
اینم از پارت اخر لایک و فالو فراموش نشه:)
(یک سال و ۱۱ ماه بعد) یک ماه مونده بود که سربازیم تموم بشه خیلی خوشحال بودم کسی نفهمیده بود من پسر نیستم ولی خودم احساس میکردم پسر شدم 😂 تصمیم گرفتم برم تو اتاق و یک زنگی به مامان بزنم . تهجین رو تخت من نشسته بود . میرم طرف کمد تا گوشی رو از تو ساک دارارم که تهجین دستم رو میگیره و پرتم میکنه رو تخت چرا انقد زورش زیاده این پسر . بهش گفتم چیکار میکنی محکم تر نگهم داشت خم میشه کنار گوشم و اروم زمزمه میکنه تو دختری نه؟ هول شده بودم میگم در مورد چی صحبت میکنی ولم کن پسره ی احمق . سعی میکنم فرار کنم ولی خیلی سفت منو چسبیده .
میگه اون روز حولم رو تو حموم جا گذاشتم اومدم برش دارم که اتفاقی تو رو دیدم و خب پسر نبودی . سعی میکنم هلش بدم اون ور میگم برو اون ور پسره ی منحرف . نزدیک بود بزنم زیر گریه . باز اروم میگه . نگران نباش به کسی نمیگم . داد میزنم ولم کن . با دستش جلو دهنم رو میگیره میگه داد نزن. خیلی ترسیدم . میگه برای بار اخر میپرسم دختری یا پسر؟ میگم : خواهش میکنم ولم کن دستم درد گرفت . داد میزنه جواب سوالم رو بده . بغضم ترکید با گریه و هق هق کنان میگم اره دخترم ولم کن ......
از روم بلند میشه و میگه ببخشید دستت رو خیلی محکم گرفتم؟ بهش میگم ببین فقط یک ماه مونده تا سربازیم تموم بشه لطفا به کسی چیزی نگو . میپرسه باشه نمیگم ولی اگه دختری چرا اومدی سربازی . همه چیز رو بهش میگم . بعد از اتاق میزنم بیرون تو راه رو تا میتونم گریه میکنم . (یک هفته مانده تا تمام شدن سربازی) وییی خدا کلی استرس داشتم نکنه تهجین همه چیز رو به فرماندار بگه بدبخت بشم 😭 فقط یک هفته موندههه ولی کلی استرس دارم . از شدت استرس رفتم تو راه رو قدم بزنم . که میبینم از اون ته تهجین با سرعت داره میاد سمت من داشتم سکته میکردم چرا اینطوری میکرد استرسم ۱۰۰۰۰ برابر بیشتر میشه .
با یک دستش از شونه ام میگیره و منو میچسبونه به یکی از ستون ها چرا این انقد زورش زیاده ویی دردم گرفت . با تعجب تو چشمای مشکی درشتش زل زدم چرا انقد جذابه نکنه عاشقش شدم . سرش رو نزدیک تر میکنه اروم میگه ولی ت زیادی خوشگلی میگم چی؟ میگه هیچی عاشقت شدم . کپ کردم. صورتش رو نزدیک تر میاره و بعدخیلی اروم پیشونیم رو میبوسه از خجالت صورتم سرخ شده . به خودم که میام میبینم کل سربازا دور ما جمع شدن یکی از دوستای تهجین میاد میزنه رو شونه تهجین و میگه : داداش حداقل به بهترین رفیقت میگفتی گی هستی. صورتم سرخ تر میشه . تو بد دردسری افتادم ..... (پنج روز بعد ) وای خداروشکر کسی به فرماندار چیزی نگفت وگرنه هم من هم تهجین نابود میشدیم . فقط ۲ روز مونده تا سربازیم تموم بشه ولی انگار دو سال دیگه باید منتظر بمونم 😭
سعی میکنم با تهجین چشم تو چشم نشم این دو روز هم بگذره راحت بشم .ولی یک حسی بهم میگه که عاشقش شدم . وقتی میدیدمش قلبم تند تند میزد و جلوش لکنت میگرفتم . (روز موعود) فرماندار به همه یک لوح تقدیر و کارت سربازی داد و بعد راهی میشیم بعضی ها خانواده هاشون اومدن دنبالشون بعضی ها هم با اتوبوس میرن مثل من . ساکم رو جمع میکنم از در میزنم بیرون که تهجین جلومو میگیره . وای خدا باز چی میگه این پسرههه . میگه منم دارم با اتوبوس میرم میشه یکم باهام حرف بزنیم ؟ میگم بفرمایید . یهو زانو میزنه. پسره دیوونه شده ها . خیلی رک میگه با من قرار میزاری ؟ باهام قرار بزار :) . فازش چیه؟ . چون منم عاشقش شدم میگم بلههههههههه بلند میشه دستم رو میگیره و می گه حاضرم شرط ببندم با موهای بلند و لباس دخترونه خیلی جذاب تری . فقط میخندم . ساکم رو بر میداره و با هم میریم طرف اتوبوس . دوباره میپرسه راستی اسم اصلیت چیه؟ میگم هیونا و بعد با هم میخندیم . دختر کوچولومون رو بغل میکنم و میگم اینم داستان اشنا شدن منو پدرت:)
خب اینم از این امید وارم دوست داشته باشید💕 غلط املایی داشت خودتون به بزرگی خودتون ببخشین 😅😊 و لایک و فالو هم یادت نره❤🤍 فعلا خداحافظ😂👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالللییی خیلی استعداد داری
اخرشو خیلیی خوب تموم کردی:)
عالی بود
بلییییی و چیزی که خیلی وقته منتظرشمممممم😂❤️
ای نو ای نو میدونم دو پارتیا خیلی خلاصس ولی دیگه یهویی جمعش نکردی؟
قصد توهین ندارم خیلی قشنگه😻
ایکاش یه پارت دیگه هم میذاشتی رووووش:___)
عالیییی