
خب خب اینم پارت اول °•° با لایک و فالو حمایت کنید⊙⊙
می سو دوره آموزش نگهداری از کودک دیده بود و همه نکات در باره نگهداری از بچه ها رو بلد بود و واقعا بچه ها رو دوست داشت . دنبال کسی میگشت که برا بچش پرستار بخواد کسی که یکم حقوق هم بهش بده و به یک دختر ۱۵ ساله اعتماد کنه. همینطور که داشت میرفت طرف خونه چشمم به یک خانومی خورد که با تلفن حرف میزد. در مورد اینکه پرستار بچه دخترش به مسافرت رفته حرف میزد. گفت که حال مادرم خوبه نیس و باید بره بیمارستان به یک پرستار نیاز داره تا فقط فردا رو مراقب چانمی باشه . می سو: ام خانوم ...خانوم : بله خانم جوان ...می سو : خانم شما دنبال یک پرستار بچه هستین برای یک روز ؟ .....خانم بله کسی رو میشناسی؟ می سو: خانم من دوره نگهداری از بچه ها رو دیدم میتونید از والدین کسایی که پرستارشون بودم بپرسین . خانوم : خوشحال میشم از دخترم مراقبت کنی ...... به خانواده تمام کسایی که پرستارشون بودم زنگ زدن و راضی شدن من مراقب دخترشون باشم . چندتا ازشون سوال پرسیدم که مثلا اگه اتفاقی افتاد به کی زنگ بزنم یا دخترتون چند سالشه و چطور بچه ایه و اسمش چیه و همینطور ادرس خونه شون هم گرفتم
《فردا》 فردا صبح روز پنجشنبه راه افتادم سمت خونه خانوم پارک . خونشون خیلی دور بود و تقریبا ۱ ساعت طول کشید تا رسیدم . اونا خونه خیلییی بزرگی داشتن . چانمی یک دختر بچه بامزه و مودب و خیلی خوشگل بود و ۴ سالش بود. اون یک عروسک داشت که بهش میگفت چیمی یک گربه بود که همش تو دستش بود. دختر شیرینی بود. خانم پارک همه چیز در مورد چانمی رو بهم گف که چه غذایی باید بخوره و کی بخوابه و کی غذا بخوره و ..... خانم پارک رفت و گفت دور و بر ساعت ۷ شب بر میگرده . خب ساعت تازه ۸ صبح بود . چانمی صبحونه خورده بود . پس بردمش به اتاقش. اتاقش از خونه ما هم بزرگتر بود. یک کمد پر از لباس های رنگی داشت . وقتی چانمی ناهارش رو خورد وقت خواب بعد از ظهرش رسید . اونو به اتاقش بردم و گزاشتم بخوابه . خانوم پارک گفت یک ساعت میخوابه و سر ساعت ۳ بیدار میشه . چانمی خوابید . من یک دوری تو خونه زدم چقد اتاق داشت . حیاطش خیلی بزرگ بود . صدایی از طبقه بالا شنیدم . تقریبا ساعت ۳ بود احتمالا چانمی بیدار شده . رفتم طبقه بالا .
. چانمی تو اتاقش نبود . چی کجا رفته . اومدم پایین کسی رو ندیدم. گفتم چانمی قایم باشک بازی بسته بیا بیرون ولی انگار که توخونه تنها باشم کسی نیومد بیرون. رفتم پشت خونه یک زمین شنی برای بازی چانمی بود و یک استخر بزرگ . چیمی افتاده بود تو اون زمین شنی . یعنی چانمی اونجا بوده. یک صدایی از تو حال اومد . سریع رفتم تو خونه . یک مرد هیکلی اونجا بود . ترسیدم . گفتم : شما؟ گفت : تو کی باشی ؟ گفتم من پرستار بچه این خانوادم . گف : کوک بیا اینجا ببینم . یک پسر جوان تر که فک کنم ۲۰ سالش بود اومد تو خونه. چانمی بغلش بود . سریع رفتم سمتش . اون مرد هیکلی اسلحه رو در اورد کشید سمت من. به چانمی نگاه کردم . با بغض میگف چیمی میخوام . مرد هیکلی گف . کوک مگه قرار نبود خونه خالی باشه ؟ کوک گف من نمیدونستم پرستار جدید گرفتن . گفتم : بچه رو ولش کنید یک قدم گزاشتم جلو . مرد هیکلی گفت: کوک بچه هه رو ببر تو ماشین همین حالا. کوک رفت . چانمی همچنان میگف چیمی میخوام. یک دفعه تلفن به چشمم خورد دقیقا رو میز بود
یکم باید میومدم جلو تر . مرد هیکلی فهمید من متوجه تلفن شدم . یک جورایی که انگار ترسیده باشه . گف : اوف دارم وقت تلف میکنم . اومد با یک دست جلو دهنمو گرفت و با اون یکی دست دستم رو سفت گرفت و میکشوند . گفتم بزار حداقل عروسک چانمی رو بردارم . دستش رو از جلو دهنم برداشت تا بفهمه چی میگم . گف چی میگی ؟ گفتم بزار عروسک اون بچه رو بردارم بدون اون کلی گریه میکنه . پرسید کجاست عروسکش ؟ رفتیم پشت خونه عروسک رو برداشتیم و رفتیم تو حیاط . رسما ترسیده بودم و میخواستم جیغ بزنم . چانمی تو ماشین بود . بدون اونکه مرد هیکلی متوجه بشه در سمت چانمی رو باز کردم با دستم علامت دادم فرار کن برو تو خونه و در هم ببند ولی چانمی فقط گریه میکرد . مرد هیکلی عروسک رو داد دست چانمی . منو پرت کرد ت ماشین و راه افتاد .
