
خب من امتحانم و دادم و آمدم امروز همین یدونه پارت ومینویسم بعد هم برم امتحان فردامو بخونم😊 خب با انرژی بریم داستان را شروع کنیم ......
لبخندی بر همه زدم و بهشون گفتم : خیلی متشکرم که من را به عنوان ملکه تون قبول کردید امیدوارم که بتونیم باهم کشور خوبی را بسازیم که بعد از حرفام هم برام دست زدند و موسیقی پخش شد و همه دوبه دو داشتن وسط سالن میرقصیدند که دیدم کسی گلویم وایساده سرم و بلند کردم و دیدم که میگه از زبان آدرین:ملکه مرینت میتوانم از شما درخواست رقص کنم که البته ای گفتم و باهم به وسط سالن رفتیم که همه کنار رفتند و ما وسط سالن بودیم و شروع به رقص کردیم از زبان آدرین: واقعا مرینت خوشگل شده بود باور نمیشد که دختری که آنقدر لجباز هست بیرون آنقدر اینجا متین و خوبه که از زبان مرینت:دیدم آدرین توی فکر گفتم تو فکر چیزی شده؟
از زبان آدرین تصمیم گرفته بودم که دیگه باهم لجبازی نکنیم پس گفتم از زبان آدرین:خیر بانو از زبان مرینت بلاخره ساعت ۱۲ونیم شب جشن تاج گذاری تموم شد و مهمون ها رفتن منم که دیگه خسته بودم داشتم میرفتم بخوابم که پدرم چیزی بهم گفت : مرینت بیا توی سالن کارت داریم رفتم توی سالن که پدر ومادرم باهم گفتند:مرینت باید یک چیزی بهت بگم که پدرم گفت:مریلا تو میگی یا من بگم ؟!که مادرم گفت:خودت بگی بهتره
مرینت:بگید دیگه دارم نگران میشم که از زبان پدر و مادر مرینت:تو باید با شاهزاده آدرین ازدواج کنی که بلند داد کشیدم چی این امکان ندارد من با اون پرو عمرا که پدرم گفت:ببین تو الان ۲۸ سالته و به تنهایی نمیتونی کشور و اداره کنیم این یک رسم هست و تصمیم هم قبلا گرفته شده :مرینت:چی می کجا برای چی 😲 که پدرم گفت :اون روز که شما قرار بود قدرت هاتو تمیرین کنید این تصمیم گرفته شد چون باید کشور های ده بدونم ما باهم یکی و نیروی های قوی ترب داریم از زبان مرینت:یک قطره اشکی روی صورتم چکید ورفتم توی اتاقم آخه من من نمیخوام با اون از خود راضی ازدواج کنم
از زبان آدرین:داشتم میرفتم توی اتاقم که مامانم گفت: از زبان امیلی: آدرین وایسا از زبان آدرین:بله مامان بیا توی سان من وپدرت منتظریم از زبان آدرین:باشه ای گفتم و رفتم پایین که پدرو مادرم با هم گفتند خوب:ببین تو باید با ملکه مرینت ازدواج کنی چون ۳۰ سالته وطبق قانون وقتش رسیده و همون حرف ها که پدر و مادر مرینت بهش گفتن و میگه از زبان آدرین:اما ما همون دوست نداریم از زبان گابریل:همین که گفتیم برو توی اتاقت فردا ازش خواستگاری مین فهمیدی از زبان آدرین:بله پدر و رفت توی اتاقش

از زبان آدرین : چرا آخه و گرفتم خوابیدم😂چه ریلکس ) صبح بیدار شدم صبحانه خوردیم آمدم برم توی اتاقم که پدرم گفت گابریل:آدرین آدرین:بله پدر با مادرت برو اتاق جواهرات و یک حلقه خوشگل پیدا کنید چشمی گفتم و رفتم دیدم که مادر منتظرمه که گفت امیلی:دیر کردی مهم نیست بیت بریم یه چیزی پیدا کنیم از زبان آدرین :بعد از دو ساعت بلاخره ماامانم یکی پیدا کرد (عکس اسلاید عکس انگشتر ) دوتاش ماله مرینته

از زبان مرینت:صبح بلند شدم و دیدم که مادرم بالای سرم وایساده بعد که رفتم پایین صبحانه خوردیم مادرم گفت :مرینت باید بریم یکم جواهرات انتخاب کنیم چون ملکه باید غیر از تاج نیم تاج سلطنتی هم داشته باشه از زبان مرینت:مامان مریلا :بیا دیگه مرینت:باشه و بلاخره پس از دو ساعت و نیم یدون نیم تاج خوشگل پیدا کردن عکس نیم تاج)

داشتم میرفتم توی اتاقم که مامانم گفت شب یاذت باشه عزیزم هلدا دوباره میاد و درستت میکنه و این لباس هم هم بپوش مرینت:باشه مامان هلما آمدخب عزیزم تم لباس تو بپوش تا کارمون وشروع کنیم (لباس مرینت)

لباسم و پوشیدم هیلدا دست به کار شد پس از ۱ ساعت کشیدن موهام کارم تموم شد نگاهی به خودم کردم واقعا. خوشگل شده بودم نگاهی به خودم توی آینه کردم که ژاکلین نامزد تو وگفت مرینت بیا آمدند(چرا بهش گفت مرینت خب چون غیر از این که خدمت کارشه دوستش هم هست) رفتم پایین که دیدم بله امیلی جون وادرین و گابریل آمدن نفسم و دادم بیرون و رفتم پایین آرام و مودب (میکاپ و مدل موی مرینت اونم تاجش )

که دیدم آدرین داره نگاهم میکنه از زبان آدرین: واقعا خوشگل شده بود محوش شده بودم که دیدم آمد وایی ن و بهش احترام گذاشتیم چون اون دیگه ملکه شده بود و رفتیم توی اتاق مهمان و گفتم بهش:خوشگل شدید بانو (عکس اتاقی که الان داخلش هستند )
خب خب قرار بود کنار هم اجباری باشند که داره انجام میشه خب اگر نظری دارید که چجوری داستان باشه بگید نظر ولایک راجب این پارت فراموش نشه 😍❤️ منتظرتونم کیوتا😍❤️💕🥰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی عالی عالی
عالیییییییییییییییییی بود
سلام آجی ازت خبری نیست چند وفته
مرسی عزیزم
خب من این چن روزه یه مشکلاتی دارم نمی تونم مثل قبل باشم پیشتون 🙃💔