه داده بود . جیمز ویزلی یک کاراگاه حرفه ایی شده بود و به همراه لورکان و لیساندر اسکمندر یک تیم حرفه ایی را برای مقابله با حمله موجودات جادویی تشکیل داده بودند . آلبوس سوروس پاتر هم تازه یکسال بود که از هاگوارتز فارغ التحصیل شده بود و با نمره فوق العاده ای که داشت راحتر از برادرش جذب وزارتخانه سحر و جادو شد اکنون او مشاور رئیس اداره رسیدگی به جرائم جادویی یعنی پدرش شده بود .
ـ خب جینی تقریبا سه هفته هست که ندیدمت حالت چطوره خوبی آجی ؟😊 ـ ممنون رون کاملا خوبم 😊 خب خانم وزیر این روزا سرت شلوغه ؟😅 ـ پوف اینقدر سرم شلوغه ممنون میشم امشب در مورد کار صحبت نکنیم 😕 میخوام یکمی استراحت کنم و اصلا به چیزی فکر نکنم 😤 ـ خب بهت حق میدم ولی وضعیت الان اصلا طوری نیست که بخوایم استراحت کنیم 🤦 ـ چی شده هری ؟ 😕 ـ یکی از مجهول ترین پرونده های تاریخ کاراگاهان که مربوط به ۶۰۰ سال پیش هست دوباره به جریان افتاده یکی از معما های حل نشده سازمان کاراگاهان 😤
ـ این احتمال وجود داره که یک جادوگر آثاری از اون بیشاب کشف کرده باشه که اون طلسم وحشتناک رو یاد گرفته 😒 ـ آره احتمالش هست ولی با این حال قضیه ساده ای نیست که با این لحن بیانش میکنی 😕 ـ باور کنید من بیخیال نیستم فقط می خوام خونسردی خودم رو حفظ کنم 😭 فردا باید برم با نخست وزیر ماگل ها دیدار کنم و آرومش کنم 🤦 ـ خوشحالم که جای تو نیستم 😕✌️ ـ اذیت نکن هری 😒 ـ ببخشید من باید برم به شام سر بزنم 😅 ـ ولی یکچیز خیلی عجیبه اتفاقات عجیب خیلی زیادی داره همزمان پیش میاد ، در تالار اسرار باز میشه ، مار های جادویی حمله می کنند ، یک دهکده کاملا نابود میشه واقعا عجیب ترسناک هست فکر نکنم تو دوره ولدمورت اینقدر خسارت به وجود اومده باشه 😕
ـ چرا تو دوره ولدمورت هم این مصیبت ها رو داشتیم ، نابودی پل کابلی باعث مرگ ۱۵۰ ماگل شد ، لمس مجنون گر باعث نابودی بیش از ۱۰۰۰ تا ماگل شد و همچنین ۵۰۰۰ تا ماگل طی ۳ سال گم شدند که بعد از سال ۱۹۴۵ یک رکورد محسوب میشد 😒 ـ چه جالب نمیدونستم باید بیشتر تحقیق کنم 🤔 ـ ولی خب حق داری الان سوال اساسی این هست که این کار ها توسط چه کسی یا چه کسایی انجام شده 🙄 ـ یعنی این احتمال وجود داری که با بیشتر از یک نفر طرف باشیم 🤔 ـ این که کار یک نفر باشه یا چند نفر هر کدوم خوبی و بدی خاصی دارند ، اگر باور کنیم این ها همه کار یک نفر هست این معنی رو میده که با دستگیری او شخص ماجرا تموم میشه ولی دستگیری یک چنین شخصی وحشتناک سخت هم میشه 😤
ـ هری بیا کمکم کن میزشام رو بچینیم 🙂 هری از جایش بلند شد و به آشپزخانه رفت و جینی در آماده کردن میز شام کمک کرد . آنها برای شام گوشت گوساله داشتند و البته با مخلفات . حدود سه دقیقه ای گذشت و میز شام آماده شد و همه به دور میز شام نشسته بودند و مشغول خوردن شام بودند . حدود ۱۰ دقیقه گذشت . شعله شمینه به رنگ سبز در آمد و یک سر در آن نمایان شد . ـ ارباب هری 😐 ـ راحت باش آلفرد بگو هری 🙂 ـ لطفا هرچه سریعتر به اداره بیاید باید برم به بانو گرنجر و ارباب ویزلی هم بگم 😐 ـ ما شنیدیم آلفرد ممنون الان میایم 😕 ـ متاسفم جینی ولی 😔 ـ درک میکنم برید 🙂
