
خب من نمیتونم پارت هام و زیاد بنویسم چون شاید هر پارت و پایک ساعت تأخیر بنویسم هر تیکه اشو و خوب امتحان هم داریم خب بریم شروع داستان:
گفتم آدرین خوب باید یک چیزی بهت بگم آدرین: اتفاقی افتاده عزیزم خب ببین تو منو داری نگران میکنی برای چی ۲ ماه به کشور فریدلا رفتی مگر قرار نبود ۱ماه باشه فوق فوق ش چرا آنقدر طول کشید آدرین:خب عزیزم تا امدیم تصمیم گیری کنیم طول کشید از زبان مرینت:باشه ای گفتم و رفتم اما باشک
(دوماه بعد😅) از زبان مرینت آمدم صبحانه بخورم که نزدیک بود حالم بعد بشه که آدرین فورا طبیب را خبر کرد و دکتر نزاشت اون داخل بشه و فقط کاملیا داخل بود از زبان دکتر:به شما تبریک میگویم ملکه شما حامله هستید که گفتم واقعا که کاملیا گفت یک لحظه دکتر من یک چیزی باید به مرینت بگم ملکه حتما: (در ذهن کاملیا:این مانعی بزرگی هست برای منو آدرین جونم و گفت درستش میکنم ) کاملیا:شماکه نمیخواید این خبر را به پادشاه بدهید وگرنه نمیخواستید که شک تون برطرف بشه!! از زبان مرینت:درست است دکتر لطفاً به پادشاه نگید اما همین که گفتم دکتر چشم ملکه من و رفت
از زبان آدرین:حالت خوبه عزیزم مرینت: اره چیزی نیست از زبان کاملیا کارم داره درست میشه از زبان کاملیا امروز رفتم بازار و چند تا عکس دادم به یکی فتوشاپ برام کرد جوری که انگار واقعی هست و قراره بیفتد دست مرینت😈😈😈
از زبان مرینت صبحانه خوردم و رفتم پیشه کاملیا:کاملیا چیزی دستگیره شد کاملیا:خب چطور بگم آره اما مرینت :هرچی هست بگو اشکالی ندارد کاملیا :این هاست از زبان مرینت:تا عکس هارا دیدم قطرن آبی روی جونم چکید و رفتم توی اتاق آدرین تو اتاق
آدرین؛عزیزم کاری داشتی مرینت:اره یه کار خیلی مهم و زدم تو گوش آدرین آدرین:مرینت حالت خوبه مرینت:با این کارا شما صد درصد خوبم آدرین :چیکار کردم مرینت:حالا میگم و تکیه ا را با گربه پرت کردم توی صورتش آدرین:عکس ها را دیدم اونا واقعی نبودند مرینت اینا راست نیست مرینت:دیگه اسم من ونیارو یک پرتال باز کرد ازش رفت بیرون و رفت توی اتاقش
امروز باید از این جا برم کسی نباید بفهمه که من حامله ام و وسایلم و جمع کردم و باید پرتال به سرزمین ایرلند باز کن اونجا نصفش مال من هست و کسی نمیدونی وبا ملکه الیزابت دوستم و میتوانم اونجا بمونم و بچه ام را بزرگ کنم بدون هیچ دردسری همه ی وسالم و جمع کردم با یک پرتال به ایرلند رسیدم
رسیدم به اونجا که آیزابل را در بغل گرفتم و همه چیز و برای تعریف کردم و تصمیم گرفتیم که دخترم و یعنی مانیا را خودمون دوتا بزرگ کنیم (یک پرش به وقتی مانیا به دنیا میاد ) وای چه خوشگله خیلی مثل آدرین میمونه تا اینو گفتم گریم گرفت که آیزابل آرامم کرد و گفت اشکال ندارد عزیزم و
خب خب ادامه ی.داستان ادامه بدم یانه؟ چالش :بعد از این داستان داستان بنویسم یانه؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود عزیزم ادامه بده میخوام ببینم بقیش چی میشه بازم پارت بده🙂🥲
باشه عزیزم حتما
🙂🥲
عالیییییی بود لطفا ادامه بده 😍😍😍😍💜💜💜
باشه عزیزم حتما
اره اجو ادامه بده
باشه من فردا آخرین امتحانم و بدم پارت میزارم
مرسی من که دو روز دیگه امتحان فارسی دارم
جلل خالقم که هستم شبش میشینم اتو کارو در میارم من این ترممو همرو از تقلب کردم
برم مدرسه چی میشه نهاییم هستم
سلام عزیزم حتما ادامه بده عالی عالی 😍😍😍😍👏👏👏
مرسی اجی حتما 😍😍
🤗🤗🤗🤗🤗🤗
باشه عزیزم حتما