
سلام دوستان اینم پارت ۱۳ تقدیم شما امروز هم2بهمن ۹۹ هست و ساعت ۱۰ و ۷ دقیقه شب امیدوارم خوشتون بیاد🌷🌷🌷🌷نظر هم خواستین بدین دوستای گلللل⭐🌟
=اینجا کجاست؟من کجام؟...واییییی تازه یادم اومد مارتین به گفت د.و.س.ت.م داره و من غش کردم....وای نمیتونم باور کنمممممم...الان چه فکری درموردم میکنه فکر میکنه من پسر ندیدم شاید ازم سواستفاده کنه..نه اون پسر خوبیه اینکارو نمیکنه وای بد بخت شدم مامان چیکاررررر کنم؟؟؟(خود درگیری مزمن داره بچم...لونا:ببند دهان را😐😑)÷من هیچ فکری درموردت نمیکنم و ممنون بابت تعریفت(خاک بر سرت لونا کدوم دیوانه ای افکارشو بلندبلند میگه؟...لونا:گرامی اون دهان رو ببندی کسی نمیگه لال تشریف دارین...سارا:منو بگو فکر میکردم تو از همه با ادب تری به مرینت میگفتم بی ادب😐😑😒)=خواهش میکنم بگو نشنیدم...÷امممم..ولی..شنیدم=وای بد بخت شدم ببین من یه پسر ندیده نیستم کلی خ.ا.ط.ر.خ.و.ا.ه دارم لطفا این فکرو درموردم نکن...دیوونه هم نیستم این فکرم درموردم نکن کلا هرچی دیدی فراموش کن...÷ولی من دیوونه ام...=دیوونه ای؟ماشالله هزار ماشالله(مگه شما هم میگین ماشالله؟لونا:بابا توهم امروز از دنده چپ بلندشدی هی به من گیر میدی ها)جلوی من ایستادی گوشه تیمارستان هم نیستی...÷دیوونه توام(مارتین اینقدر رمانتیک بود و خبر نداشتیم😳)=در هر صورت دی...ببینم چی گفتی؟؟؟؟؟÷گفتم دیوونه تیمارستانی نیستم دیوونه توام(دروغگو فقط گفتی دیوونه توام😒)=ججج..دددییی میگ..یی؟؟..÷معلومه میخوام تمام خ.ا.ط.ر.خ.و.ا.ه.ا.ت رو از لیست حذف کنم حسودیشون رو ببینم=از این حرفش خندم گرفت نتونستم جلو خودمو بگیرم تا دهنم باز شد گرمای چیزی روی ل.ب.م احساس کردم و همینطور آ.غ.و.ش گرمی دقت کردم دیدم مارتین داره منو م.ی.ب.و.س.ه از خجالت سرخ شدم مارتین متوجه شد و ازم جدا شد....من داشتم ذوق مرگ میشدم از طرفی هم برق گرفته و سرخ
÷ممم..نن معذذ...رررتتت میخوام واقعا ببخشید اما مم...ن دوست ددااررم مرینت و میرا با تمام بی عققلی که دارن فهمیدن..اما نمیدونم توکه دخترر باهوشی هستی متوجه ع.ش.ق.م نششدی(بزار به میرا و مرینت بگم روزگارت سیاهه😈مارتین:نه نه نگو خواهش میکنم نگو نگوووو سارا:😈😈😈😈😈😈😈)=باز خندم گرفت اما از اینکه دوباره ب.ب.و.س.ت.م خندمو قورت دادم و گفتم:من متوجه ع.ش.ق.ت شدم من خودم هم این حسو نسبت بهت دارم دارم برای منم سواله که چرا نفهمیدی....من من ع.اش.ق.ت.م(و به لوجه تبدیل میشود(لونا+🍅=لوجه😁)÷وااااقعااااا؟؟؟؟=ااره..(.و بعد که خودتون میدونید😁نمیدونید بگید تو نظرات بگم ولی میدونم که میدونید)*الهی ایناهم بهم رسیدن دیگه نیاز به ما نیست...×کی گفته؟ وقت اذیت کردنشون رسیده😈😈😈😈*منظورت چیه؟...×بهت میگم فقط پیرو من باش...*باید براتو هم استین بالا بزنم هااا×استین بالا زدن برای پسرا هستاااا..بعدهم ما علیه مارتین و لونا هستیم اونوقت تو داری بر علیه ام میشی؟؟؟*نه بابا ولی یه نفرو برات سراغ دارم..×ببننددددد😠😡😡