ـ خب بگو ببینم چی باعث شده این موقع شب ما رو به اینجا بکشونی آلفرد 😤 ـ طبق گزارشاتی که به دستمون رسیده تمام جنازه هایی که تو اون رستا افتاده بودند به طرز مرموزی ناپدید شدند 😔 ـ چی یعنی همشون ... 😨 ـ دقیقا کی این اتفاق افتاده ؟ 😡 ـ ساعت ۹ شب زمانی که یکی از کاراگاه ها برای گشت زنی رفته بود متوجه شد اجساد نیستند 🙄 ـ الان ساعت چنده ؟ 🤔 ـ الان ساعت ۱۰:۱۰ هست 😕 ـ اگر فاصله بین هر دو گشت طبق استاندار نیم ساعت باشه تقریبا یک ساعت نیم از زمان محو شدن اجساد میگذره 🤔
ـ باید ببینیم در آینده چه آتیشی به پا میشه 🙄 ـ منظورت چیه هری ؟ 😕 ـ به نظرم هرکی که بوده داشته خودش رو آماده میکرده الان کلی مهمات برای مقابله با ما داره 😔 با اجسادی که اون در اختیار داره شومترین جادو ها ساخته میشند متوجه هستید؟ 😱 ـ آروم باش گشت ها رو بیشتر میکنیم 😔 ـ خانم یک گزارش از کشور فرانسه به دستمون رسیده 😕 ـ ممنون آلیس 🙂 هرمیون پرونده را از آلیس میگرد و آلیس از آنها دور میشود . هرمیون شروع به خواندن پرونده می کند . کمی می گذرد و اخم هایش در هم کشیده می شود . ـ چی شده ؟ 🙄 ـ کشور فرانسه هم مشکل مار ها رو داره 😔 درضمن یک روستا ماگل نشین به طور کامل آتیش گرفته و همه سوختن ، اوضاع بحرانی هست 😔
این پارت هم تموم شد و بسیار از وقتی که گذاشتید ممنونم 🙂😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اسم پسر رون هیوگو بود عوضش کردی؟
اون و لیلی هنوز تو هاگوارتز مشغول درس خوندن هستن ، لیلی سال پنجمی هست و هوگو بود یا هیوگو الان سال هفتمی هست 🙂
آخ آره حواسم نبود:)
پرف که عوض نمیکنی
داستان که نمیزاری
میخای دیگه از تستچی هم برو😐
اه
بزار دیگههههههههههههههههههههه
به جوش آمدم 😐
۱۳ ساعته تو برسی هست از تستچی بخواه من که گذاشتم 😕
خب نزار تو دسته داستان بزار اصلا تست نمد دوباره بزار
بعدییییییبییییییییی؟؟
سه ساعته تو برسی هست تا الان
به به چه وضع شیرینی
یه سوال ۹۰۰ سال پیش ، سالازار رفت ، النا سنگ شد ، هلنا و بارون ..... ، سلنا و مرلین چی شدند ؟.
آره وضعیت شیرینی هست 😎😎
هلنا ریونکلا بنا به دلایلی کشته شد که بعدا تو داستان گفته میشه 🙂
من کاری با هلنا ندارم ، سلنا چی شد ؟؟؟؟؟؟؟.
طبق داستان خودم بنا به تاریخ سلنا و مرلین ۶ سال بعد از فارغ التحصیلی باهم اذدواج کردند و رونا ۳ سال قبل بنا به تاریخ بخاطر مریضی میمیره ، گودریک هم ۵ سال بعد از اذواج سلنا و مرلین به گفته تاریخ میمیره و هلگا هم به طرز عجیبی ناپدید میشه ، مرلین به یکی از قویترین ها تبدیل میشه و ریاست جادوگر ها رو بر عهده میگره و مدال ها مرلین رو پایه گذاری میکنه از طرفی سلنا در سن ۵۰ سالگی به خاطر مسموم شدن کشته میشه
۵۰ سالگی ؟؟؟؟.
آره ایشون و هلنا به یک دلیل مردند البته مرلین با سلنا کار نداشت 🙂 زیادی گفتم داستان لو رفت 😂😂
عالی بود
ممنونم 😊
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا 🎉🎉 🎉 🎉
بالاخرهههههه
عالییییییییی
آره دیگه بچه حرف گوشکنی هستم 😅😅😅
عالی بود 🙃🌸
ممنونم 😊☺️
عالیی و مرسی زودتر گذاشتی😐👒
خواهش ☺️😊