
سلام من اومدم با پارت 13 از داستان میراکلس البته به زبان خودم
از زبان مریک : تقریبا اخرین دور مسابقه فینال بود مساوی بودیم خیلی سخت بود که مکس گفت من از بالا میزنم تو دو تا ضربه پشت سر هم بزن منم گفتم باشه همین کار و کردیم و بعد من از زیر زدم مکس هم از بالا و بالاخره با هرچه سختی بردیم و همه ی بچه پریدن تو ب.غ.ل.م.و.ن. و داور ها به ما تبریک گفتند و مدال و کاپ قهرمانی رو دادند و من و مکس باهم بردیم بالای سرمون و گفتند شما باید برای مسابقات دوستانه به المان برید و تاریخ پروازتون هم پس فردا است و اقای داماکلیس گفت
بچه ها فردا هم کلاس شما تعطیله و پس فردا ساعت 9 صبح دم مدرسه حاضر باشید تا به سمت فرودگاه حرکت کنیم همه ما گفتیم چشم. از زبان مرینت : همه گفتیم چشم و ادرین گفت مرینت امشب میای بریم رستوران گفتم باشه ولی گفت ولی نداره دیگه تازه خانوادت هم بیار و من گفتم باشه و به همراه مریک و ماریسا رفتیم خونه تو راه بودیم که مریک گفت مکس خیلی باهوشه خیلی دوست خوبیه نه مرینت ؟ گفتم اره خیلی باهوشه و ماریسا گفت ابجی جونم ادرین جونت باهات چی کار داشت هان ؟ گفتم
هیچی فقط گفت ما به همراه مامان و بابا امشب باید بریم رستوران هتل شهردار یعنی بابای کلویی مریک گفت کلویی هم هست مرینت ؟ گفتم نه بابا بعد رسیدیم خونه که مامان و بابا به مریک تبریک گفتند و مریک تشکر کرد و رفتیم تو اتاقامون من به تیکی گفتم چرا ادرین دوباره منو به رستوران دعوت کرد ؟ تیکی گفت نمی دونم ولی این دفعه گفت خانوادت هم ببری گفتم اره بگذریم من باید برم چند تا طرح بکشم و تیکی گفت باشه بعد از انجام کارهام رفتم پیش مامان و بابا و گفتم امشب ادرین گفت باید بریم رستوران اونا هم از خدا خاسته گفتن باشه منم گفتم
پس من میرم لباس بپوشم و گفتن باشه تقریبا ساعت 8 شده بود که من گفتم باید بریم و همه باهم رفتیم دیدم پدر مادر ادرین هم اومدن بعد منو ادرین تو یک میز جدا باهم شام خوردیم که ادرین گفت مرینت میای یکم برقصیم من گفتم اخه اینجا گفت لطفا عشقم گفتم باشه بعد موزیک پخش شد و رقصیدیم که یک دفعه ادرین
زا نو زد جلوی من و گفت مرینت دوپن چنگ بامن ا.ز.د.و.ا.ج. میکنی و بعد یک ست کامل طلا داد به من و من هم قرمز شده بودم نمی دونستم چی بگم مادر و پدرامون همینجوری داشتن مارو نگاه میکردن که من با لکنت گفتم ختتتتما یعنی اره حتما بعد همه دست و جیغ زدن و ادرین منو ب.غ.ل. کرد و ب.و.س.ی.د. بعد 5 دقیقه از هم جدا شدیم و ادرین گفت تو بهترینی مرینت منم گفتم تو هم همینطور رویای من و بعد همه بهمون تبریک گفتند که یکهو گابریل اگرست یعنی پدر ادرین گفت :
حالا تاریخ ع.ر.و.س.ی. کی هست که املی و مادرم باهم گفتن روز کریسمس یعنی 2ماه دیگه که بعد باهم خندیدن و پدرامون گفتند عالیه ادرین گفت مرینت نظر تو چیه منم گفتم خیلی خوبه و بعد ادرین گفت مرینت امشب میای خونه ما گفتم باشه و بعد رفتیم خونه هامون ادرین گفت بیا رو تخت پیش من به خواب که من گفتم نه من رو کاناپه میخوابم ادرین گفت نخیر باید پیش من بخوابی منم گفتم باشه و رفتیم خوابدیم .
صبح روز بعد از زبان مرینت :
بیدار شدم دیدم که ادرین داره💏 که من بلند شدم دیدم ادرین بیدار شد و گفت سلام بانوی من گفتم سلام پیشی و گفت مرینت خیلی دوست دارم تو واقعا محشری گفتم من بیشتر دوست دارم چون از همون روز اول عاشقت شدم و گفت مرینت تو باید منو ببخشی چون من با کاگامی بودم و به تو میگفتم فقط یک دوست ولی خودتم میدیونی که لیدی باگ هستی و همیشه میخواستمت و میخوام گفتم باشه ولی اگه حافظمون از دست بره و کاگامی هم برگرده تو اونو بیشتر دوست داری یا منو گفت من انو دوست داشتم چون فقط اون منو دوست داشت و من نمیدونستم تو منو دوست داری گفتم ممنون و بعد باهم صبحانه و ناهار خوردیم که من گفتم ادرین
ببخشید دوستان اگر کم بود چون وقتم کمه و ممنون لطفا نظر بدید ممنون و بازهم ببخشید
نظر فراموش نشه خدانگهدار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوب بود ولی دوست عزیز ، اگر وقت نداری ننویس بزار روز تعطیل ۳ یا ۴ تا پارت بنویس یا هروز یه پارت .
من به شخصه داستانت رو یادم رفته اما اومده بود صفحه اول تستچی ، من خوندمش حتا یادم نمیاد دفعه های قبل چی شد