*😂😂😂😂😂باشه بابا چرا عصبانی میشی؟؟؟؟....×ببند با ارامش گفتم ها☺*باشه باشه😂😂😂😂😂......(بریم پیش لایلا)👈خوب خوب وقتشه نمیزارم یه روزرو راحت باشی تا معجزه گر هارو از شما بی عرضه ها نگیرم از پا نمیشینم یوهااااهاهاهاهاهااا😈😈😈ا(ببین کی به کی میگه بی عرضه😒😒)این دفعه دیگه کسی نیست که بخوام شرور کنم خودم شرور این ماجرامممم...😈😈😈(مثل گابریل اکوما رو درون خودش میفرسته....نکته:چون لایلا الان عصبانیه از کفشدوزک اکوما رفته توش)دوستان قدرت لایلا توهم واقعی هست و فقط با عصای گربه و یویوی کفشدوزک از بین میره)لایلا:چطوره یکم جای گربه رو برای کفشدوزک پر کنم؟اما اول کارهای فرعی انجام میشه.. رفت سمت شهر با توهمش که شکل واقعی بود زد تو مقبره ناپلئون.....*اهههههه چرا این ول نمیکنه مارو....وای یادم نبود دیگه ارباب شرارت نیست چه خاطره ها باهم داشتیم یادش بخیر(به همون عقل نداشته ات هم شک کردم😒😐)بزار برم با این بلک باترفلای رو به رو شم ...اگر مثل ارباب شرارت جرئت داشته باشه میاد جلو(گابریل به این چیزی دادی داره ازت دفاع میکنه؟گابریل::دیگه ارباب شرارت نیستم بازم بهم کاردارین؟ نخیر خودم میدونم دیوانه است....سارا:افرین مطمئن شدم کارتو نبوده😁)چند دقیقه بعد....این گربه نمیخواد بیاد؟ #سلام کفشدوزک....*سلام گربه تو دلش...چرا بهم نگفت بانوی من؟..(دوستان لایلا خودشو جای گربه جازده ادرینم معلوم نیست کجاست)*سلام گربه باید بریم جنگ این شرور جدید...#چرا بری؟ وقتی رو به رو ی خودت هست!!😈
*چی میگی کی جلومه؟..#شرور جدید😈😈 *بعد لیدی باگ لمسش کرد وقتی دستشو سمتش برد لایلا دستشو گرفت و رو زمین انداخت و دوتا دستشو از پشت گرفت....مکالمه ی بین لایلا و لیدی باگ(لایلا$لیدی باگ*)$بالخره گیرت اوردم بالاخره بهم رسیدیم...حالا بازم میگی دروغگوام و ابر قهرمان نیستم ارهههه اینطوری فکر میکنی؟فکر کردی یادم میره وقتی منو جلوی ادرین اگراست ضایع کردی؟؟؟؟هاااااا؟؟؟؟*چی..چییییی لایلااااا؟؟؟؟ تو لایلایی؟؟؟اره هنوزم دروغ میگی....مثل همیشه و این معجزه گرهم متعلق به تو نیست...#حق با کفشدوز بانو هست همونی که بودی هستی و بعد گربه با میله اش به سمتش حمله ور شد (ای لایلای دیوانه میگرفتی معجزه گرو به جای ورور کردن..کاربران و دنبال کننده های داستان:🔪🔪🔪🗡🗡🗡😐😡)
