تو دیوونه ای پارت ۶

میخواستم نره کنسرت آخه ممکن بود اتفاقی براش بیافته شب رفتم ۲ تا هاتچاکلت درست کردم و فیلم گذاشتم کنارش نشستم : جیمین شی باید زود بخوابی تا فردا سرحال باشی ( چرا یاد مامانم افتادم ؟) ج: نمیخوام خسته نیستم باهم دیگه فیلم دیدیم و خوردیم ، ج: حالا چرا زود بخوابم ؟ ات: فردا کنسرت داری ج: داشتم ات : منظورت چیه ؟ ج: من دیروز رفتم کنسرت ات : تو ذهنش ( پس برای همین بود که امروز خیلی خسته ست ) ج: فردا شب یه مهمونی هست که تو هم باید بامن بیای ات: حالا چرا من ج: چون من میگم حالا برو بخواب شب باهم روی مبل خوابیدیم

صبح که بیدار شدم دیدم خیلی کیوت خوابیده دلم نیومد بیدارش کنم یواش از بغلش بیرون اومدم و داشتم میرفتم که دستم و کشید و گفت : کجا ؟ ات : هیچ جا و دوباره پرتم کرد رو مبل بعد که بلند شدیم و وسایل رو جمع کردیم صبحانه خوردیم

داشت بارون میومد گفتم : میشه برم زیرش قدم بزنم ؟ ج: نه مریض میشی ات : خب تو هم با من بیا که مراقبم باشی خلاصه بعد از کلی اصرار قبول کرد لباس پوشیدیم و رفتیم بیرون

وقتی داشتیم قدم میزدیم گفتم: جیمین !ج: چیشده؟ ات : تو بارون رو دوست داری ؟ ج: اوهوم همونطور که قدم میزدیم سرمو گذاشتم رو شونه ش بارون زود تموم شد وقتی که رفتیم خونه یه نودل درست کردم و توش سه چهار تا سوسیس ریختم و آوردم باهم داشتیم میخوردیم که ج: خیلی خوشمزست 🥰 ات: ممنون ج: بعد از نهار باید کم کم حاضر بشی ات : باشه بعد از نهار رفتم دوش گرفتم و لباس پوشیدم ( لباس تو )

تیپ جیمین 👆🏻👆🏻

توی مهمونی که رفتیم اونجا با بقیه گرم گرفتم که یه پسره اومد گفت : افتخار رقص میدی لیدی ؟ جیمین هم که کنارم نشسته بود بهم نگاه میکرد گفتم : .........نمی دونم ...نه ممنون خستم و بلند شدم رفتم دستشویی داشتم با خودم فکر میکردم که چیکار کنم اصلا حواسم نبود که قیافم چجوریه و جیمین صدام میکنه ، وقتی که متوجهش شدم با چشمای خونی داشت نگام میکرد معلوم بود عصبانیه ولی از چی😢ای وای نکنه خوی خوناشامیش بر گشته باشه ..........