
ناظر منتشررررررررررررررررررر😐😁💜
Adrian💚 : تکیه داده بودم به صندلی ماشین و از پنجره بیرون رو نگاه میکردم. همه ی این اتفاق ها خیلی عجیب بودن.. من مرینت رو نجات دادم و خودم تو دردسر افتادم..! بعد رفتیم خونش؛ و با دوستاش آشنا شدم. مغزم درگیر بود.🤕 یعنی چه حکمتی پشت اینا هست؟! (همه ی کسایی که دارن میخونن حکمتش رو میدونن😐😂) تو حال و هوای خودم بودم. مرینت هم با سرعتی وحشتناک و دیوونه وار داشت رانندگی میکرد. آدرین: هعی موش کوچولو! انقدر سریع نرو! تصادف میکنیما! / گوشه چشمی به من انداخت و چشم غره رفت: تو نمیخواد نگران باشی! نترس سالم پیادت میکنم!😒 / آدرین: باشه! خود دانی!😑 / دوباره به همون حالت قبلی برگشتم. همه جا ساکت بود و به جز صدای ملایم آهنگی که از ظبط پخش میشد، هیچ چیزی توجهم رو جلب نمیکرد..! همه چیز داشت عالی پیش میرفت.. دیگه نزدیک بانک بودیم که.. یهو یه صدای خیلی بلند و عجیب اومد.. و بعد مرینت کنترل ماشین رو از دست داد. نفهمیدم چی شد.. فرمون رو تو دستش میچرخوند و سعی میکرد نگهش داره. خودم رو سمتش کشیدم و فرمون رو گرفتم. حالا دوتایی رانندگی میکردیم.. چه اتفاقی افتاده بود؟! ماشین همینجوری دور خودش میچرخید! آدرین(با داد): مرینتت! پات رو از روی گاااز بردااار!😧 / مرینت(با داد): نمیشهه..بریده!😰 / آدرین: گوووش کنن! جاتو باهام عوض کننن! میتونیی؟😟 / مرینت: آره..!😢 /
مرینت سعی کرد جاشو باهام عوض کنه.. ما دور خودمون میچرخیدیم و ماشین های دیگه پشتمون صف بسته بودن و مدام بوق میزدن.. پشت فرمون نشستم و پام رو روی ترمز فشار دادم.. راست میگفت! همترمز هم گاز بریده بودن..😟 حالا چی؟! فرمون رو سمت راست گرفتم و تا میتونستم پیچوندم. صدای کشیده شدن لاستیک ماشین روی زمین میومد.. دور بزرگی گرفت و من از فرصت استفاده کردم تا دستی رو بکشم... اما ماشین در لحظه واینستاد و با شتاب رفت توی تیر چراغ برق..! شیشه جلویی شکست و تیکه تیکه شد. داد زدم: مرینت! سرت رو بپا!...... اما تو شوک بود... انگار اصلا صدام رو نشنید!(نکته:خب اینارو همونجوری نشسته توی ماشین تصور کنید😁) (نکته۲:صحنه آدرینتی داریم😐😂) (نکته۳:این شیشه ها در ۳ ثانیه افتاد😁) کتفش رو گرفتم و خوابوندمش رو پاهام و خودم رو روش انداختم.. نمیدونم چرا این کار احمقانه رو کردم.. قطعات ریز و درشت شیشه از لای موهام رد میشد..! بعضی هاشم روی پشت یا دستم خراش مینداخت.. اهمیت ندادم.. فقط مراقب اون بودم..🙂 (چند دقیقه بعد) سر و صداها تموم شده بود.. ماشین کاملا وایساده بود و کفش پر از شیشه خورده بود. دستم یکم خراش برداشته بود. پشتم هم خیلی میسوخت.. شلید اونجا هم زخمی شده. چند نفر دور ماشین جمع شدن.. یه نگاهی انداختم دیدم هنوز روی مرینتم!😐 سرم رو بلند کردم.. اما مرینت بلند نشد.. شونه هاش رو گرفتم و بلند کردم..