*میگم یه ذره زودار بیای بد نی...سس..اهههههه..#بانو کفشدوز بانو چرا اینطوری شد؟؟؟؟ کفشدوز بانو بیدارشووو... $همین که اون زنده نباشه برای من بسه بهتره معجزه گرو تقدیم کنی وگرنه حتی جنازه اش هم برای مراسم خاکسپاری ندارین😈😈😈😈#دهنتو ببند چه غلطی کردی؟؟؟چه بلایی سر بانوی من اوردی؟؟؟(دوستان میدونین که گربه بحث کفشدوزک پیش میاد جدی میشه الان هم همینطوری شده)بعد به سمتش حمله ور شد از کفشدوزک خون زیادی رفته بود و بیهوش بود بعداز یه جنگ سخت لایلا بازنده شد ولی گربه نتونست معجزه گرو بگیره..سریع سمت کفشدوزک رفت اون تا اونموقع به حالت عادی برگشته بود بعد از ۳۰ ثانیه که گربه تو شوک بود سمت مرینت رفت از اونور رد دراگون داشت میومد با داد گفت با خواهرم چیکار کردیییی؟؟؟ سریع اومد سمت مرینت اون دونفر هم بودن من گیج شده بودم یعنی بانوی من مرینت بود که الان اون گوشه افتاده من چه گربه ای هستم که باعث اذیت شدن بانوش شده😭😢یعنی مارتین رد دراگون هست لیدی ولف دخترخالشونه لیدی تایگر میرا هست...تازه دلیل مخفی کردن هویت رو میفهمیدم کاش میشد از همون زیر نقاب ع.ا.ش.ق. بانوم میبودم ولی اونو به این حال و روز نمیدیدم ....میرا و دخترخالشون بالا سر مرینت بودن و گرفته بودنش وگریه میکردن مارتین هم هی داد میزد باخواهر من چیکار کردیییی با داد گفتم::من هیچ کاری نکردم دیوانه نیستم که سر کسی که د.و.س.ت.ش دارم بلایی بیارم شایدم باشم دیوونه خودش ولی وقت نیست اگر به جای اینکه سرمن داد بزنی میومدین و میبردیمش بیمارستان خیلی بهتر بود رفتم سمت مرینت ب.غ.ل.ش کردم و با خشم و گریه به شمت بیمارستان رفتم....
اگر با هر حالتی میرفتم یه خبری برام درست میکردن چیکار میکردم؟؟؟ول کن همه رو بانوم مهم تره هرچی میخوان بگن، بگن! وقتی به حلوی ورودی رسیدم و داشتم وارد میشدم یکی بهم گفت وایسا!!از زبان مارتین👈(موقعی که مرینت رفته بود بجنگه)مرینت هنوز نیومده بود نگرانش شدم تو اخبار یه مبارزه ای بود انگار بین کفشدوزک و یه نفر دیگه بود خیلی خطرناک بود به میرا و لونا گفتم و باهم به سمت همون منطقه رفتیم....اون گربه که معلوم بود ادرینه داشت با بهت به مرینت نگاه میکرد مرینت به حالت عادی برگشته بود و یه گوشه زخمی افتاده بود ...رفتم و سر اون گربه داد زدم گفتم با خواهرم چیکار کردیییییی؟؟؟؟؟میرا و لونا سمت مرینت رفتن و ب.غ.ل.ش کردن و گریه کردن هی سراون گربه داد میزدم ولی انگار اصلا نمیشنید یه دفعه اون داد زد هر چی گفت راست بود...با خشم و گریه سمت مرینت رفت و بلندش کرد مطمئن بودم که میره بیمارستان با میرا و لونا و دنبالش رفتیم
