
خب بچه ها کلااین داستان ۲۰ قسمته ۱۰ قیمت فصل اول که تموم شد و۱ح قسمت از فصل ۲ که الان فصل ۲ هستیم خب بریم شروع

۲ماه بعد (ببخشید به پرش به جلو داریم اتاق خواصی توی این ۲ ماه نیوفتاده فقط مرینت و آدرین به هم علاقه مند شدند) روز عروسی 💒 از ازبکان مرینت:امروز روز عروسی من وادرین هست توی این دوماه یک قصر برای من وادرین وسط دوتا کشور ساختن که راحت بتوانیم به دوتا کشور نظارت کنیم وما دوتا از هم خوسمون آمده و به هم علاقه مند شدیم و امروز روز عروسی هست و یکم استرس دارم از زبان آدرین:همین طور که مرینت گفت اتفاق خواصی نیوفتاده همین اتفاق ها افتاده و الان مرینت توی آرایشگاه ه هست و من دارم میرم دنبالش از زبان مرینت :هلیا داشت پرستم میکرد و منم خیلی استرس داشتم قرار بود که موهامو رنگ هم بکنه که موهامو بلند کرد و به خواسته به ودم یک آرایش ملایم کرد وتاجم را روی سرم گذاشت (مدل موی مرینت و آرایشو ورنگ مو)

لباسم هم پوشیدم و رفتم پایین دپیم آدرین پشتش به کنه رفتم دستم و گذاشتم روی چشماش که نگاهی به من کرد و فورا گفت چه خوشگل شدی 😍😍خندیدن و گفت بیا بریم که الان دیر میشه از زبان آدرین : واقعا مرینت خوشگل شده بود عکس اسلاید لباس مرینت)
از زبان مرینت:قرار بود که ما برای عروسی بریم به قصر امیلی اینا جون که رسیدم دامن لباسم و جمع کردم و پیاده شدم و دست آدرین را گرفتم بو به مراسم رفتیم که جناب پدر(😂😂خب چیه خارجیان اینو میگن) یکمی قول آزمون گرفت وما زن و شوهر سدیم که آدرین من وبوسید و بعد هم که موسیقی ولد که یک دور رقصیدیم و بعد هم به قصر خودمون رفتیم

فردا صبح:از زبان مرینت:صبح با صدای آدرین که صدام گیرد پوشدم که دیدم بله ایشون صبحانه درست کردند چون هنوز خدمتکار استخدام نکرده سلام کردم ویدون لباس عادی پوشیدم چون کسی مجبورم نمیکرد اون لباس های سنگین و بپوشم و رفتم پایین که دیدم منتظرمه و نشستمب وشروع کردیم به خوردن که آدرین گفت:مرینت من باید چند روزی به کشور فریدلا برم و زود برمیگردم از زبان مرینت:باشه عزیزم من مشکلی ندارم (لباس مرینت)

از زبان مرینت:الان ۲ماه هست که من تنها هستم و هنوز آدرین نیومده و من وکلارا و لیانا همه توی قصر من هستند از زبان آدرین:امروز از سفر برمیگشتم ومیخوستم مرینت سوپرایز بشه پس بهش نگفتم چند روز بعد : مرینت:صبح با صدای کاملیا (وارد داستان میشود)بیدارم کرد و گفت که پادشاه قراره بیاید منم تا فهمیدم آدرین قراره بیادریک لباس خوشگل پوشیدم (عکس اسلایدلباس ومدل موهای مرینت)
آدرین وارد شدم رفتم برم خوابالو خانم وبیدارکنم که دیدم بله بیداره و فورا دوید واحد بغلم وگفت دلم برات تنگ شده بود گفتم منم همین طور گلم بعد از بغلم هم آمدیم بیرون که از زبان کاملیا:پادشاه آمد رفتم بهش سلام کنم بگم غذا حاضره که زبونم بند امد
آدرین وارد شدم رفتم برم خوابالو خانم وبیدارکنم که دیدم بله بیداره و فورا دوید واحد بغلم وگفت دلم برات تنگ شده بود گفتم منم همین طور گلم بعد از بغلم هم آمدیم بیرون که از زبان کاملیا:پادشاه آمد رفتم بهش سلام کنم بگم غذا حاضره که زبونم بند امد
از زبان کاملیا: واقعا پادشاه خوشگله وومن باید اونو به دست بیارم رفتم وگفتم بیایید تو که دیدم آمدند صبحانه از زبان مرینت:خیلی دلم برات تنگ شده بود آدرین منم همین طور
کاملیا :آهان با دعوا جداسون میکنم😈 رفتم دراتاق مرینت و رفتم تو گفتم کاملیا:ملکه من چیزی به گوشم رسیده که برای شما خوشایند نیست من شنیدم که پادشاه این ۲ماه به خاطر صلح به خاطر این که نامزد سابقش یعنی را ببینه رفته مرینت:چی امکان ندارد من الان میرم به حسابش برسم کاملیا :ملکه نگید من گفتم چون یک موقع من از کار بی کار میشوم مرینت:باشه حواسم هست و رفت پی ش آدرین و
خب برای ادامه لایک و نظر بدید چالش تا اینجا داستان خوب بوده؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی اولین فری که خواندم😘😍
مرسی 😍
خواهش میکنم ❤️