توی راه سعی کردم جاده رو نگاه کنم و علامت گذاری کنم و بعد فرار کنم ولی جاده فقط یک جای برهوت بود که هیچ علامتی نداشت تا رسیدیم به یک مغازه قدیمی که انگار مال ۲۰۰ سال پیش بود جلوی اونجا نگه داشتیم جانگ کوک رفت بیرون تا چیز میز بخره مرد هیکلی هم تو ماشین بود یهو شروع کرد به سوال پرسیدن هعی دختر (خطاب به من ) با صدای لرزون گفتم بله گفت این بچه معمولا چیا میخوره گفتم به نظرتون یک دختر بچه چه چیز هایی بايد بخوره؟ جواب نداد یکدفعه در ماشین باز شد جونگ کوک دو کیسه پر از مواد غذایی گذاشت تو ماشین و راه افتادیم دقت کردم تا ببینم اسم اون مغازه چی بود ولی من یکم چشمام ضعیفه و عینک هم همراهم نبود نتونستم اسم رو بخونم توف بهش دوساعت بعد از خرید مواد غذایی رسیدیم به یک جاده خاکی که ماشین خاموش شد مرد هیکلی گفت اه تف بهش چش شدد کوک رفت پایین تا ببینه چی شده خیلی سریع اومد تو گف بنزینش تموم شده اینجا هم پمپ بنزین نیس بزاریم همینجا باشه فردا میرم دنبال بنزین الان تاریکه مرد هیکلی قبول کرد نشستیم تو ماشین کوک برگشت و به صندلی عقب نگاه کرد رو به من پرسید اسمت چیه؟ گفتم من میسو عم و شما؟ گفت اسم من جانگ کوکه اینم عمومه اسمش هه جینه دوباره برگشت طرف من اسم این بچه رو یادم رف یکبار دیگه بگو گفتم اسمش چانمیه هه جین زد به بازو کوک و گف پیاده شو بايد پیاده بریم طرف کلبه
جونگ کوک در رو باز کرد اومد طرف صندلی عقب در صندلی عقب رو باز کرد چانمی رو گرفت هه جین در سمت چپ رو باز کرد و بازوی منو کشید به طرف بیرون دستام رو باز کرد و گفت جلب توجه نکن دختر برا خودت بد میشه با ترس گفتم باشه چانمی شروع کرد به گریه کردن جونگ کوک اونو گذاشت رو زمین صورتش رو گرفت سمت من و گف میسو ببین این چشه هه جین دستم رو ول کرد رفتم طرف چانمی پرسیدم چانمی چی شده عزیزم ؟ گف : جیش دالم سرم رو تکون دادم رو عه هه جین گفتم اون بايد بره دستشویی هه جین گف اونجا یک درخت هست ببرش اونجا فقط فکر فراز به ذهنت برسه قول نمیدم اتفاق خوبی برات بیفته سرم رو تکون دادم چانمی رو بردم پشت اون درخت پشت یک بوته بزرگ بود و حدود ۱ کیلو متر پایین تر یک حالت پارکینگ طور بود میتونستم تا چانمی کارش رو بکنه فرار کنم ولی آیا این کار درست بود ؟ نمیتونستم چانمی رو ول کنم برم مثلا من پرستارشم و همینطور نمیتونستم جونم رو به خطر بندازم یکدفعه چانمی لباسم رو کشید و گف اونی بریم دستش رو گرفتم و رفتم پیش مردا هه جین دست منو گرف و منم دست چانمی رو گرفتم جونگ کوک هم پشت سر ما میومد حدود یک ساعت راه رفتیم چانمی خسته شده بود و من بغلش کرده بودم یکدفعه گفتم ساعت چنده؟ کوک و هه جین هم زمان گفتن قیافه ما شبیه آدمایی که میدونن ساعت چنده؟ خندم گرف ولی نخندیدم چند دقیقه بعد