اگر هرطوری میرفت براش خبر میساختن ناسلامتی قهرمان برجسته ماریس اون بود ولی دیدم که مرینت ازهمه براش مهمتره چون جلوی درورودی ایستاده بود و میخواست وارد بشه....گفتم:وایسا!!..برگشت و نگاهم کرد...گفتم:اگرتوبری برات خبر میسازن بهتره ما بریم...گفت:بانوی من ازهمه چی مهمتره اگر من زودتر میومدم اون به این حال و روز نمی افتاد من مقصرم پس خودم میبرمش فقط گوشواره هاشو بگیرین....گفتم:الان به حالت عادی برمیگردی و تبدیل به ادرین میشی....گفت:تو ازکجا میدونی؟هر چی من خودم میبرمش لطفا این دوتا معجزه گر رو بگیرین و معجزه گر کفشدوزک و گربه رو داد بهشون و وارد بیمارستان شد...بالاخره کسی رو پیدا کردم که وفادار باشه مطمئنم میتونه مراقب مرینت باشه ماهم وارد بیمارستان شدیم لونا و میرا رفتن دستاشون رو بشورن من هم دنبال ادرین میگشتم ولی پیداش نمیکردم....بعداز اینکه کل بیمارستان رو گشتم جلوی یکی از شیشه های ای سیو پیداش کردم داشت گریه میکرد یعنی چی؟؟؟یعنی چی شده....از زبان ادرین👈مرینت رو بردم بیمارستان همه با بهت نگام میکردن گفتم نگاکردن داره عزیزترین کسم داره از بین میره اونوقت شما نگا میکنین؟؟؟بعد از این پرستارا مرینت رو با سرعت نور گذاشتن رو تخت و بردنش اتاق عمل ......
بعد از حدود نیم ساعت دکترا اوردن ش بیرون به صورتش نگا کردم برام عجیب بود چرا نفهمیدم اون فرد پشت نقاب مرینته؟من اصلا ع.ا.ش.ق.ش.م وقتی نمیتونم بشناسمش (سوال منم همینه)با حرف دکتر به خودم اومدم...دکتر:اقای اگراست این خانم با شما نسبتی دارن؟#بله ع.ش.ق.م هستن برای چی؟دکتر:به عصبهای کمرش اسیب رسیده این عصب ها ممکنه به مغزش خطور کنه و ایشون رو....متاسفم...ولیییی
انچه خواهید دید👈خیلی ممنوننننننن....مراقب همه باش مرینتم....مامانننننننن...بهتون تبریک میگم
ممنون که تست رو خوندی خواستی نظر بده همونطور که گفتم داره هیجان انگیز میشه ممنون که داستانمو دنبال میکنی🌸🌸🌸
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مثل همیشه عالییییییییییییی خیلی خوب بود
نفسم🥰🥰😍🥰😍🥰🤩🥰🤩🥰😛🥰😛
ممامانبزرگگگگگ ممنوننننن😍😍😍😍😍😍
😘😘😘😘😘😘😘
❤❤❤❤❤
عشقم فصل سوم داستانم منتشر شده وقت کردی انجام بده نفس
زهرا جون چشم حتمااا
عالی بود اگه یه داستان غمگین اما در عین حال زیبا می خوای به داستان من سر بزن مطمئن باش پشیمون نمیشی😉
چشم حتما
سلام خوب بود 🥰
یه سوال:
اسمت چیه؟
سلام ممنون..اسمم ساراست ❤
زیبا مینویسی، صد آفرین ماشالا😎💜
ممنون ستایشم❤
گفتم که اگر مبخوای داستانت رو از زبان یکی بگی اسمش رو بنویس و : اینو بزار
بخودا کار سختی نیست تو علامت میزاری ادم گیج کیشه نمی فهمه از زبان کی هست
پارت بعدی رو بنویی از زبان کی داری مینویسی
سلام ببخشید وقتی گفتی من وارد کرده بودم ولی از این به بعد اسم میزارم
عالیییی بود 😍😍😍😍
ممنوننن❤
عالی بود مثل همیشه🖤💗
مرسی متینا جون ببخشید تازگیا تستچی زیاد نمیام ببخشید گلهای من جوابتونو دیر میدم
عالی بود
داستان منو هم بخونید
چشم حتما ممنون