خب میدونم الان دارید مسخرم میکنید اما چه میشه کرد چون من دیگه امتحان سخت هارادیدم و فردا هم امتحان علوم دارم و خیلی خوب بلدم براتون مینویسم و دیگه اگر هروقت وقت کردم مینویسم😍 بریم شروع داستان...
که دیدم همه دارن به من نگاه میکنند آرام گام برداشتن و به پایین آمدم که مادرم بهم گفت عزیزم ماه شدی گفتم شما هم خیلی شیک و خوشگل شدی مامان
و داشتم نگاه جمعی میکردم که همه همو میشناختن غیر از منی که تا حالا توی عمرم به این جمع ها نیومده بودم و همیشه یک جور فرار میکردم سمت دختری رفتم و بهش سلام کردم که گفت
(کلارا وارد داستان شد)
کلارا:هه شما کی باشی من جواب تو بدم تازه غیافه هم میگیره انگار ملکه است یا قرارم ملکه بشه نمیدونه من کیم که
از زبان مرینت: واقعاداشت خندم میگرفت خیلی باحال بود کاراش گفت من قراره تا ۳ ورز دیگه ملکه بشم و درست حدس زدی من ملکه مرینت هستم😂😲
که دیدم کلارا ملاقاتی کرد گفت چی ؟!
بعد به خودش آمد و
از زبان کلارا: واقعا شکه سده بودم فورا آمدم ادای احترام کنم که با روی خندان گفت نمیخواد فقط خیلی دوست دارم باهم ءشنا بشیم
فورا گفتم منم همین طور پرنسس من پرنسس کلارا هستم از سرزمین ستاره ما خیلی وقت هست که باشما رفت و آمد داریم امامت شمارا ندیدم
از زبان مرینت:خندیدم و گفتم:خب راستش من از مهمونی چاینا یکم فراری ام این مهمونی هم مادرم مجبورم کرد و این که بامن کلارا آنقدر رسمی نباش بیا باهم دوست بشیم چطوره؟!
از زبان کلارا: واقعا فکر خوبی بود گفتم آره مرینت جونم که مرینت خندید و گفت من هیچ کس و نمیشناسم الان به جز تو میای باهم باشیم که من گفتم اما من میشناسم و میخوام به یکی معرفی ت کنم که دیدم دست من وگرفت کشون کشون به سمت دختری دیگه برد
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عالی بود
مرسی عزیزم
عزیزم من دیگه نمیتونم استایل شما رو منتشر کنم از تستچی ساعت10نیم میرم و برمیگردم با اکانت دیگه ولی با این پرفایل و اسم
عالی هست
لایکی همین اسم من رو سرچ کن یه داستان تو یه اک دیگه دارم به اسم راز جعبه معجزه به اون سر بزن
حتما عزیزم
من لایک نمودم
مرسی قشنگم 😍🤩🥰
خیلییی خوب بود😍
به داستان منم سر میژنی؟
هنو پارت اولم زیاد نیس😂
باشه عزیزم حتما
عالی بود 🥺💖
مرسی عزیزم