جونگ کوک گف عااااااا من ساعت دستمه ساعت حدود ۵ و نیمه هه جین به جونگ کوک نگاه کرد و گف ببین با کیا اومدن دزدی و بعد خندید ساعت ۵ و نیم بود ؟ وای نهه خانم پارک گفته بود ساعت ۷ میاد خونه خدااااا حدود نیم ساعت بعد رسیدیم به یک کلبه چوبی رنگ که شبیه همه چیز بود جز جایی که بشه اونجا موند هه جین در رو باز کرد و رفتیم تو اونجا فقط یک مبل چند تا رخت خواب یک کمد و یک میز یک یخچال کوچولو بود و به شدت کثیف بود جونگ کوک دو تا کیسه رو گزاشت رو اون میز و بطری های آب رو در اورد گذاشت تو یخچال و یک سری چیز دیگه هم که خریده بود رو همون میز چیند هه جین نشست روی اون مبل و گفت کوک من قبلا دیدم دو تا خانم دیگه اینجا زندگی میکنن درسته؟ جونگ کوک اره هه جین گف فردا باید خونه رو تمیز کنیم با مثل خانواده ها به نظر بیایم کوک گف اها و بعد یک پوزخند زد چانمی گف من گشنمه کوک یک بسته شکلات از تو کیسه در اورد و داد دست من گف بده بهش ساکت بشه شکلات رو تیکه تیکه کردم و دادم چانمی خورد خودم هم گشنم بود یکدفعه همه جا سکوته شد و کسی چیزی نمیگفت که یهو هه جین با صدای نسبتا بلند گف اوف گشنمه کوک هم گف منم هه جین گف چی داری تو اون کیسه کوک گف میوه و نودل و سوسیس و شکلات و قهوه و فندک و یک بسته چاپستیک و لیوان یک بار مصرف و همین دیگه
هه جین گف خب الان پسر گل ما نودل رو تو چی بپزیم کوک گف هاااا و گف اره راس میگی ها هه جین با کف دست زد رو پیشونیش و گف تو این دختره برید بیرون چوب جمع کنید کوک گف اوکی و بلند شد دستش رو طرف من گرف تا کمک کنه بلند شم منم دستش رو نگرفتم و بلند شدیم و رفتیم بیرون از خونه چند تا چوب آوردیم یک چاه آب پشت اون خونه بود دست خودم و چانمی رو شستم و بعد هه جین آتیش درست کرد و سوسیس هارو زد به چوب و آتیشی شون کرد اصلا دلم نمیخواست اونو بخورم بهداشتی نبود ولی خب خیلی گشنم بود ساعت حدود ۱۰ شب بود که رفتیم تو خونه و یک پتو رو پهن کردم رو زمین و منو چانمی رو یک پتو و با یک بالشت خوابیدیم خدا رو شکر تابستون بود و نیاز به پتو دیگه ای نداشتیم جونگ کوک هم رو یک پتو و بالشت خوابید و هه جین هم رو صندلی خوابش برد
خب اینم پایان پارت اول اگه دوست داشتین حتما لایک کنید به خدا چیزی از ارزش هاتون کم نمیشه فالو هم بکنید حیحی:))))) اگه اشتباه تایپی داشت خودتون به بزرگی خودتون ببخشید:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حاجی اگ نمیخوای ادامه بدی بگو ما منتظر نباشیم مث اسکلا ما رو منتظر گذاشتی🙏😁😂
پارت بعدی و بزارررر
عالیییییییییییییییییییی😍
پارت بعععععععععععععععددددددددد😶
نویسنده بسی عزیز و گرامی قدر 😐نمیخواهی داستان سرد مثل یخ رو ادامه بدی دارم دق میکنم😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
نویسنده گشاده 🤌🏻🚶🏻♀️
چقد خوب بود ایول😍
منم یکی واسه تهیونگ نوشتم. امروز تست گزاشتم که ببینم بزارمش یا نه
عالیییییییی
عالییییی
عرررر خیلی خوب بود هر وقت میخواستم بخوابم به داستانت فکر می کردم که قرار چه جوری شروع بشه عالیییییی بودددددد
اتریا به قران پارت بعدو امروز نذاری جرتتتتتتتت میدم😐🤟
ادامهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه