چشمام سنگین شد و خوابم برد وقتی چشم هایم را باز کردم انگار هواپیما میخواست بشین خودم رو سفت به سندلی چسبوندم و هواپیما نشست پیاده شدم هوای خوبی داشت آهان راستش خاله ژولیت اومده بود دنبالم خالم نیست دوست مادرم هست😶
از فرودگاه اومدم بیرون و خاله ژولیت رو دیدم داشت برام دست تکون میداد منم دست تکون دادم و به سمتش رفتم به هم سلام کردیم و اینا رفتم و سوار ماشینش شدم آهی کشید و راه افتادیم وقتی رسیدیم به خونه نگاه کردم یه عمارت خیلی بزرگ بود شبیه عمارت ما بود یه جورایی رفتیم و خاله ژولیت در زد خدمدکار ها در رو وا کردن و رفتن وسایل رو بیارند ما رفتیم داخل خاله ژولیت گفت لینکی منو میبره اتاق ام منم دنبال همون دختر رفتم(عکس بالا لینکی هست شما با لباس های خدمدکار فرز کنید )شبیه دوست زن داداش ام بود ولی شایدم اون باشه، رفتم داخل اتاق رنگش بنفش بود من خیلی از رنگ بنفش خوشم میآمد 💜 رفتم و نشستم و به دیوار جلوم خیره شدم
یه سوال من چه جوری اینAli84تبلیغ کنم؟
🥺🖤 فالویی
Ali84 فالوش کن تبلیغت کنم
اوکی