
بفرمایید اینم از پارت جدید
بعد از خوردن صبحانه بابا منو رسوند دانشگاه و خودش رفت مطب،اولین روز دانشگام بود و خیلی غریب بودم وارد حیاط دانشگاه شدم و رفتم روی یه نیمکت نشستم و حیاط و برسی کردم حیاط پر از دختر و پسرایی بود که کتاب به دست با هم حرف میزدن وای که چقدر تنهام تو همین فکر بودم که کسی کنارم نشست کیفمو گذاشتم رو پام خودشو بهم نزدیک کرد برگشتم سمتش تا یچی بارش کنم ولی با دیدن چهره ی ابتین گل از گلم شکفت من:آبتیـــــــن ــ آبتین:اروم دختر ابرومونو بردی ــ من:تو اینجا چکار میکنی؟ــ
آبتین:درس میخونم من:واااای باورم نمیشه چقدخوبه که تو هم اینجایی آبتین:منم خوشحال شدم دیدمت خلاصه رفتم سر کلاس با استادا کنار میومدم و تمام حواسم و برای درس میذاشتم ساعت ۱ ظهر بود که رفتم خونه بعد از خوردن نهار رفتم بالا و لباس عوض کردم یه تیشرت ابی با شلوار ورزشی مشکی پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم کولم و برداشتم و رفتم پایین سویچ یکی از ماشینای پارکینگ و برداشتم و رفتم به سمت باشگاه ادرسشو بلد بودم،رسیدم و ماشین و پارک کردم و رفتم داخل باشگاه خیلییییی خلوت بود در کمدمو باز کردم و کولمو گذاشتم توی کمد و رفتم سمت زمین فوتبال وقتی رسیدم دیدم ماتیکان داره گرم میکنه
همین الان لایک کن لفطااااااااا
من:سلام ـ ماتیکان:دیر کردی ـ من:ببخشید ـ ماتیکان:من الاف تو نیستم فهمیدی وقتی یه ساعت و معین میکنم باید سر همون ساعت حاضر باشی ـ من:فقط ۱۰ دقیقه دیر کردم چرا اینجوری میکنی ـ ماتیکان:من وقت ندارم که برای تو هدر بدم.ـ با نفرت نگاش کردم زیر لب گفتم:از خود راضی ـ ماتیکان:شنیدم چی گفتی ـ من:منم گفتم بشنوی ـ
ماتیکان چیزی نگفت بعد از اینکه گرم کردم تمرین و شروع کردیم،قرار بود اون توی دروازه وایسه و من گل بزنم،گل زدن به ماتیکان خیلی سخت بود خیلی خسته شده بودم واسه همین توپ و پرت کردم یه گوشه و رفتم سمت نیمکتا ماتیکان:یادم نمیاد بهت استراحت داده باشم ـ من:خسته شدم ـ ماتیکان:از همون اول میدونستم اخه دختر و چه به فوتبال ـ من:دهنتو ببندـ
ماتیکان:یه دختر تحمل سختی ها و مشکلات فوتبال و نداره تو باید بری به خاله بازیت برسی ـ بلند شدم و رفتم سمتش:خــــــــفـــــــه شـــــوووووو من میتونم بازی کنم و فوتبال برای من کار سختی نیست ـ ماتیکان:عـــــه،پس ثابتش کن ـ با خشم توپ و ازش گرفتم اونم رفت سمت دروازه ولی نمیشد اون خیلی سرسخت بود دیگه جونی برام نمونده بود و خیس عرق شده بودم داشتم نفس نفس میزدم که داد زد:چیشد،دیدی چقدر زود خسته میشی، بعدم توپ و پرت کرد یه سمتی و رفت سمت در خروج ماتیکان:فردا برو به اقای اسمیت واقعیت و بگو یه دختر هیچ وقت نمیتونه فوتبالیست بشه فهمیدی ـ دیگه خونم به جوش امده بود رفتم سمت توپ و گفتم:دوباره تمرین کنیم ـ ماتیکان پوزخنذی زد و گفت:من وقت واسه این کارا ندارم ـ من:تووووووو قراره با من تمرین کنی پس خفه شو و کارتو انجام بده ـ ماتیکان:نچ نچ نچ نمیشه تو خیلی بی ادب شدی ادم که با بالا دستش اینجوری حرف نمیزنه باید عذر خواهی کنی ـ من:چـــــــــی؟؟؟؟؟عمرااااااااا ـ ماتیکان:خدانگه دار خانم رادان ـ من:کجا میری؟؟؟؟؟ـ ماتیکان:متاسفم من نمیتونم با تو تمرین کنم ـ ماتیکان رفت سمت کمدا لعنتتتتت بهش لعنت ع. و. ض. ی از خودراضی حالا چکار کنم برم غرورمو بشکونم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییی😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😛😛😛😛😛😛
❤💙
😍😍😍😍😍
عالییی بود عاجو
الان به رفیقامم میگن لایکت کنن و فالوت کنن عشقم😘😘😘😘😘😘
( منو یادته؟ )
مرسی عزیزممممممم💞❤💙
بله یادمه
عالی بود😍
مرسی ادامش دادی🌻💛
💞💕خواهش میکنم
واقعا زیباست
مرسی💙
💗