Marinet❤ : خیلی ترسیده بودم.. وحشت کرده بودم.. و متعجب بودم. که چرا آدرین باید خودشو سپر من کنه؟! (حالا کجاشو دیدی😐😂) آدرین از روی من بلند شد اما من جرعت نداشتم سرم رو بلند کنم.. شونه هام رو گرفت و بلندم کرد. اما من هنوز شل و ول بودم.. نفس نفس میزدم.. خیس عرق بودم! چشم هام پر از اشک بود..!🥺 با حالتی که فقط میشد اسمشو التماس گذاشت نگاهش کردم. لب هام از شدت ترس میلرزید.. منو چسبوند به خودش و....😳 بغلم کرد..!😲 منم که حالم خراب بود سرم رو روی شونه هاش گذاشتم... آروم گفت: خوبی؟! / مرینت: آره.. / آدرین: ترسیدی؟!😐 / مرینت: یکم / آدرین: حالا که اینجایی....بازم میترسی؟!😁🤔 / رفتم تو فکر.. حالا که توی بغلش بودم هنوزم میترسیدم؟! بذار با خودم روراست باشم. نه! دیگه نمیترسم..! اصلا! مرینت: نه..دیگه نمیترسم جوجه خروس..🙂 / تو همون حالت بودیم که مردم اومدن و کمکمون کردن تا از ماشین پیاده بشیم. وقتی چند متر از ماشین فاصله گرفتیم، متوجه شدم آدرین تلو تلو میخوره.. با کمک چند نفری که پیشش بودن به سختی راه میرفت😔 تقصیر منه! همش تقصیر منه! چند ثانیه از آرامش بعد طوفان نگذشته بود که.... من و آدرین با صدای آژیر پلیس ۳ متر پریدیم هوا..! یعنی به همین راحتی همه چیز تموم شد؟ حتما اگه آدرین رو ببینن میشناسنش!
آروم رفتم سمتش.. ترس رو توی چشم هاش میتونستم بخونم! ادرین: بیچاره شدیم!😑 / مرینت: حالا چی میشه؟!😕 / آدرین: میخوای بدونی؟ / مرینت: البته / آدرین: من و تو رو بدون دادگاه و بدون فرصت برای اثبات بی گناهی یا دفاع از خود میبندن به چوب و تیر بارونمون میکنن😐 / مرینت: چیی؟؟ / آدرین: من نمیدونم چه بلایی سرمون اومد که ماشین اینطوری شد😞 همه چیز داشت خوب پیش میرفت😔 / 👮: مرکز مرکز! ادرین آگراست به همراه مجرم فراری...تصادف در خیابان فلان / 🏬: واحد ۳ متوجه شدم! هردو رو دستگیر کنید.. / از توی ماشین یه آقای قد بلند با موهای خاکستری مانند با یه کت سفید و کراوات پیاده شد و با دیدن آدرین خونش به جوش اومد!😞 آدرین هم چیزی نمونده بود سکته کنه😐 اون آقا با شتاب قبل از بقیه پلیس ها سمت آدرین اومد و..... اوه😳 چنان زد تو صورتش که صداش گوشم رو خراشید..🤐 آدرین🥺 اما اون چیزی نگفت و کاری هم نکرد... فقط با یه دستش اون یکی دستش رو گرفت.. (اون موقع هایی که میخوایم ادای بچه مثبتا رو در بیاریم😐 با مچ دست راست بازوی دست چپ رو میگیریم😁😂) هیچکسی هم جرعت نداشت بره از آدرین دفاع کنه... حتی پلیس ها.. گابریل: توی عو*ضی😠 چطور تونستی انقدر اح*مق باشییی😡 منو از لندن کشوندی اینجاا😠 چرا به خاطر یه بچه دزد با آبروم بازی کردی هااان؟!😡 / آدرین: پدر...من..من میتونم..توضیح.... / گابریل: خفه شوو😠 چیرو میخوای توضیح بدی؟؟! چطوووری؟؟؟😡 / و دوباره محکم زد تو صورتش! دلم براش سوخت...حدس میزنم پدرش بود.. آدرینحتی دستش رو روی صورتش هم نزاشت..! همونطور با همونحالت وایساد و لام تاکام حرف نزد!😶 گابریل: حقته انقدر بزنمت که تمام بدنت تیکه تیکه بشههه😡 (تو خیلی بیجا میکنی مگه من مردم😐)
