من و خاندان جئون ف۲ پ ۵

سلامممم😁 مح اومدم با یک پارت جدید😁♥️ با کلی امتحان😔😑 باور کنین تا 25 امتحان مدرسه دارم بقیه امتحانام هم ب کنار ول قول میدم بعد 25 کلی فعالیت کنم😁🤍

بابای ا.ت : خب بچه ها بریم ...... بابای کوک : ما هم بریم دیگه خدافظ ......... ا.ت : بابای ..... کوک : بای ...... (میریم داخل خونه کوک😁).... کوک:سهون .... سهون :هاا.... کوک‌ : ی چی بدم قول میدی بدون درد پا،،،،رم کنی؟! ..... سهون : بگو ... کوک:قووول؟! ....... سهون : بنال دیگهههه .... کوک : لونا رو دوست داری😁؟!‌....... سهون :ب مامان بگو نخ و سوزن دم دستش باشه😁🔪...کوک :بی،جا کردم هیونگ .... سهون : خودت چی ا.ت رو دوس داری .... کوک :یس .... سهون : واوووو 😯 .... کوک: ن منظورم این بود ک خوب بلدی موضوع رو عوض کنی😐😁..... راستش رو بگو :لونا رو دوس داری؟! ........ کوک :yes or no(آره یا نه)...... سهون : ب ت‌چ ... کوک :ب ت بپیچه😁 حالا فهمیدی بگووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

سهون : وای بسه دیگه کیه ک دوسش نداشته باشه دختر ب این کیوتی (اینجا سهوه از بس کوک رفرو موخش لوداد😁) کوک :واوووو 😯 میدونستممم😁.....(😁اینو خنده خرگوشی تصور کنید😁😐)..... سهون : چی ن منظور من این بود ک .....کوک :نمیخواد توضیح بدی خیلی واضح بوووووووووووود😁... سهون : ب کسی نگی .... کوک : ماماااان بابااااا سهون عا،شق لونا شدههههههههههه ....(یاد داداش خودم افتادم ک تا بش میگم ب کسی نگو میره میگه😐🔫)....... سهون : کووووک وایسااااااااااا😐🔪...... کوک : مگ مغز خ.ر خوردم ال فرارررررررررر ..... (بریم خونه ا.ت).. لونا : واااای چقد دلم برا خونه تنگ شده بووود، خوب شد ک اومدم🤩... ا.ت :این قد ک دلت برا خونه تنگ شده بود برا مح تنگ شده بود؟! .... لونا :نم ..... ا.ت : کووو،فت😐 ... لونا :😜✨..... ا.ت : زبون دراز😐 .... لونا :گردن دراز 😐..... بابای ا.ت : وای بسه دیگهه😐 مامان ا.ت : راس میگه مگه بچه این😐 لونا : صحیح 😐✨

(و دوباره میرویم پیش کوک😐✨) بابای کوک : واقعاااا😀...... مامان کوک:کوک ت راس میگی سهون عاش،ق لونا شده😀‌...... کوک :بلههه راس میگم😁✨...... سهون :کوک بیا😐🔪.... کوک :هر موقع اع جونم سیر شدم اوک😃.....بابای جونگ کوک : سهون پسرم اینکه اتفاق خوبیه چرا ب ما نگفتی؟! ...... سهون :خوب راستش چون خودمم نمیدونم کی و چطوری عا.شق شدم... مامان کوک : خوب اشکال نداره مهم اینه ک الان همه میدونن ...... بابای کوک :الا ب داداشم زنگ میزنم بش میگم ..... سهون/کوک/مامانشون :نهههههههههههههههههههههههه بابای کوک :😳چرااا😳..... مامان کوک :چون باید خودمون رو آماده کنیم مقدمات رو بچینیم .... سهون : آرع بابا مامان راس میگه