آدرین بازم حرفی نزد...💔 اون آقا دوباره دستش رو گرفت بالا که بزنه ولی... من... پریدم جلو و دستش رو گرفتم.. با تعجب بهم خیره شد.. اخم کردم و با جرعت گفتم: آقا! من...تقصیر منه...اون تقصیری نداشت... من..من مجبورش کردم برای فرار کمکم کنه... تحدیدش کردم... لطفا اونو... ببخشید..! تنبیهش نکنید... من گناهکارم... من مجرمم..! ببخشیدش..! 😔😭 (بمیرم برات مرینت😭💔) / انگار روش یه سطل آب سرد ریختن.. به آدرین نگاهی انداخت و گفت: اون درست میگه؟ / آدرین به تته پته افتاد و با حالتی که میخواست بگه «فانوسا چرا مرینت؟😐😔» نگاهم کرد🙂 آدرین: نه...نه داره دروغ میگ.... / مرینت: دیگه نترس.. حالا میتونی حقیقتو بگی..🙃 / آدرین: دیوونه شدی؟! مرینت اونا میکشنت! میفهمی؟ / مرینت: مهم نیست...ممنون بابت کمکت...ادرین!🥺 / آدرین: نه..نه..نه! مرینت! اینکارو نکن.....😢 / چند تا پلیس اومدن سمتم... بازو هام رو گرفتن و به سمت ماشین پلیس بردن. آدرین خواست بدوعه سمتم ولی پدرش اونو گرفت.. خیلی تقلا کرد اما نشد.. برگشتم پشت و نگاهش کردم... صدام کرد: مرینت اینکارو نکن!🥺 / لبخند ملیحی زدم و به راهم ادامه دادم... تو دلم گفتم: تموم شدی زندگی لعنتی! چقدر سخت بودی! بالاخره راحت شدم🙂💔 در ماشین رو باز کردن تا من سوار بشم.. هنوز نشسته بودم که آدرین خودش رو از بغل پدرش جدا کرد.. دوید سمت ماشینی که مکس بهمون داده بود... گابریل: آدرینننن😠 / کنار چرخ عقب وایساد... همه نگاهش میکردن.. خم شد و زیر لب گفت: میدونستم!
بلند شد و کنار رفت. با لبخند غرورانه ای به معنی «اینجارو نگاه کن» بهم نگاه کرد چشمم رو ریز کردم تا درست ببینم! باورم نمیشه!😲 چرخ عقب ماشین سوراخ شده! درحالی که جاده از آینه هم صاف تر بود! شبیه این بود که با یه چیزی مثل تیر سوراخش کردن.. پس اون صدایی که اون اول اومد برای همین بود.. کی میخواسته همچین کاری بکنه؟!🤔 خودمو از دست اون چند تا پلیس رها کردم و دویدم سمت آدرین..😍 دستم رو دور گردنش حلقه کردم و گفتم: جوجه خروسم🥺😍 (زارت😐😂) / ادرین هم دستش رو روی شونم گذاشت: موش کوچولوم🥺 (آقا اول عاشق بشین بعد از این کارا کنید😑😂) گابریل اومد سمتمون.. گابریل: پوفف😪😤 پس میخوای بگی یه نفر نمیخواد بزاره این دختر مدرکی برای بی گناهیش پیدا کنه... یه نفر که شمارو زیر نظر داره.. درسته؟!🤔 / آدرین: همینطوره... / گابریل: باشه... باور میکنم... اما تو هنوزم کار بدی کردی😑 و تو دختر! چرا دروغ گفتی؟ / مرینت: امم...خب...نمیدونم...میخواستم نجاتش بدم...😅 / پدر ادرین خودش رو نزدیک ما کرد و در گوشمون گفت: یه صحنه سازی کوچولو برای اون خرابکار ها نیاز داریم بچه ها😉😁 / بعد یه چشمک زد و با عصبانیتی ساختگی گفت: بیاین این دوتا اح*مق رو دستگییییر کنیدددد😡😡 / آدرین دستش رو به دستم قلاب کرد و باهم با پلیس ها رفتیم و سوار ماشین پلیس شدیم.....😊❤ ((نتیجه چالش و یه نکته کوچولو داریم😁💜 چالش رو انجام ندین خود دانید😐😂))
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واسه بار سوم دارم میخونمش:) میدونی خیلی قشنگه🙃🩵
کیم
حدس هام:لوکا.....کیم 😐🥺❤️🩹عالی و اکشن بور اما کم بود سکته کنم
یا شایدم لوکا بوده ها نمی دونم😖 گیج شدم🥴 آخه لوکا مرینتو می شناخت و پیتزا ها رو هم اون رسونده بود
مکس بخاطر اینکه ماشینو بهشون داده و کیم بخاطر اینکه به آدرین مشکوکه یا اینکه میتونه همون کسی باشه که نگهبان توی بانک رو کشته
مکس یا کیم
جچ:همونی که نگهبان بانک رو کشته
ج. چ: کسی ک پلیسرو کشته بودد
نکته لوکا قاتله به دستور.پدرش
چ.ج:افسر پلیس